فرماندهی بهطورکلی به یک مجموعه یا گروه گفته میشود که توسط یک عضو یا شخصی که صلاحیت کنترل آنها را دارد سازماندهی و نظارت میگردد بهعنوانمثال در یک پادگان دارای یک فرمانده میباشد که وظیفه نظارت و کنترل بر آن پادگان را بر عهده دارد از فرماندهی از گروهها و مجموعههای بزرگ شروع میشود و به مجموعههای کوچکتر ختم میشود بهعبارتدیگر وظیفه یک فرمانده نظارت و کنترل یک مجموعه میباشد، در جامعه گروهها و مجموعههای زیادی وجود دارد که دارای فرمانده میباشند و اگر کمی تفکر کنیم خواهیم فهمید که هر فرمانده هم برای خودش فرمانده دیگری دارد و تنها فرماندهی که هیچ بالادست و یا فرماندهی ندارد فقط خداست.
میدانیم که هر فرد مالک و صاحب خودش و شهر وجودی خودش میباشد بهعبارتدیگر هر انسانی حداقل فرمانده شهر وجودیاش میباشد و این فرماندهی توسط قدرت مطلق بر هر فرد دادهشده است اما متأسفانه بعضی از انسانها این عظمت و بزرگی این نعمت را قدر نمیدانند و با مصرف مواد مخدر و یا الکل فرماندهی بر جسم و حتی روانشان را به مواد مخدر یا نیروهای شیطانی میدهند بهعبارتدیگر آن اختیاری که هر انسانی را بزرگتر و عزیزتر از دیگر مخلوقات خدا قرار داده است از دست میدهند و در این صورت این افراد دیگر مالک جسم و جان خودشان نمیباشند و چه دردی بدتر از این میباشد که انسان از بزرگترین و بهترین نعمتی که خدا در اختیارش گذاشته است که همان فرماندهی بر جسم و جانش است فرماندهی معزول شود و این بر همه آشکار است که فرد مصرفکنندهای که هیچگونه اختیار و قدرتی برای فرماندهی جسم و جان خودش ندارد از هیچ کار ضد ارزشی برای رسیدن به مواد مخدر دریغ نمیکند و سرانجام بهجایی میرسد که خودش را در عمق سیاهی و تاریکی و بدبختی میبیند و چنین فردی قطعاً تحت حمایت نیروهای الهی و مثبت قرار ندارد.
اصولاً انسانها از بدو تولد تا سنین بالا میل زیادی برای بدست آوردن فرماندهی دارند و تلاشهای زیادی هم میکنند حال این فرماندهی میتواند از یک گروه کوچک شروع شود تا به مجموعهها و گروههای بزرگ ختم شود ولی مسئلهای که باید همیشه مدنظر قرار بگیرد این است که انسان زمانی قادر خواهد بود که از این فرماندهی لذت ببرد که شرایط فرماندهی را داشته باشد و بتواند کار و وظیفهاش را نسبت به زیردستانش انجام بدهد در غیر این صورت فرماندهی نهتنها با لذت همراه نیست بلکه همواره با ذلت همراه است.
فرمانده بودن در هر مجموعهای چه بزرگ و چه کوچک دارای مراحل و وظایفی میباشد بهعبارتدیگر یک انسانی بهیکباره قادر نخواهد بود به یک فرمانده خوب و یا کفایت تبدیل شود، بهعنوانمثال یک ارتش از اجزای متعددی تشکیلشده است که در مادون آن سرباز و مافوق آن، ارتش بد است حال اگر بک سرباز بخواهد که یک درجه رشد کند و تبدیل به یک فرمانده کوچک شود باید ابتدا فرمانبردار خوبی باشد بهعبارتدیگر در مقابل ارشد یا فرمانده خودش تسلیم محض باشد و بدون چونوچرا دستورات و وظایفی که بر عهده دارد انجام بدهد.
این موضوع در همه گروهها و مجموعهها صدق میکند برای مثال وقتی یک فرد مصرفکننده که در اثر مصرف مواد مخدر روح و روان و فرماندهی خودش را به دست مواد مخدر و نیروهای اهریمنی داده است و سیاهی را تجربه کرده وارد کنگره میشود تا این فرماندهی را بدست آورد بهعبارتدیگر تصمیم دارد تا بمیرد و انسانی جدید دوباره متولد شود ولی این کار شاید در حرف ساده باشد ولی در عمل کاری سخت اما شدنی است.
اولین حرکتی که یک فرد با ورود به کنگره باید انجام بدهد این است که هر چه دارد و در هر جایگاه اجتماعی که قرار دارد را در بیرون از کنگره بگذارد و همانند کودکی که تازه میخواهد صحبت کردن را بیاموزد وارد کنگره شود، در کنگره معیار درمان فقط و فقط تسلیم و فرمانبرداری از راهنماست و اصلاً برای هیچ شخصی اهمیت ندارد که فلانی دارای چه مقدار سواد و یا مقدار درامد.. میباشد زیرا اگر مقدار سواد و یا مقدار درامد میتوانست معیار باشد پس چرا نتوانست از معتاد شدن فرد جلوگیری نماید پس فردی که تازهوارد کنگره میشود باید سرش را با سر راهنمایش عوض نماید و به خودش بقبولاند که هیچ نمیداند اگر توانست چنین کاری کند میتواند امید به درمان داشته باشد در غیر این صورت درمانی در کار نخواهد بود، بهعبارتدیگر اگر هدفش رسیده به درمان و پسازآن کمک به انسانهای نیازمند است باید کاملاً فرمانبردار و تسلیم باشد، در کنگره چرا وجود ندارد، انتقاد وجود ندارد و تنها معیار فقط و فقط گوشبهفرمان بودن و یا فرمانبرداری است.
اگر من بهعنوان انسانی که سالها راه خودم را گمکردهام و هیچ مالکیتی نسبت به جسم و روانم ندارم قصد تغییر و یا نوسازی خودم را دارم زمانی که وارد کنگره میشوم و برای خودم راهنما انتخاب میکنم یعنی به عبارتی من راه را بلد نبودهام و حال میخواهم راهنما راه را به من نشان بدهد بایستی با تمام وجودم حرکتم را شروع نمایم زیرا تنها کسی که میتواند اوضاع و شرایط من را تغییر بدهد فقط و فقط خود من میباشم و راهنما فقط راه را نشان میدهد پس باید همواره چشمم به دست و راهنماییهای راهنما باشد و هر چه راهنما میگوید را بدون چرا انجام بدهم در این صورت است که میتوانم ابتدا آن فرمانروایی که توسط نیروهای اهریمنی از من گرفتهشده بود را پس بگیرم و سپس تبدیل به یک الگو یا فرمانده ای لایق شوم که وظیفهاش نشان دادن راه به دیگر افراد است
در آخر میتوان چنین استنباط نمود که انسان در مسیر زندگی همواره با مشکلات و نابسامانیهای زیادی روبهرو میشود و باید از این مشکلات و موانع عبور کند و همواره امیدوار باشد زیرا میدانیم که خداوند ما را تنها و بدون پشتوانه رها نکرده است و همواره حافظ و یاریرسان افرادی است که فرمانبرداران خوبی هستند و به همه دستوراتش موبهمو عمل مینمایند حتی برای اینکه بتوانند راه درست را از راه غلط تشخیص بدهند همواره با فرستادن پیامبران بهعنوان هم پیامرسان و هم نور چراغ راه، آنها را یاری میرساند.
برداشتی از سی دی از فرمانبرداری تا فرماندهی
نویسنده مسافر مازیار
- تعداد بازدید از این مطلب :
3307