English Version
English

حس رهايي ( دلنوشته همسفران )

حس رهايي ( دلنوشته همسفران )

دوست دارم از حس رهايي خودم و مسافرم از دست كابوس وحشتناك اعتياد بنويسم.

روزي كه مسافرم از شعبه برگشت و گفت : ديگه تمام شد ، فقط يك هفته مانده است ... اصلاً باورم نمی‌شد ، نمی‌دانستم خوشحال باشم يا نه، ولي خودش خيلي خوشحال بود. يعني واقعاً ما كه از اول زندگي اسير دست مواد بوديم داشتيم راحت می‌شدیم ؟ آيا اختيار زندگی‌مان دست خودمان می‌افتاد؟ ديگه مواد تصمیم‌گیرنده نبود؟

هر جا می‌رفتیم او هميشه كنارمان بود ، با اين تفاوت كه همسرم با او شاد بود و من از او متنفر . چون می‌دانستم كه شادي همسرم دروغكي است و ترسم از سرخوشي و وقتي بود كه همسرم بجاي من و بچه‌ها با او داشت .

اگر يك زماني مواد نبود و به بدنش نمی‌رسید آن‌قدر حالش بد می‌شد كه مرگ را به چشم می‌دید. هميشه به همسرم می‌گفتم : اگر من نباشم می‌توانی زندگي كني ولي بدون مواد نمی‌توانی چند لحظه هم باشي و واقعيت هم همين بود، ولي حالا چي؟

باور كردنش خيلي سخته ولي آقاي مهندس نشان داد كه غيرممكن ممكن می‌شود . يك روز به رهايي ما مانده بود. از صبح افكارم پراكنده بود و در دلم آشوبي بود.

نمی‌دانستم آينده بعد از رهايي چه می‌شود؟ خدايا چيكار كنم؟ آيا واقعاً تمام شد ، يك لحظه گفتم ای کاش يك گرم سي روز ادامه‌دار باشه و نمی‌دانم از خوشحالي بود يا نگراني كه بدون اراده اشگهايم سرازير شد .

هر چه به رهايي نزدیک‌تر می‌شدیم استرس ما هم بيشتر می‌شد ، رهايي از دست غولي كه به زندگي ما تسلط پيدا كرده بود ولي حالا آن‌قدر كوچك شده بود كه داشت زير پاهايمان له ميشد.

وقتي سه شنبه وارد شعبه شدم آن‌قدر استرسم زياد بود كه مدام با خودم حرف می‌زدم و هیچ‌چیز از صحبت‌های استاد را نشنيدم. بعد نوبت دعاي شكرگزاري شد كه از اول تا آخر دعا فقط با صداي آرام گريه كردم و خودم را كنترل كردم كه كسي صدايم را نشنود.

ناگهان بعد از دعا خداوند اميدي در دلم پديدار كرد و آرامشی به من هديه داد كه قابل توصيف نبود.

بالأخره روز موعود فرارسید.از صبح حس خوبي داشتم و سرشار از انرژي و به قول معروف در فضا سير می‌کردم. همسرم نيز سر از پا نمی‌شناخت و خيلي خوشحال تر از من بود .در مسير قزوين به تهران با دوستانش فقط گفتند و خنديدند.

خيلي از بچه‌هاي شعبه قزوين و بچه‌هاي كرج را آنجا ديدم گرمي هوا ، ماه رمضان و دوري مسافت مانع از آمدن آن‌ها به آنجا نشد و اين باعث گرفتن انرژي بيشتر و خوشحالي بيشتر من شد.

وقتي از نزديك از دستان پرتوان آقاي مهندس گل رهايي را گرفتيم آن‌قدر خوشحال بودم كه حسش قابل وصف نيست و نمی‌توانم بنويسم... موقع برگشت نيز افطاري هر شخص را دست او می‌دادند كه افطار كند و ما وسط راه روزه‌مان را باز كرديم .

از آقاي مهندس بابت تمام خوبی‌ها و مهربانی‌هایشان ، از راهنماي خوب خودم سركار خانم ناهيد ، راهنماي مسافرم آقاي سيامك طالبي بسيار بسيار سپاسگزارم . اميدوارم تمام سفر اولی‌ها لذت رهايي در كنگره 60 را بچشند.

مريم همسفر حميد

منبع : وبلاگ نمایندگی قزوین

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .