English Version
English

خلاصه سي دي هزاران لباس (مهندس)

خلاصه سي دي هزاران لباس  (مهندس)

اگر محبت باشد دوستي و همه چيز هم هست وگرنه مثل باد می‌گذرد و از بين می‌برد.
محبت؟ (دوست داشتن. لذت بردن. به آرامش رسيدن از موضوعي. اوجان می‌شود عشق. نقطه مقابلش نفرت است.)
در برابر موضوعاتي که در طول حياتمان بوجود می‌اید سه گونه برخورد داريم. يا نسبت به آن موضوع بی‌تفاوتیم. يا ممکن است جاذبه داشته باشيم ( محبت). و يا ازان موضوع فرار می‌کنیم.

وقتي يک گل بوي خوبي می‌دهد همه می‌آیند جلو و بويش می‌کنند. ( جاذبه آن گل ). دافعه مثل توالت ( تنفر). ما آدم ها گاهي از خودمان بوي خوب صادر می‌کنیم ( خوبی‌ها ... ). گاهي بوي بدي می‌دهیم و انسان‌ها از ما فراري می‌شوند. پس ما تعيين کننده‌ایم. اينکه ديگران به ما احترام بگذارند بستگي به اسانس ما دارد. خيلي آدم ها هستند که کينه ،‌ غرور و .... را توليد می‌کنند.
نکته: اگر از ما فرار می‌کنند کسي با ما دشمني ندارد. بلکه نتيجه اعمال و رفتار خودمان است.
پس ما تعيين می‌کنیم که پيوند محبت داشته باشيم يا نداشته باشيم.
اين پيوند محبت گاهي تحت دو مکانيزم ديگر هم هست. منافع انسان‌ها ( لذت بردن من از بوي گل) يا دوستي با فردي که اين محبت وقتي نفعش قطع شود آن هم قطع می‌شود . گاهي منافع معنوي است. به معني اينکه معنا دارد. به ما آرامش می‌دهد و صلح می‌دهد. در این منفعت هم وقتي بوي گل نباشد محبت و دوست داشتني که نسبت به آن گل هست از بين می‌رود.
دوست داشتن به صحبت نيست. جاهايي که لازم است اگر کنارهم بوديم راست می‌گوییم. با کلمات محبت آميز نمی‌شود اذيت و آزارها را جبران کرد. دوست داشتن بايد بوجود بيايد. يعني وقتي با کسي هستي خوشت بيايد و وقتي جدا هستيد ناراحت و دلتنگش باشي. وقتي کسي را می‌بینی و احساس خوبي نداري ، دوستی‌ها به سردي می‌رود. بنابراين اين دوستي اگر معنا دار باشد پابرجاست. درتنفر هم همينطور است. اگر معنادار باشد پابرجاست.
پس همه چيز در خودمان است. همان که خدايا مارا از دست نيرومندترين دشمن خودمان که جهل ماست مصون بدار. اگر پذيرفتم و اشکال را پيدا کردم می‌توانم آنرا حل  کنم.
محبت يادگرفتني است. ياددادني است.
الان هم مخلوقاتي هستند که بار اين محبت را نمی‌فهمند. باري باارزش و قيمتي دارد. تنفر بار بي ارزشي دارد. اگر بارش را درک کنيم براي ما فرقي نمی‌کند که کجا هستيم و چکار می‌کنیم. چون هيچ چيز متعلق به ما نيست. همه چيز درحال گذر است. کاري هم نمی‌شود کرد چون با ميخ نمی‌شود فهم را در مغز فرو برد.
اگر صحبت و حقيقتي زير خروارها کوه باشد روزي بيرون خواهد امد.
چون خدارا نمی‌توان مستقيم لمس کرد ، شايد ‌مخلوقاتش ذره اي از او هستند. پس اگر این‌ها را دوست داشته باشم شايد نشانه اي باشد که او را دوست بدارم. من نمی‌توانم بگويم عاشق خدا هستم بعد انسان‌ها را ناراحت کنم يا درختان را ببرم يا .... / بايد عشق به خدا در خدمت به بندگانش متجلي شود. بندگانش فقط آدم ها نيستند. مخلوقات ديگر هم هستند. عشق به خدا رعايت قوانين اوست.

منبع : وبلاگ مسافر بابک لطفی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .