English Version
English

دلنوشته؛ سفر عشق

دلنوشته؛ سفر عشق
سلام دوستان محمد هستم مسافر

به‌رسم ادب باید سلام می‌کردم ولی هدفم به نمایش گذاشتن کلمه مسافر بود مسافر سفر عشق، سفری که پایان ندارد و البته برای من تازه شروع‌شده است. سفری که پر از بازی است پر از بازی‌های خوب و بد الا عشق‌بازی که ماهیتش چیز دیگری است.
 

به قول شاعر: همه بازی است الا عشق‌بازی

خیلی دوست دارم با یک سرهم‌بندی بگویم که حدیث عشق‌بازی عاشقان در این سفر پایان ندارد. از این‌رو قلم خداوند رو که دل باشد به چرخش می‌اندازم تا گوشه‌ای از الطاف الهی و محبت کنگره رو به نمایش بگذارم. بارها و بارها شده که خودم را به خاطر احساساتی بودن سرزنش کردم و بازهم بارها شده که خودم را به خاطر بروز ندادن حس‌های خوب و لذت‌هایی که در کنگره به دست آوردم سرزنش کردم.

آخه درپوش گذاشتن روی یک سری حس‌های خوب مثل حس عشق که از آن به‌عنوان انفجار باروت یادشده برای من جز خرابی چیزی ندارد. خرابی هم که نداشته باشد انتقال ندادن حس باعث جلوگیری از بازتاب آن به خودم می‌شود که در مراتب خیلی بالا، این بازتاب قوی‌تر از انعکاس اولیه است.

اما خب خدا را شکر، همیشه حس‌های ناب‌تری هم هستند که آدم را همیشه از آن حاشیه امن کاذب و ساختگی و مأخوذ به آداب بودن دور کند. احساسی که اگر به اشتراک نگذارم اوج خساست، لجاجت و تنبلی من می‌رساند که همیشه نشأت گرفته از نفس اماره و تلاش نیروهای اهریمنی هست.

احساسی که اگر منتقل بشود و نویدبخش دل یک دردمند باشد مطمئناً افسار گسیختگی یک یا چند انسان را از بند و چنگال اهریمن به همراه خواهد داشت. اهریمنی که هیچ‌گاه بیکار نخواهد نشست اهریمنی که اگر قل و زنجیری دارد و یا می‌سازد برای پابند کردن همین احساس خوب است. صحبت از حس است حس‌های سالمی که دائماً در حال الهام تقوا هستند احساسی که لحظه‌ای تفکر بر آن‌ها می‌خواهد روح و جان از حصار تن برهاند. ولی سؤال اینجاست به کجا؟

باور کنید خودم هم نمی‌دانم شاید به ناکجاها، شاید به فراتر از مرزها، شاید به ناشناخته‌ها اصلاً هر چه ناشناخته‌تر بهتر. باور کنید هرچه دورافتاده‌تر، بکرتر. به سمت دست‌چین شده‌های دست‌نخورده شاید به‌جایی که الهام فجور نتواند اسبی زین کند و مشغول تاخت و تاز به آبادی‌های آباد شود. قریب به‌یقین به‌جایی که تنها سلاح محبت است.

همه می‌دانند که من آدرس‌ها را خوب بلد نیستم اصلاً شاید تمام اینجاهای خوبی که گفتم درون دل هر آدمی باشد. جایی بکر و دست‌نخورده درون دل آدم‌ها که منتظر دیده شدن و کشف شدن است. ولی افسوس که من همان بینای نابینایم. خالی از لطف نیست حالا که صحبت از دل شد گوشه‌ای از پیام استادان مهندس را که در آن دل را تشبیه به درخت نخل کرده را بنویسم:
" ما بر آن هستیم درخت نخل خانه خویش را به خوشه‌های رطب آباد کنیم و از شهد آن شربتی بسازیم که بر آن‌همه سیراب شوند و در دراز مدت در ذهن بسیاری از انسان‌ها باقی بماند "

آقا ناز شست تون آباد کردید چه آباد کردنی! ولی خوب می دونم به کم قانع نیستید. آقا گلی به جمالتان، شربت ساختید چه شربتی! شربتی که تا قیام قیامت تشنه سیراب می‌کند. آقا خدا می دونه اشکمو در آوردین خجالتم ندین دراز مدت که چیزی نیست تا ابد در ذهن‌ها باقی می مونید.

توی مکتبی که شماها بناش کردین من یاد گرفتم که اکثر اوصاف الهی در انسان متبلور میشه. خلاصه کلام، اگر کفر نباشد شما " حیُ، لایموت " هستین. شما هیچ‌وقت نمی‌میرید آخه شماها ابزار احیاء هستید.
بزرگوار این‌همه تعریف تون رو کردم اگر بی‌ادبی نباشه می خوام صحبت هام با شما رو با یک گلایه تمام کنم. آخه این چه انصافیه که ندیده خاطرخواه کردید رفتید پشت پرده؟ بگذریم، آخه امواج محبت تون اشک من ناسپاس رو هم درآورد. آخه منم دل دارم. ولی خب ببخشید. دوستان شما هم ببخشید دلم از این موضوع گرفته بود.

دوستان قرار بود با تمام این تفاسیر و حس‌های خوب، یک موضوعی را به اشتراک بگذارم ولی دوست نداشتم خیلی زود این موضوع را توی نوشته‌ام بگنجانم. به خاطر همین تا اینجا شما را سرگرم کردم. دوستان، من بعد از حدود سه سال و نیم حضور در کنگره یک‌جورهایی فکر می‌کنم اتفاقات بزرگی که در کنگره در حال وقوع هست خیلی بی اهمیت و یا کم‌رنگ ازش عبور می‌شود و یک جورایی انگار نه انگار که رهایی هر فرد مصرف‌کننده از دام اعتیاد، زنده شدن دوباره یک فرد مرده هست.

دوستان خبر خوشحال‌کننده ای که می‌خواستم بهتون بدم این بود که سه تا از رهجوهای عزیز من یعنی شاهپور، رسول و محمد، میزان مصرف دارویشان به زیر 1 سی‌سی معادل 1 گرم برای 15 روز رسیده است. این خبر از این جهت برای من خوشحال کننده هست که خودم در سفر اول آرزوی رسیدن به زیر 1 سی‌سی را داشتم ولی باور کنید این خوشحالی با آن خوشحالی از زمین تا آسمان فرق دارد.

زمانی که فهمیدم آن‌قدر خوشحال شدم که می‌خواستم سر لژیون بزنم زیر گریه. ولی خودمو به‌سختی کنترل کردم تا رسیدم به خلوت خودم. خدایی وقتی که فهمیدم انگار که داشتم پرواز می‌کردم و توی پوست خود نمی‌گنجیدم. این جریان همان بوی گلی است که نمیشه توضیحش داد واقعاً نمیشه.

جالبی ماجرا به این‌که اکثر رهایی‌های کنگره اشک شوق منو سرازیر کرده و من رو دگرگون کرده و اصلاً بین افراد کنگره فرقی نیست. ولی فکر می‌کنم این شادی بی‌حد وحصر من به خاطر این بود که شاهد تلاش صفر تا صد و عبورشان از مشکلات بودم.

رهایی هر فرد در کنگره مثال به صدا در آمدن طبلی است که فوج فوج انسان‌های دردمند به سمت آن کشیده می‌شوند. این طبل‌ها و طبل‌های دیگر هرکدام آدرس و مسیر احیاء را به کمک هم، نشان می‌دهند. هر رهایی می‌تواند کورسوی نور و امیدی بر دل یک گم‌کرده راه باشد.

از تمامی کسانی که به نحوی کمک کردند تا این سه نفر به این نقطه برسند کمال تشکر و قدردانی را دارم و همه در موفقیت آن‌ها شریک هستند. از آقای علامی، آقای فراشبندی، همه مرزبانان محترم، نگهبانان گرامی، دبیران عزیز، نشریات، قسمت OT، قسمت وب‌سایت شعبه، مهمان‌داران و ... نهایت سپاس گذاری را دارم.

باور کنید تازه سفره دلم بازشده بود و خستگی‌ناپذیر و مشتاق برای ادامه این مطلب، ولی خب گفتم شما هم از خواندن اش خسته نشوید.

به قول شاعر: " حدیث عشق پایان ندارد "

این مقاله را با یک پیام زیبا از جناب مهندس تمام می‌کنم:
                                                             
پیام نگهبان

به‌فرمان، یک تخم کاشتیم و هفتاد تخم برداشتیم و هفتاد تخم کاشتیم و از هر تخم هفتاد تخم برداشتیم. و با هر مرحله کاشت، بذرها را اصلاح کردیم و تخم‌ها را در سیلوهایی انبار کردیم. هر تخم در یک سیلو، و هر سیلو قلب یک انسان بود و هست و خواهد بود. و این بذر در قلب انسان‌ها ریشه می‌گیرد و به درخت‌هایی عظیم و استوار تبدیل می‌گردد. دیگر هر تخم هفتاد تخم نخواهد داد بلکه هر تخم هفتاد هزار میوه خواهد داد که هر میوه آن یک انسان خواهد بود با عمل سالم و تفکر سالم. و این چیزی نخواهد بود مگر فرمان و خواست الهی. زیرا آنچه فرمان است انجام خواهد پذیرفت.



دلنوشته
نگارش و ثبت: مسافر جلال

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .