English Version
English

دلنوشته یک همسفر کوچک، خدایا شکرت بابت این همه خوبی

دلنوشته یک همسفر کوچک، خدایا شکرت بابت این همه خوبی

سلام دوستان مهدیه هستم هم‌سفر حسن

وقتی وارد کنگره شدیم من کنگره را دوست نداشتم و گاهی با اجبار به کنگره می‌آمدم، ولی چند هفته که گذشت دیدم در زندگی ما تغییراتی به وجود آمده کنگره به پدر و مادرم کمک کرده است که زندگی ما خوب شود. ازآنجا بود که وقتی مادرم می‌خواست به کنگره برود من هم خیلی دوست داشتم به دنبالش بروم و می‌رفتم چون در آنجا حس خوب و شادی داشتم و از بودن در کنگره لذت می‌بردم.

وقتی پدر و مادرم وارد کنگره شدند من کلاس دوم بودم والان کلاس چهارم هستم، یادم هست پارسال وقتی تولدم بود پدر و مادرم باهم قهر بودند ولی چون من ناراحت نشوم به روی خودشان نمی‌آوردند و برای من جشن تولد گرفتند ولی زیاد خوش نگذشت. مادر و پدرم هیچ‌وقت جلو من دعوا نکرده‌اند نمی‌دانم شاید هم وقتی من مدرسه بودم دعوا می‌کردند ولی همیشه باهم قهر بودند.

خدا را شکر بعد از دو سال که به کنگره رفتیم بالاخره نوبت رهایی ما هم رسید در طول سفر پدرم همیشه دوست داشتم روز تولدم بارهایی پدرم یکی باشد. ما در روز چهارشنبه 97/4/13 برای گرفتن رهایی به آکادمی رفتیم، آن روز من هم به همراه پدر و مادرم رفته بودم وقتی برای دریافت گل بالا رفتیم پیامی را که از مدت‌ها قبل حفظ کرده بودم را خواندم همه برایم دست و سوت زدند و من خیلی خوشحال شدم. وقتی گل زیبای رهایی را از دستان آقای مهندس گرفتیم خیلی احساس خوبی داشتم و با تمام وجودم لذت می‌بردم و می‌خندیدم.

فردای آن روز هم در شعبه شهرری پیام خواندم و گل نمادین گرفتیم هنوز هم از به یادآوری آن روز خوشحال می‌شوم. از مدت‌ها قبل به فکرم رسیده بود که خدا کند تولدم بارهایی پدرم یکی باشد و خدا این آرزویم را برآورده کرد تولدم بارهایی پدرم یکی شده بود و من خیلی خوشحال بودم در آن هفته ما دو شادی مهم در زندگی خودمان داشتیم و با تمام وجودمان لذت می‌بردیم و خوشحال بودیم من همه این خوبی‌ها و شادی‌ها را از خوبی‌های کنگره می‌بینم.

ما چند روز بعد از رهایی به مشهد رفتیم این مسافرت برای من خیلی لذت‌بخش بود پدر و مادرم باهم خوب بودند و  قهر نبودند به من که خیلی خوش گذشت. وقتی برای زیارت به حرم امام رضا رفتیم خدا را شکر کردم که کمک کرده وزندگی ما خوب شده است. وقتی می‌خواستیم برگردیم نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت باشم، ناراحت برای اینکه داشتیم برمی‌گشتیم یا خوشحال برای اینکه این مسافرت خیلی به ما خوش گذشت. وقتی برگشتیم چند هفته بعد به همراه یکی از بستگان مسافرتی به شمال داشتیم که فوق‌العاده خوش گذشت. من از لحظه‌لحظه زندگی‌ام لذت می‌برم، خدا را شکر می‌کنم که کنگره‌ای بود که پدرم درمان شود و حال پدر و مادرم هم خوب شود وزندگی ما هم خوب شود من همه این لذت‌ها، خوبی‌ها و خوشحالی‌ها را از برکت کنگره و آقای مهندس می‌بینم امیدوارم همه بچه‌های کنگره این لذت و رهایی را تجربه کنند.

نویسنده: همسفر مهدیه (لژیون پنجم)
نمایندگی: همسفران شهرری

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .