English Version
English

در باب وادی دهم؛ صفت گذشته در انسان صادق نیست

در باب وادی دهم؛ صفت گذشته در انسان صادق نیست

این عادت همیشگی من است که دوست دارم معنای لغت‌هایی که استفاده می‌کنم را بدانم و ریشه آن‌ها را جست‌وجو کنم و بیابم تا بتوانم با آن لغت ارتباط برقرار کنم، در این دل نوشته نیز به همین صورت عمل کردم اما با این تفاوت که در اینجا، حس و حال میثم تازه‌وارد را در قالب معنا و مفهوم این لغات بیان کرده‌ام.

«صفات گدشته در انسان صادق نیست چون انسان جاری است»

یک نگاه دقیق به کلمات و یک حرکت از روی یک نقشه دقیق خواهد توانست انسان را مانند یک عقاب به پرواز درآورد. صفات: یک ویژگی که شامل همه موجودات و همه اجسام می‌شود در این قسمت ازجمله در مورد اعتیاد و شخص من است باید از خود بپرسم که ویژگی من چیست؟

گذشته: بسیار تلخ بود شاید بتوان این تلخی و دشواری را در لغت آورد ولی نکته‌ای که در اینجاست این است که هیچ‌کس جز خود من نمی‌تواند معنای چنین عذابی را لمس کند و آن را متصور شود زیرا من با گوشت پوست استخوان در آن، زندگی کردم اما در قالب جمله می‌توانم بگویم: روزهای بسیار سخت، کناره‌گیری از درس و آموزش، حاضر نشدن در میهمانی‌های خانوادگی و جشن‌ها و دور همی‌ها شب‌نشینی در پارک‌های اطراف شهر، بی‌هدف بودن و دوستان ناشناس، دور ماندن از پدر و مادر و دوری از تمام انرژی‌هایی که از وجودشان می‌گرفتم، ۵ سال زندانی بودن، ۴ سال کارتن‌خواب بودن، ۱۴ سال اعتیاد و بیش از ۱۰ بار خوابیدن در کمپ، مصرف مداوم انواع قرص‌ها، شیشه؛ هرویین و دیگر مواد مخدر. بسیار خسته بودم اما مشکل کجاست؟ من کجا هستم؟ چه چیزی می‌بینم؟ فردا روز کجایم؟ نمی‌دانم!

هوا بسیار سرد است هر چه پتو روی خود می‌کشم بازهم سرمای ۶۰ درجه را حس می‌کنم.

در انسان: صور آشکاری نابودشده به‌گونه‌ای که در سن ۲۵ سالگی گویی ۴۰ سال از حیاتم گذشته است و تمام استخوان‌هایم صدا می‌دهد. ای‌کاش کسی بود و می‌گفت که این شهر وجودی چیست و چگونه عمل می‌کند؟ من با این شهر چه کرده‌ام؟ و حالا برای بازسازی‌اش چه باید بکنم.

 من برای اولین بار مانند باقی دوستان؛ در مشاوره تازه‌واردین متوجه شدم که اینجا چگونه جایی است و نحوه عملکردشان به چه نحوی است، پس با فهمیدن این مطلب نقطه امیدی در من روشن شد و شروع به حرکت کردم.

صادق نیست: در ابتدای ورود به کنگره ۶۰ این سؤال تمام ذهن من را در برگرفته بود که من چگونه باید در میان این‌همه آدم در یک مکان قرار بگیرم، من در چنین شرایطی نه‌تنها خوب نخواهم شد بلکه امکان مرگم نیز هست اما این آدم‌هایی که اینجا هستند چگونه توانسته‌اند در کنار هم بنشینند و دوام بیاورند شاید دیدگاه من و چیزی که در ذهن من است دروغ باشد اینکه تا آخر عمر یک معتاد خواهم ماند و گریزی از این سرنوشت شوم نخواهد بود اما شاید در اینجا مفر و پناهگاهی از دست اعتیاد باشد و من نیز بااین‌همه بدی، بتوانم تغییر کنم، اگر این‌ها توانسته‌اند پس من نیز می‌توانم.

انسان جاری است: وارد شدم اما از شدت بدی حال احوالم نمی‌توانم یک‌لحظه هم رو صندلی بنشینم، عکس‌های روی دیوار توجه من را به خود جلب می‌کند. بالاخره راهنمای خود را انتخاب کردم و او را مانند یک کشتی نجات دیدم، در ادامه دارویی به‌جای مصرف مواد، به من دادند که پس از چند روز تأثیر خود را در من گذاشت و من دیگر علاقه‌ای به مصرف مواد نداشتم. هنوز هم کمی گیج و منگ هستم اما چیزی که به من آرامش می‌دهد صدای جناب مهندس دژاکام است. من این راه را بسیار جدی گرفتم و به این باور رسیدم که این تنها راه درمان و رهایی من از چنگ بیماری اعتیاد است بنابراین مدام تمرین کردم نوشتم و گوش دادم و خود را از جمع جدا نکردم و مهم‌تر اینکه همیشه خود را به راهنمایم می‌رساندم و شروع به پرسش از ایشان می‌کردم، نمی‌دانم چرا؟ فقط می‌دانم که این کار حالم را خوب می‌کند و تمام خلأ وجودم را پر.

به‌هرحال این دوران سیاه تاریک، رو به پایان‌اند و من امروز در پله ۰٫۳ و باحال خوش و بغض فریاد می‌زنم خداوندا شکر. شکر. شکر.

 

نویسنده: مسافر میثم
نگارنده:مسافر روزبه
تهیه و تنظیم:مسافر محمد حسین
منبع: کنگره60؛نمایندگی ارتش

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .