English Version
English

دیدن و نظم

دیدن و نظم

به راستی قهرمانان و ابر انسانهای داستانها، آنهایی که در افسانه ها و داستانهای فیلمهای سینمایی زندگی میکنند، چه چیزی بیشتر از انسانهای دیگر دارند؟ انسانهایی که آنچه می‌خواهند، می‌شود، آنهایی که گویی عنان زمان و مکان را در اختیار گرفته اند، خصوصیت منحصر به فرد آنها چیست؟ اینکه واژاه فیامهای سینمایی را به کار می‌برم چون می‌خواهم نظر خواننده را به فیلمهایی که دیده است معطوف کنم.

فارغ از تمام ساختارها و ویژگیهایی که شخصیت قهرمانان را چه در واقعیت و چه در افسانه شکل می‌دهد، دو ویژگی قهرمانان در داستانها و فیلمهای سینمایی نظرم را جلب کرده است؛ دیدن و نظم.

آنها خیلی خوب میبینند، گویی با یک نگاه جزئی ترین نکات محیط اطراف خود را می‌بینند، در واقع چشم آنان باز است و این این خصوصیت بسیار مهمی است. انگار که با یک بار دیدن از محیط اطراف تصویر برداری می‌کنند، حتی گاهی چیزهایی را میبینند که دیگران نمیبینند، گاهی هم اغراق آمیز با چیزی فراتر از چشم سر، به قول ما با چشم دل، میبینند.

بارها از خود پرسیده ام که بعد از رهایی چرا به کنگره می‍‌آیم؟ شاید بهترین پاسخ آن همین باشد که حضور و خدمت در کنگره چشم آدم را باز می‌کند، که هر روز بهتر ببیند. یکی از مهمترین خصوصیات مصرف کننده مواد مخدر، شاید همین ندیدن باشد. ندیدن زیبایی طلوع خورشید، ندیدن خانواده ای که در کنارم زندگی می‌کنند، ندیدن مردمی که هر روز در کنارشان رفت و آمد میکنم، ندیدن خیابانها، درختان، فضای محیط اطراف، ندیدن اتفاقات، ندیدن امکانات و خدماتی که از جانب طبیعت و هستی و دیگر انسانها در اختیار من قرار گرفه است، از همه مهمتر ندیدن خودم. بسیار پیش می‌آید که اطرافیان از خاطرات اتفاقات گذشته که من در آنها حضور داشته ام تعریف می‌کنند و من اصلا یادم نمی‌اید، گویی اصلا حضور نداشته ام و حقیقت هم همینطور است. گویی من کاملا در دنیای خودم تک و تنها زندگی میکرده ام، گویی آنچه پیرامون من اتفاق ‌افتاده را اصلا نمی‌دیده ام. و البته خصوصیت تاریکی هم همین است که در تاریکی چیزی دیده نمی‌شود.

چگونه میشود، انسانی که با چشم سر نمی بیند بخواهد با چشم دل ببیند. منظورم از چشم سر تنها چشم نیست. منظورم همه حواس ظاهری است. به نظرم، مقدمه ورود به روشنایی، توان استفاده از همین حواس ظاهری است به میزانی که در اختیار من قرار دارد، چون ممکن است چشم یک نفر ضعیف باشد یا نبیند، یا گوش یک نفر کم شنوا یا نا شنوا باشد و .... اما بالاخره یک حدی از این 5 حس برای استفاده موجود است. اینکه من محیط اطراف را خوب ببینم، همین صداهایی که اطرافم جریان دارد را خوب بشنوم، بوهایی که در فضا جاری است را بتوانم استشمام کنم، آنچه در محدوده لامسه ام هست را خوب لمس کنم، طعم ها را با تمام وجود بچشم. شاید به تعبیری همین باشد که من در لحظه حضور داشته باشم و در لحظه با تمام وجود با آنچه در اطرافم جریان دارد درگیر شوم، نه با ذهنم، بلکه با حواسم؛ آنقدر که توان و قدرت دارند و این حقیقتا تمرین لازم دارد، گرچه مقدمه ساده‌اش به نظر من دانستن لزوم این تمرین است.

یکی دیگر از خصوصیات قهرمانهای داستانها و فیلمهای سینمایی نظم است. گویی که هریک از آنها یک نظم منحصر به فرد خود را دارند. از چینش وسایل منزل و محیط زندگی اطرافشان گرفته تا نوع رفتار، راه رفتن، کار کردن، غذا خوردن، ترتیب کارهای روزانه، و ... همه و همه از یک دیسیپلین خاصی برخوردار است. طوری که آدم با دیدن آن نظم مشعوف و ذوق زده می‌شود، انگار که با این نظمشان انسان را مجذوب خود میکنند. گویی که نقشه و قاعده و قانونی وجود دارد که ساختار زندگی و رفتارها و شخصیت آنها را می‌سازد. حتی شاید نظم منحصر به فرد هر کدام با توانایی های منحصر به فرد او مربوط باشد.

این نظم با دیدن ارتباط نزدیکی دارد. فرض کنید یک نفر در میان انبوهی از قفسه های چیده شده در یک سالن بزرگ و تاریک رها شود که برای خروج باید از میان راهروهای ایجاد شده توسط این قفسه ها راه را بیابد. اگر حرکتهای نامنظم و درهم و کاتوره ای داشته باشد، بعد از مدتی سرگردان و گیج می‌شود، خسته و نا امید میگردد، انرژی خود را از دست می‌دهد و در میان تشویش و اضطراب درون خود به مرز دیوانگی هم میتواند برسد.

حال فرض کنید که او برای حرکت خود از میان این راهرو ها در ذهن خود نقشه ای ترسیم کند، مثلا حرکت خود را به سمت چپ یا راست شروع کند، قدمهای خود را بشمارد، به دیوار بن بست یا چند راهی که رسید باز یک مسیر با یک جهت مشخص انتخاب کند و دوباره قدمهای خود را در جهت جدید بشمارد، و ... بعد از مدتی او بدون اینکه فضای اطراف را ببیند حالا دیگر نقشه راهروها را می‌داند، حالا دیگر بدون اینکه با چشم ببیند هم انگار می‌ببیند، این به او انرژی مضاعف میدهد، انگیزه و عشق برای حرکت و دانستن و یافتن پیدا می‌کند، آرام یا کمی آرام میشود، مرز ناشناخته هایش در آن محیط محدود کوچکتر شده اند، و امید پیدا میکند که راه را بیابد.

نظم برای انسان یک چنین هدیه ای را به ارمغان می‌آورد، به انسان توان دیدن می‌دهد، توان پیشبینی و تصمیم و عمل می‌دهد. شاید نظم هر کس به میزان دانایی‌اش قابل تنظیم باشد، اما انگار وقتی من در همان حدی که می‌دانم و میتوانم نظمی برای خود تنظیم و وضع کنم، آرام آرام نظم بیرون و درون خود را بهتر می بینم، در خلال نظم، یک سری قانونهایی کشف میکنم که نظم مرا توسعه میدهد، به قولی من را به آن نظم و خرد جهانی جهانی نزدیک می‌کند و این به من توانایی می‌دهد.

اولین گام یک مسافر هنگام ورود به کنگره منظم کردن وعده هایش است، همانطور که چراغ راه شروع سفر آقای مهندس با نظم روشن شد. وقتی به شخص در حال درمان، فرمان داده می‌شود که در ساعت مشخصی در جلسه حضور بیابد، در ساعت مشخصی داروی خود را از کلینیک تهیه کند، راس ساعت مشخصی داروی درمان خود را مصرف کند، و حتی وقتی گفته می‌شود که شخص وعده های غذایی خود را، ساعت خواب شب خود را، روابط زناشویی خود را و ... همه و همه را با یک قاعده مشخصی تنظیم کند، علاوه بر همه دلایل مشخص جسمی و روانی که بارها گفته شده، به وی فرصت داده می‌شود تا از خلال این نظم یک چیزهایی را ببیند و کشف کند. در واقع او در خلال این نظم یک بار دیگر قوانین عبور از یخبندان و تاریکی را میبیند و کشف میکند. این همان است که به او توانایی توسعه این نظم در زندگی و حرکت و عبور از سایر تاریکی ها را می‌دهد. گویی شخصی که سر ساعت در جلسه حضور دارد و یا داروی خود را سر ساعت مصرف میکند، به همه ذرات به هم ریخته وجود خود در درون و بیرون، مانند ذرات براده آهن ربا در یک میدان مغناطیسی، فرمان منظم شدن می‌دهد.

البته خوب دیدن و نظم داشتن لزوما نشانه و محصول در صراط مستقیم بودن نیست. قهرمانها و شخصیتهای منفی داستانها هم خوب می‌بینند و نظم و قاعده خاص خودشان را دارند، "همه مطالب در درون و برون ماست، مانند قله های آتشفشان، آرام و بی‌صدا، اگر به آنها توان حرکت بدهیم، حتما می‌دانیم چه می‌شود، خاصه در جهت راه مستقیم باشد." به نظرم دیدن و نظم، ذهن را آرام می‌کند و به گمانم این به انسان امکان کشف و به کارگیری قوانین را می‌دهد، هم در جهت مثبت و هم منفی، چون این مثبت و منفی یا حتی بی‌اثر بودن را جهت تفکر و حرکت انسان مشخص می‌کند. یک نفر خواص تریاک در درمان بیماری‌ها را کشف می‌کند و یک نفر خواص تریاک و مشتقات آن در تخدیر انسانها را.

همچنین به نظر من حتما نباید انسان به مراحل بالایی از تزکیه برسد تا بعد از آن بتواند خوب ببیند یا نظم منحصر به فردی داشته باشد. شروع، از یک نقطه کوچک است و همان شروع در هر حدی از توان و قدرت که باشد در ساختن ساختارها نقش مثبت دارد. یک سری از حرکت‌ ها باید از بیرون آغاز شوند که خود بخشی از فرایند تزکیه و به دست آوردن نیروهای درونی هستند، همانگونه که داروی تریاک از بیرون استفاده می‌شود و خود بخشی از فرایند تولید مخدرهای طبیعی درون را شکل می‌دهد.

دیدن و نظم هم به نظر من یک همچین خاصیتی دارد. هشیارانه در همان حدی که میتوانم اطراف خود را خوب ببینم و با آن ارتباط برقرار کنم، با آدمها، مناظر، بوها، اصوات، در همان حدی که میتوانم در لحظه حاضر باشم، در همان حدی که می‌توانم و می‌فهمم نظم داشته باشم‌، آنگاه این به نظر من گویی به مثابه داروی تریاک برای آشفتگی های ذهن و روان من است، گرچه سودمندی آن در جهت مثبت یا منفی و یا کم اثر و بی اثر بودن آن را جهت تفکر و حرکت من مشخص می‌کند.

 هشیاری برای تمرین این دو حقیقتا گاهی برای من کمی سخت است، اما تا جایی که خودم تجربه کرده ام نشئگی آن هم کم نیست.

 

نویسنده: امین حمله داری

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .