مانند همان الماسهای الهی است که در کف بحر و اقیانوس به خواب هستند و هرگاه بیرون آیند در معماری آن جز قدرت و توان الله را نمیتوان بیابی و الماسهای کنگره 60 درخشش را در زمان حلقههای ناپیدای حیات به هستان و نیستان میرسانند.
در پیام اشاره به الماس شده است،خوب این الماس از چه جنسی است؟!تراشکاران این را خوب میدانند که الماس با آن حالت برندگیای که دارد سختترین فلزها را تراش میدهد و اگر خود جنس الماس را هم در نظر بگیرید یکی از باارزشترین جنسها است،خوب ما همان هستیم،ولی چرا چنان غبار و لایهای گرفته است که انسان به چنین وضعیتی دچار میشود؟!که تحت آن فشارهای عظیم اعتیاد قرار میگیرد؟!انسانهایی که اعتیاد دارند در بیحسی هستند و به همین خاطر است که مثال 60 درجه زیر صفر را مطرح میکند،برای اینکه حس شخص کار نمیکند و دیگر درد را احساس نمیکند، دیگر تخریب را احساس نمیکند.
ما صاحب یک شهر یا جسم هستیم و این جسم موقعی از تعادل خارج و بیمار میشود که یک مادهای وارد آن بشود که همخوانی با ساختار جسم نداشته باشد مثلاینکه انسان غذای فاسد استفاده کند یا مثلاینکه از داروهای مختلف استفاده کند یا مثلاینکه از مواد مخدر یا هر چیز دیگری که انسان را از حالت تعادل طبیعی خارج بکند استفاده کند که همه اینها برای انسان مضر است.
صور آشکار انسان یا همان جسم انسان،فرمانده ای به نام مغز دارد و مغز بهعنوان یک فرمانده، دائماً هوشیار است و مغز هرروز کل سیستم بدن را چک میکند تا متوجه بشود که نقصان در کدام قسمتها وجود دارد تا فرمان مناسب را صادر کند تا که این نقصان را برطرف کند.
وقتی یک نوع ویروس یا میکروب وارد بدن انسان میشود برای مقابله با این ویروس یا میکروب هم نیاز به نیروی فیزیکی و هم نیاز به مهمات لازم است درواقع سیستم دفاعی بدن که میخواهد با ویروسها مبارزه کند نیاز به ابزار مناسب دارد،نیاز به سلاح دارد.
حالا سلاح این نیروی درون که میخواهد با اعتیاد مبارزه کند،داروی OT است،این دارو بهعنوان یک مهمات و سلاح به آن نیرو داده میشود تا تخریبها را اصلاح کند و اعتیاد را در صور آشکار از بین ببرد و فرد بیمار این دارو را استفاده میکند و مغز این فرمان را میدهد که سیستم موردنظر این دارو را دریافت کند و در قسمتهای مشخصشده از آن استفاده کند و اصلاحات را به وجود بیاورد.
حالا شما در نظر بگیرید که به یک سرباز اینقدر مهمات آویزان کنند که دیگر نتواند حرکت کند، چه اتفاقی میافتد؟!قطعاً این سرباز باآنهمه مهمات زمینگیر میشود و تبدیل به یک نیرویی برعلیه خودش میشود!یعنی کسانی که داروی OT را هم کموزیاد استفاده میکنند چنین اتفاقی برای آنها میافتد و علاوه بر اینکه نمیتوانند در حمله پیروز بشوند و ساختار را ترمیم کنند خودشان هم در آنجا متوقف میشوند.
داروی OT یک سلاح است؛ OTمهمات است،OT فوق دارو است،که مغز بهعنوان یک فرمانده میگوید شما این دارو را دریافت کنید و در قسمتهای لازم از آن استفاده کنید و ناخالصیها را بیرون کنید.
اما موضوع دیگر این است که در پیام میگوید شما موجودی هستید که در زندگیتان سختترین فلزها را میتوانید تراش بدهید و منظور از سختترین فلزها تمثیل مشکلات روزمره ما است و ما میتوانیم این مشکلات را تراش بدهیم و از این مشکلات چیزی که خودمان میخواهیم بسازیم و ما این توانایی را داریم.
پس هرکدام از ما باید بسیار قدردان باشیم که خداوند متعال این فرصت را به ما داده است و این روش و این راه را به ما نشان داده است.
در این راه،راهنما،ایجنت،مرزبان،اسیستانت وجود دارند و همه ما تلاش میکنیم تا یک نفر به رهایی از اعتیاد برسد و افرادی در این تلاش پیروز میشوند که خودشان را نبینند،چون ما در هر ساختار و در هر جمعی که قرار میگیریم ناگزیریم که انسانها را در جایگاههای مختلف طبقهبندی کنیم و این طبقهبندی به این معنی است که در هر طبقه و جایگاه شخص ملزم است که یکسری کارها را که مربوط به آن جایگاه است انجام بدهد همانند جایگاه راهنما که وظایف مربوط به خودش را دارد که طبق یک متد،روش و یکراه مختص به خودش حرکت میکند و راه راهنما با راه مرزبان کاملاً تفاوت دارد ولی حرکت و مسیر هر دو جایگاه باهم همسو است و این نیست که هدف هرکدام متفاوت باشد و ما باید بدانیم برای چه در این مسیر قرارگرفتهایم و مهم هم نیست که بدانیم کدام جایگاه بالاتر است یا کدام مهمتر است یا کدام با اهمیتتر است؛این بالا و پایین و مهم بودن را تنها خود خداوند میداند و هیچکس نمیداند،هیچکس نمیتواند تعیین کند قدمی که یک دیدهبان برمیدارد با قدمی که یک فردی که در حال آماده کردن چایی است کدام بالاتر است!سنجش و شاخص این مسئله اصلاً دست من و شما نیست.
مسافران باید در این یازده ماه قدمی برای خودشان بردارند که پرونده اعتیاد را ببندند،نه اینکه خودشان را بازی بدهند،پس هرکدام از ما در هرجایی که هستیم باید چنان فکر کنیم که ما میتوانیم چهکار کنیم که به سایر انسانها کمک کنیم؟!
من در یک جایگاهی قرارگرفتهام که اگر بخواهم از واژه من استفاده کنم،ارتباطم با همه قطع میشود و در کنگره من نداریم و همه ما هستیم ما فقط از تجربیات خودمان صحبت میکنیم ولی تمامکارهای ما بهصورت جمعی است.
بنابراین قدر این لطفی که خداوند به ما داده است و راهی که جلوی پای ما قرارگرفته شده است و امروز که در کنگره هستیم را بدانیم.
به آنچه گفته میشود عمل کنید و بعد بهره آن را خواهید دید.حسادت،غیبت،دروغ،تجسس و سایر ضد ارزشها هیچ مشکلی از انسان را حل نمیکنند و این مسئله را باید انسان بفهمد و انسان زمانی دست به این اعمال میزند که متوجه نیست و در ناآگاهی به سر میبرد و بازی او بازی در ناآگاهی است!
در کل ساختار انسان فلسفه او این است که تنها به دنیا میآید که آموزش بگیرد و خدمت کند و وقتیکه میگوید آموزش بگیرد،یعنی اینکه او در ناآگاهی است و شما دقیقاً این فلسفه و این قسمت از پیام را در عملکرد یک بچه میتوانید نگاه کنید و کاملاً میتوانید آن را حس کنید،که ببینید یک بچه چگونه رفتار میکند که متأسفانه بعضی از انسانها هم ازنظر شناسنامه یک طول عمر دارند،ولی ازنظر عملکرد دقیقاً مانند همان بچه هستند و واقعاً چنین اشخاصی هستند و کاملاً قابل حس است و اگر هر انسانی به یک نقطهای برسد و برگردد خودش را نگاه کند این مسئله را میتواند حس کند و ازنظر آگاهی سن صور آشکار اصلاً تعیینکننده نیست و سن صور پنهان است که تعیینکننده است.
بنابراین فرصتی پیداشده است که ما میتوانیم با قدم برداشتن و با خدمت کردن به خودمان نقاطی را در خودمان که باعث عدم آرامش میشود را پیدا کنیم و این نقاط را اصلاح کنیم تا از زندگیمان با تمام مسائل و مشکلاتی که وجود دارد بهره و لذت ببریم.
در سی دی ترازو هم آقای مهندس بسیار تأکید دارند که الگو باید بینقص باشد و ایشان میفرمایند دنبال الگویی بگردید که انتهای کار او را دیده باشید.
از یک نویسنده کتاب نخوانید که خودکشی کرده است!از یک نویسنده کتاب نخوانید که کارش به تیمارستان کشیده است،از یک نویسنده کتاب نخوانید که همه گفتههای او غم و غصه و تاریکی و نقصان است!
آهنگهایی که انسان را به غم هدایت میکنند گوش ندهید،آهنگهای شاد گوش کنید که جابهجایی انرژی را در شما پدید بیاورد مثل صدای قناری که بهترین صوت است و شاید ما خودمان را از خیلی نعمات محروم کردهایم و امروز کتابها،سیدیها و آموزشهایی در اختیارها است که اصلاً خود من هرچقدر فکر میکنم اندازه آن را نمیتوانم تعیین کنم،که چه اندازه عظیمی از بهترین و نابترین آموزشها که از کتاب آسمانی برگرفتهشده است در اختیار ما است!
من گاها کتابهای دیگر را هم مطالعه میکنم ولی وقتی آنها را مطالعه میکنم تازه متوجه میشوم که واقعاً چه منابع آموزشی عظیمی در کنگره در اختیار ما است که میتوانیم به جزوه جهانبینی،کتاب 60 درجه،کتاب عشق،کتاب چهارده مقاله،کتاب ادموند و هلیا و سایر منابع اشارهکنیم و اگر این مسائل را بنده میگویم چراکه در این سیستم آموزشهای بسیاری را دریافت کردم،پس ما باید قدردان باشیم.
اگر میخواهید به درمان قطعی برسید زحمت بکشید و اگر درد و رنجی هم احساس میکنید ایستادگی کنید،مثل آدمی نباشید که بهمحض اینکه سردرد میگیرد به دنبال قرص ژلوفن میگردد،آن شخص هیچوقت منشأ سردردش را پیدا نمیکند،چون تحمل ندارد.
حالا اینکه چه کسی الماس است و چه کسی برندگی دارد و چه کسی هنوز باید تحتفشار باشد یک بخش آن دست خودمان است و یک بخش دیگر دست ما نیست،که البته اگر بررسی کنیم متوجه میشویم آن بخش همدست خودمان است ولی شاید به خاطر نمیآوریم.
بنابراین واقعاً قدر بدانیم و لطف خداوند را حس کنیم و شاکر خداوند باشیم و این سفر سفری است که میگذرد حتی اگر سنگ همبار انسان کنند درنهایت تمام میشود ولی ایستادگی کنید و بعد ببینید که چه میشود!
امیدوارم که همیشه عملکردی داشته باشیم که در صحت و سلامت جسم و صور پنهان قرار داشته باشد.
آرزوی جناب حکیمی:
آرزو دارم که هرچه زودتر ساختمان آکادمی تأسیس بشود تا تمام مردم دنیا بتوانند از این روش و متد برای رهایی از اعتیاد استفاده کنند.
سخنان ایجنت محترم شعبه مسافر منصور:
سلام دوستان منصور هستم یک مسافر؛
خداوند را شاکر و سپاسگزار هستم که امروز توفیقی حاصلشده است که تولد و آزادمردی این مرد بزرگ را در شعبه جشن میگیریم،بههرحال این توفیق نصیب شعبه ما شد و بهانهای بود به نشانه محبت که از این مرد بزرگ و از این عزیزی که هفده سال است که در کنار آقای مهندس خدمتگزار هستند سپاسگزاری کنیم و این جشن بهانهای بود که ما به جناب آقای حکیمی بگوییم که ما شما را دیدیم و این درس بزرگی است که من از ایشان آموختم و دوست داشتیم که شعبه به یکشکلی از ایشان قدردانی و سپاسگزاری کرده باشد و به نشانه محبت امروز را برکنار هم هستیم و تولد ایشان را جشن میگیریم و در پایان بنده یک بیت شعر را از طرف خودم و تمامی اعضا تقدیم استاد عزیز میکنم که مصداق بارز این بیت هستند؛
جناب آقای حکیمی؛
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
سخنان دیدهبان محترم،جناب آقای حکیمی در خصوص هفدهمین سال تولدشان:
سلام دوستان احمد هستم یک مسافر؛
.
وقتیکه چند روز از رهایی من گذشت متوجه شدم که این راه با تجربیاتی که درگذشته داشتم کاملاً متفاوت است،خوب یک نشانههایی از این موضوع در سفر اول برایم روشنشده بود که در مسیر درمان قرار دارم و خیلی از این بابت خوشحال بودم و از حال خوبی برخوردار بودم و بعد از رهایی هم با خودم عهدی بستهام که تا روزی که نفس دارم در کنگره بمانم نه اینکه خدمت کنم بمانم و آموزش بگیرم،چون واقعاً من از روزی که وارد کنگره شدم تازه زندگیام آغاز شد و وقتی به گذشته خودم نگاه میکنم آن انسان خیلی برایم غریب است که آن اعمال و رفتار گذشته را وقتی نگاه میکنم دیگر نمیتوانم این را حس کنم که آن شخص من بودهام ولی آن آدم را بهعنوان یک موجود نگاه میکنم و مدنظر دارم.
تغییراتی که ایجادشده است را درست است که خودم خواستهام،ولی چشمه آب حیاتی هم بود که آقای مهندس بودند.نقطه عطفی که در تغییرات من به وجود آمد موقعی بود که من مسئول شعبه انقلاب بودم و آقای مهندس فرمودند که من روزهای سهشنبه در شعبه انقلاب کلاس جهانبینی برگزار میکنم و من شرایط را مهیا کردم و آقای مهندس قبل از اینکه تشریف بیاورند من مرزبانها را جمع کردم و باهم مشورت کردیم که یک دستگاه تهیه کنیم و صدای آقای مهندس را ضبط کنیم و فکر میکنم اواخر سال 82 بود و با آقای مهندس هم موضوع را مطرح کردم و درنهایت با مرزبانها جستوجو کردیم و وضعیت اقتصادی مناسبی هم در آن زمان نداشتیم و توانستیم یک دستگاه ضبط صدا تهیه کنیم و سیم و میکروفون هم تهیه کردیم و آقای مهندس تشریف آوردند و من سخنان ایشان را از اولین جلسه ضبط کردم و چندهفتهای که گذشت یک روز صبح برای مشاوره رفتم و کاست را گذاشتم و آن را گوش دادم و دیدم که چقدر اوضاع تغییر کرده است که درواقع آن چیزی که انسان بار اول میشنود و بعد مجدد وقتی میشنود چقدر تفاوت میکند و بعد از مدتی من شروع به نوشتن کاستها کردم و از وادی یک هم بود که آقای مهندس شروع به صحبت کردند و در آن زمان شش تا وادی هم بیشتر نوشتهنشده بود و به آقای مهندس هم گفتم که آقای مهندس من صحبتهای شمارا میخواهم روی کاغذ بیاورم و من در آن روز فکر میکردم که این کار من برای آیندگان است ولی بعد فهمیدم که من در آن روز برای خودم قدم برداشتهام و شروع به نوشتن کردم و هر چه کاست بیرون آمد من همه را نوشتم،یعنی خانواده من همیشه در تعطیلات و گشتوگذار بودند و من همیشه در حال نوشتن بودم و خانوادهام به من میگفتند تو چرا با ما نمیآیی و میگفتم که من یک کار واجبتر دارم و چهاردهتا وادی را من نوشتم و همه کاستهای دیگر را من نوشتم و این تغییرات ازآنجا شکل گرفت.
آقای مهندس یک روز در جلسه چهارشنبه فرمودند که ما میخواهیم در رزن اصفهان یک شعبه تأسیس کنیم،چه کسی داوطلب میشود؟!و من اصلاً فکر نکردم و دستم را بالا بردم و ایشان از من سؤال کردند برای چه داوطلب شدهای؟!گفتم من نمیدانم،فقط یک نیرویی به من میگوید که تو باید این کار را انجام بدهی!گفت یعنی چی؟!این نیرو چه میگوید؟!گفتم یعنی میگوید برای تو قدم برداشتهاند و حالا تو باید برای دیگران قدم برداری و من آن زمان اصلاً بلد نبودم که باید چهکار کنم و چه بگویم!ولی این کار را انجام دادم و به منزل رفتم و گفتم من تا شش ماه دیگر نمیآیم و خلق من اینگونه بود با یکی از بچهها که شاهرخ بود و از بچههای شعبه انقلاب بود،باهم به رزن رفتیم و آنجا دیدیم که بستر آماده نیست و برگشتیم و مهم این قدم بود.
من آن روز که صحبت رفتن بود به آقای مهندس گفتم که من با شما یک پیمان میبندم که اگر هرلحظه تا روزی که در کنگره هستم به من بگویید که یک صندلی وسط کویر گذاشتهایم و تو باید فلان روز و فلان ساعت در آنجا باشی و یک نفر آنجا میآید و تو باید او را راهنمایی کنی بدون اینکه من بگویم من کاردارم و من زندگی دارم و من نمیتوانم بروم من این کار را انجام خواهم داد تا روزی که نفس دارم این کار را انجام خواهم داد و تمام این قدمها آموزشهایی بود که من برای خودم برداشتم و بالاترین بهره را خودم بردم یعنی از مواجهشدن با اعضای کنگره خودم رشد کردم یعنی توانستم تغییر به وجود بیاورم و هنوز خیلی کاردارم و فکر میکنم یکقدم هم برنداشتهام و این را واقعاً میگویم چراکه وقتیکه آقای مهندس میفرمایند تغییر انسان صدسال زمان میبرد این مسئله جدی است آنهم با آن عقبهای که انسان از پیمان الست دارد.
همیشه سعی کردهام که اگر اتفاقی میافتد و اگر موضوعی مطرح میشود آن را به دیده مثبت نگاه کنم و این موضوع را ببینم که من در آن چقدر نقش دارم،خوب در این مسیر همه که با من موافق نبودند و واقعاً انسان نباید بهسادگی مسیرش را عوض کند یعنی یک موقع هایی من میشنوم که مثلاً یک شخص سفر اولی میگوید که مثلاً به من اینجوری گفتند و کنگره هم همین است و من میگذارم میروم! خود من بالاترین فشارها را از این جهات داشتهام؛روبرو شدن با الفاظ ناشایست،پیامهای متعدد،تهمتها و... هر چه که شما در نظر بگیرید من شنیدم و درواقع به من اطلاق کردهاند ولی خم به ابرو نیاوردم و گفتم من یک مسیری را دارم پیش میروم و این اتفاقها هم هست،اشکالی ندارد و از آنها درس میگیرم که اگر چنین اتفاقی رخ داد آیا من در آن نقش داشتهام یا ندارم؟!من نقشم را درست ایفا کنم و خودم را اصلاح کنم.
روزی هم که به اراک آمدم آقای مهندس به من مأموریت دادند که برو ببین اگر شعبه اراک قابل اصلاح است آن را اصلاح کن و اگر قابل اصلاح نیست شعبه را تعطیل کن و این تعطیل کن بهاصطلاح بود،ولی قابل اصلاح بود و همیشه همهچیز قابل اصلاح است و من نیامدم اصلاح به وجود بیاورم و به وجود هم نیاوردم چراکه بستر در تفکر و اندیشه آدمها در نمایندگی اراک بود و خیلی از عزیزان از شروع و استارت شعبه زحمت کشیدند،تلاش کردند و به یک نفر خدمت کردند و به یک نفر آدرس درست دادند با حس خوب به انسانها امید و انگیزه دادند و این خیلی مهم است،خیلی باارزش است.
الگو باید بینقص باشد یعنی از کمترین نقص باید برخوردار باشد چون بینقص که نداریم.من شیوهام این است،راهنما هم که هستم همین کار را میکنم،اول ارتباط قلبی با رهجو برقرار میکنم و بعد برنامه او را مینویسم و بعد او را روی OT میفرستم،در ابتدا باید با او ارتباط برقرار کرد،شعبه اراک هم همینگونه بود و در چند ماه اول من فقط میآمدم و میرفتم که فقط ارتباط برقرار کنم و از پس این ارتباط بود که اصلاح صورت گرفت و این ارتباط دوطرفه بود چون من هم از جای دیگر که نیامدم،من هم یک عضو هستم و من هم مثل شما هستم،من کنگره نیستم،من عضوی از کنگره هستم و اگر من خطایی داشته باشم کنگره خطا ندارد این من هستم که خطا دارم،این را به کنگره ربط ندهم که بگویم کنگره این است،کنگره که من نیستم،من عضو کنگره هستم،کنگره یک ساختار است و کنگره مثل خورشید است و به همه میتابد و درنهایت بستر آماده شد و تغییرات به وجود آمد و من فقط کاری که کردم این بود که تجربیاتم را در اختیار اعضا قراردادم و بستر تغییر وجود داشت و آن ساختمان که بسیار کوچک بود ازآنجا ما خارج شدیم تا بتوانیم رشد کنیم و من همیشه دیدیم که اعضا در آن ساختمان کوچک اذیت میشدند تا اینکه در حال حاضر در این فضا هستیم و به همین فضا نباید بسنده کنیم و من تصویری که از اراک دارم این است که یک مراسم کلنگ زنی بسیار باشکوهی را بتوانیم در شعبه اراک داشته باشیم و این را تجربه کنیم و ما باید به گام فکر کنیم و قدمها را برداریم و به آن گام برسیم.
اگر امروز را من دارم تجربه میکنم واقعاً مدیون آقای مهندس هستم و از خداوند واقعاً یک موقع هایی که اگر بگویم خواستهای ندارم شاید حرف نادرستی زده باشم ولی هر موقع به این سلامتی و به این نعمتی که خداوند به من ارزانی داشته است فکر میکنم میگویم دیگر بقیه آن را خودت میدانی که باید چهکار کنی یا موقعی نمیدانم چه چیز بخواهم وقتیکه سلامتی من را با این راه به من برگرداند دیگر من چه میخواهم و دیگر بقیه راه را حتماً توانایی دارم و همهچیز را بازهم به کمک خودش بسازم.
آقای مهندس واقعاً نقش بسیار پررنگی را در زندگی من داشته و دارند و خیلی از عزیزانی که در دوره خدمتی من با من بودند از همسفر ها بودهاند از مسافران بودهاند و خیلی در تغییرات من سهم داشته و دارند و از آنها من سپاسگزار هستم.
گاهی اوقات در مسیر شهرستان باخانم آنی خیلی از ایشان درس گرفتم و ایشان هم بهعنوان یک نگهبان در کتاب 60 درجه مطرح هستند و یک انسان بسیار هوشمند هستند،بسیار با تفکر هستند که در سال 1382 در اسلامشهر ایشان مرزبان بودند و من هم مرزبان بودم و ایشان به من گفتند که همسفر نداری؟!و من هم گفتم که نه خانم آنی من همسفر ندارم،ولی احساسی هم ندارم که ناراحت باشم که همسفر ندارم و ایشان به من گفتند که من از امروز به بعد باافتخار اعلام میکنم که همسفر تو هستم و من آن روز نفهمیدم که اصلاً خانم آنی چه گفت و خیلی عادی به این مسئله نگاه کردم ولی بعد متوجه شدم که ایشان چه بزرگواری را در حق من انجام دادهاند و واقعاً هم بهعنوان یک همسفر همیشه هر مسئلهای که داشتهام با ایشان در میان میگذاشتم و از ایشان راهنمایی میگرفتم.
این انسانهای ارزشمند آقای مهندس،امین عزیز،شانی و کماندار و همینطور خانم آنی این خانواده سهم بسیار بسیار پررنگی در زندگی تکتک ما دارند چه ما این مسئله را متوجه باشیم و چه نباشیم یا آن افراد به این موضوع نگاه بکنند یا نکنند.
روشی که آقای مهندس کشف کردند و در اختیار ما قراردادند ما از آن روش پیش میرویم و به درمان قطعی میرسیم و در مراسم کلنگ زنی بود که یکی از مسئولین از من سؤال کرد که درمان قطعی به چه معنی است؟!آن کلنگ را که میزدیم کنار آن زمین یک کمپ هم بود و هنوز هم هست و به ایشان گفتم که درمان قطعی ازنظر کنگره 60 این است که یک مصرفکننده تریاک شب در انبار تریاک بخوابد و خوابش ببرد و خواب تریاک را هم نبیند یا یک مصرفکننده هروئین در انبار هروئین بخوابد و خواب هروئین را هم نبیند و خوابش هم ببرد این همان درمان قطعی است،یعنی پاره شدن و جدا شدن بند است و من این احساس را داشتم.
در یک مکان من کار داشتم و باید به آنجا میرفتم و دقیقاً روز اول رهاییام هم بود و من با طبقه پایین کار داشتم و از طبقه بالا در قبل مواد مصرفیام را میگرفتم و آنجا قرار داشتم و بعد به آنجا رفتم و زنگ زدم و گفتم کارم را انجام بدهم و از آنطرف به کنگره بروم و موقعی که رفتم زنگ را که زدم گفتند آن شخص که با آن قرار دارید در طبقه بالا است و منتظر شما است،یعنی ببینید که چه امتحانی انسان باید پس بدهد،یعنی من جمعه موادم را قطع کردم و شنبه ساعت دو بعدازظهر این اتفاق برای من افتاد و من به طبقه بالا رفتم و دیدم که کلی انسان در حال مصرف هستند و آدمی که مواد وزن میکرد و حتی دوست نداشت بهاندازه یک پر مگس هم اضافهوزن کند،مدام به من تعارف میکرد که بیا و مواد مصرف کن و حسابی من را تحویل میگرفت و من وقتی وارد آن فضا شدم اصلاً هیچ حسی به آن قضایا نداشتم،یعنی از این اعمال و رفتاری که دیدم چندشم شد و روز اول رهاییم بود،نه سی دی بود،نه لژیون بود،نه این آموزشها بود،ولی چه بود؟!راه و روش درست و تغییر میتواند این را برای انسان به وجود بیاورد و آنجا به من گفتند یعنی تو مصرف نمیکنی؟!گفتم من دیشب تا ساعت چهار صبح مصرف میکردم و الآن این فضا برای من مناسب نیست و یک موقع من جلوی مهمانها کاری میکنم که آبروی تو میرود!
یعنی همه ما میتوانیم از این آزمایش سربلند بیرون بیاییم و تنها مال من نیست،تکتک ما که به رهایی میرسیم قدر این سفر را بدانیم و انسانی که اگر میخواهد به یک خواستهاش برسد باید ثابتقدم باشد،باید استقامت داشته باشد،پایداری داشته باشد،محکم باشد و نترسد و برای اعضای کنگره ترس اصلاً نباید معنایی داشته باشد،اگر پله کم میکنید خوشحال باشید،اگر دو روز مانده است که پله کم کنید ناراحت نباشید که مثلاً دو روز دیگر من باید پله کم کنم!دو روز دیگر که میخواهید پله کم کنید باید خوشحال باشید و من پله کم میکردم و در سفر اول خودم را شام مهمان میکردم چون کسی را نداشتم.
خانواده من تا 52 روز بعد از رهایی من نمیدانستند که من رهاشدهام،چون فقط میخواستند که من مواد مصرف نکنم و نشنوند که مثلاً بگویند پسر شما مصرفکننده است و آبرویشان برود و یک روز هم با من به کنگره نیامدهاند و من اصلاً هم ناراحت نبودم و نیستم و بعد از 52 روز که فهمیدند به من گفتند ما فکر میکنیم تو یک سرماخوردگی داشتی و الآن سرماخوردگی تو خوب شده است و تمامشده است!
الآن هم با خانوادهام هستم و باهم زندگی میکنیم و خیلی هم پشتیبان من هستند و کمکم متوجه شدند که من دارم یک کارهایی میکنم و فقط میدانند که من به کنگره میآیم و اصلاً اینکه من چهکار میکنم را نمیدانند و همیشه بهعنوان یک پشتیبان به آنها نگاه کردم ولی خانواده اصلی من همه اعضای کنگره هستند و من به اعضای کنگره اینگونه نگاه میکنم.
من دوتا خانوادهدارم یک خانواده پیوند قراردادی دارم و یک خانواده که پیوندش دیگر قراردادی نیست و آنهم خانواده کنگره 60 است و ما از هر خویشی برای یکدیگر خویشتر هستیم و اگر نقشمان را درست ایفا کنیم این به خودمان برمیگردد.
از تمامی شما عزیزان بسیار سپاسگزار هستم،من که کاری نکردهام که بخواهید از من قدردانی کنید من باید از تکتک شما عزیزان قدردانی کنم که باوجود شما تغییرات در من ایجاد شد و از این موضوع خوشحال هستم و امیدوار هستم که قدمی برداریم و یک باقیاتالصالحات برای خودمان و آینده درست کنیم.
روزی که آقای مهندس حساب زمین را باز کردند،فرمودند پولنداری؟!پول یک آجر را که داری همان را کمک کنید و این قدم را بردارید،وقتیکه در کتاب 60 درجه میگوید ارابهها را در بیکران به حرکت درآورید که نگهبانان ماورا به آنچه در زمین میگذرد به آن نیازمندند،این همین است که یکجایی از خود کنگره برپا بشود و انسانها بیایند و بهسلامتی برسند و سالمسازی در فرد اتفاق بیفتد،سالمسازی در خانواده اتفاق بیفتد و سالمسازی در جامعه اتفاق بیفتد.
تا دو روز به کنگره آمدید فکر نکنید که حالا اگر اصطکاکی به وجود آمد پای کنگره را وسط بیاورید که مثلاً بگویید پس راهنما چه چیزی به تو یاد داده است یا آن یکی میگوید پس تو به کنگره رفتهای چه چیزی یاد گرفتهای؟!به هم دیگر فضا و زمان بدهیم،برای تغییر کردن این انسجام پیوند خانواده را حفظ کنید تا آنجا که در توان دارید پیوند خانواده را حفظ کنید و به جهت کشف عظیم این راه حتماً اگر در این مسیر حرکت میکنید قبل از ساعت پنج وارد کنگره شوید و شک نکنید که قطعاً به رهایی میرسید.
یک عضو کنگره اگر از این در وارد میشود،یک انسان بامحبت است،الفاظ ناشایست به کار نمیبرد، فکرهای افیونی و فکرهای پلید ندارد و از این در هم که بیرون میرود در زندگی باید این مسئله جاری و ساری باشد.
ما قرار نیست نقاب بزنیم و قرار نیست نقش بازی کنیم اگر من دیدهبان هستم در همهجا دیدهبان هستم و این جایگاه تنها در کنگره نیست،شما تنها در کنگره سفر اولی نیستید،اگر در کنگره سفر اولی بودید،در کنگره OT میخوردید،شما در خانهتان همسفر اولی هستید،در محل کارتان هم سفر اولی هستید و باید وارد سفر دوم بشوید و همیشه انسان باید یک نقش داشته باشد و آن نقشی که در آن قرار میگیرد را به بهترین شکل ایفا کند.
تا میتوانیم به یکدیگر احترام بگذاریم و سعی کنید احترام را در قلب هم بیاورید،از اشتباهات یکدیگر بگذریم و گذشت کنیم،اشتباهات را بزرگ نکنیم،پراکنده نکنیم.
آنجایی که میگوید بذر نیکو بکار یا تخم و دانه باارزش؛به یکدیگر کمک کنیم و بنده از تمامی گروه مسافران و همسفران سپاسگزار هستم و امیدوار هستم که همیشه شاکر خداوند باشیم و بدانیم و حس کنیم و در هرجایی که قرار داریم هیچوقت یاد خدا را فراموش نکنیم،چراکه ما اگر دو نفر باشیم خداوند نفر سوم است و اگر تنها هستیم خداوند نفر دوم است و همیشه با ما بوده و هست و خواهد بود و شاکر خداوند باشیم که وصلها را صورت داده است.
مرزبانان کشیک خانم مریم و آقای محمد
رهایی
.
خدمتگزاران جلسه
ادامه این روز زیبا
تایپ:مسافر مصطفی امینی
عکاس:مسافران حمید وحیدیان و عباس راهزانی
تنظیم:همسفر میلاد عیدی