English Version
English

معنای حقیقی محبت

معنای حقیقی محبت

تولد بیست‌ویک سالگی کنگره ۶۰ و جناب مهندس را خدمت آقای مهندس و خانواده محترمشان و خانواده کنگره ۶۰ تبریک عرض می‌کنم. بنیان‌گذاری که روزی خود مسافر راه درمان بود و امروز هزاران مسافر را به درمان می‌رسانند، تفاوت‌ها بسیار است در آن زمان خیلی از  امکانات و داشته‌های امروز نبود شاید بتوان گفت حتی از وجود دیده‌بان و مرزبان و دیگر جایگاه‌ها بی‌بهره بودند.
 


 
جناب مهندس خودشان خواستند که از آن وضعیت بدی که برایشان به وجود آمده بود خارج شوند، به هر دری می‌زدند تا  بتوانند رها شوند و همان‌طوری که در کتاب ۶۰ درجه زیر صفر بیان شده است همه راه‌ها را امتحان کردند و همیشه هم به در بسته برخورد می‌کردند ولی هیچ وقت ناامید نشدند و فقط و فقط روی خود و خواسته خودشان همراه با توکل به قدرت مطلق تکیه کردند تا زمانی که نوری در تاریکی روشن شد و آن نور را دنبال کردند  که سبب شد از آن جهنم خارج شوند و سفر خود را آغاز کردند، در آن حال کم‌کم شروع کردند به بازسازی جسم خویش تا جایی که تصمیم گرفتند این روش را در اختیار انسان‌های دیگر قرار دهند و زندگی خود را وقف دیگران کنند.

در این راه توانستند علومی همچون علم زندگی کردن را پیدا کنند که سالیان سال پنهان شده بود و آن علم‌ها را به دیگران منتقل کردند تا از درد و رنج بشر کاسته شود. این انسان بزرگ با این کار بی‌نظیرشان توانستند مادران و پدرانی را به زندگی  برگردانند و پسران و دخترانی معنای زندگی را درک کنند و این جز عشق، نمی‌تواند چیز دیگری باشد. همه ما همسفران و مسافران معنای محبت را در این مکان یافتیم، کنگره مکانی است که  عشق و محبت و فداکاری و از خودگذشتگی فضای آن را پر کرده است و نفرت و کینه و حسادت در آنجایی ندارد.

روزی را به یاد می‌آورم که فهمیدم پدرم یک مصرف‌کننده است آن صحنه را به خوبی به یاد  می‌آورم دنیا روی سرم خراب شد همه می‌دانند که  دنیای یک دختر به  نفس‌های  پدرش  وصل  است. زمانی که یک دختر به دنیا می‌آید و چشم‌هایش را  باز می‌کند پدرش و محبت‌های او را می‌بیند که محکم به خود می‌چسباند آن زمان است که عشق بین فرزند و پدر جاری می‌شود، سال‌به‌سال  دختر بزرگ می‌شود روزی بفهمد پدرش یک مصرف‌کننده است آن‌هم در روزگاری که اعتیاد مساوی  بود با مرگ. آن موقع زندگی برای آن دختر  تمام می‌شود  و هیچ حس و حالی ندارد.

من هم یک دختر بودم روزی که فهمیدم پدرم یک مصرف‌کننده است زندگی برایم تمام شد و روزها برایم عذاب‌آور  شده بود تا روزی که پدرم راه کنگره را پیدا کرد، همیشه در ذهن خود می‌گفتم الکی امیدوار است چیزی درست نمی‌شود و  غیرممکن است  که بتواند شیشه را کنار بگذارد ولی پدر من امیدوار بود آموزش‌ها را فرا می‌گرفت و فرمان‌های کمک راهنمای خویش را اجرا می‌کرد تا روزی که من هم با خواست خود وارد کنگره شدم آن زمان تولد یک مسافر بود با ورودم به کنگره تمام آنچه در ذهن داشتم را از یاد بردم.

تصورم از کنگره چیز دیگری بود ‌فکر می‌کردم همه غمگین هستند و سیاه‌پوش و ظاهر به هم ریخته‌ای دارند ولی کسانی را مشاهده کردم که نه تنها غمگین نبودند بلکه  فقط به دو بال برای پرواز نیاز داشتند تا از خوشحالی بسیار پرواز کنند و کسانی را دیدم که نه تنها سیاه‌پوش نبودند بلکه با لباس‌هایی سفیدرنگ ظاهر می‌شدند و به یکدیگر احترام می‌گذاشتند و با ظاهری آراسته در آن مکان حضور پیدا کرده بودند. در کنگره نه تنها بوی مرگ و ناامیدی نمی‌آمد بلکه بوی زندگی و امید استشمام می‌شد در آن هنگام از خدای خود خواستم روزی شود که من هم بتوانم این بو را در واقعیت و در زندگی خود استشمام کنم و راه استشمام کردن آن تنها خواست من بود تا من چیزی را نخواهم نمی‌توانم آن را به دست بیاورم و باید حرکت می‌کردم.

در آن روز خواستم و حرکت کردم و شروع به تغییر کردن و از دره‌های بسیاری عبور کردم گاهی از دویدن و راه رفتن خسته می‌شدم لیکن خواست من به اندازه‌ای قوی بود که از آن دره‌ها عبور کردم و به جای سرسبزی رسیدم که این سرسبزی، رهایی از ضد ارزش‌ها بود. امروز که دو سال و چهار ماه و  اندی از آن روزهای سخت و طاقت‌فرسا  می‌گذرد و من خیلی خوشحال و خرسند هستم لذا جایگاهی که امروز دارم مدیون مرد بزرگی به نام مهندس دژاکام هستم و این مرد بزرگوار بود که به من یاد دادند تنها با خواستن است که می‌شود زندگی کرد. قدرت و توانایی در دانستن تنها نیست، عمل می‌تواند دانسته‌ها را زیبنده‌تر کند تا به دل آنان که خواستار و نیازمند هستند بنشیند.


بنیان کنگره ۶۰
نگارش همسفر راحله
ویراستار و ثبت همسفر سپیده

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .