لطفاً بهرسم کنگره خودتان را معرفی و اعلام سفر نمایید.
سلام دوستان مریم هستم یک همسفر. با بیش از ده سال مصرف همسرم وارد کنگره شدیم، آخرین آنتی ایکس مصرفی همسرم متادون و شیره. مدت ده ماه و پنج روز به روش dst با شربت ot، به راهنمایی خانم پروانه و آقا حمید سفر کردیم. رشته ورزشی خودم بدمینتون و مسافرم فوتسال و شنا. هماکنون دوازده روز است که آزاد و رها هستیم.
آیا اولین باری که وارد کنگره شدید، توانستید کنگره را درک کنید؟
اولین روزی که وارد کنگره شدم پنجشنبه و جلسه عمومی بود تولد اولین سال رهایی یکی از دوستان بود. وقتی وارد شدم و همهجا را تزیینشده و مرتب و همه را در حال دست زدن دیدم احساس خوبی پیدا کردم و وقتی حرفها و خاطرههای آن مسافر و همسفر را شنیدم و حال خوششان را دیدم امیدوار شدم و حس کردم بهجای درستی آمدهام.
خانم آتنای عزیز شما هم همراه مادرتان همسفر پدرتان بودید؛ چه احساسی دارید وقتیکه میدانید دیگر پدرتان مصرفکننده نیستند؟
احساس امنیت و آرامش میکنم. دوران مصرف پدرم وقتیکه به خانه میآمد و متوجه مصرفش میشدیم ترس و اضطراب همه وجودمان را میگرفت. بارها شنیده بودم که پدری به خاطر مصرف مواد خانوادهاش را کشته است و همیشه این ترس در وجودم بود که نکند پدرم همچنین کاری کند، ولی الآن کنارش امنترین جای دنیاست.
خانم مریم، آیا آموزشهایی که در کنگره گرفتهاید تأثیری در رفتار و جهانبینی شما داشته است؟
مطمئناً بله؛ مگر میشود وارد مکان مقدسی شد و چیزی از آن برداشت نکرد؟ تغییر زیادی در افکار و رفتارم به وجود آمده است، طرز نگاه و دیدگاهم تغییر کرده است و احساس میکنم قویتر شدهام و در برابر سختیها و مشکلات زندگی بهراحتی تسلیم نمیشوم و از خدا میخواهم تا روزی که توانایی دارم در کنگره بمانم و آموزش بگیرم و راهنما شوم تا کسانی که مانند خودم با ناامیدی وارد کنگره میشوند را به زندگی و آینده امیدوار کنم.
خانم آتنا، آیا آموزشهای کنگره در شما تغییری به وجود آورده است؟
فکر میکنم تغییر زیادی کردهام.من همیشه خودم را بدبختترین آدمروی زمین میدیدم؛ چون دوران کودکیم بدون داشتن محبت پدر گذشت. هر وقت که با مادرم به پارک میرفتم و بچههای دیگر را میدیدم که دست در دست پدرشان بازی میکنند، احساس بیکسی میکردم؛ ولی الآن دیدم به زندگی بهکلی عوضشده است و دیگر خودم وزندگیام را باکسی مقایسه نمیکنم.
خانم مریم، شما بهعنوان یک همسفر در این مسیر چگونه بودید؟
من تمام سعیام را کردم تا در کنار مسافرم قدم بردارم و دوشادوشش حرکت کنم. سعی کردم بال پروازش باشم نه باری برای پروازش. اوایل سفر فکر میکردم به خاطر مسافرم میآیم ولی بعد از مدتی متوجه شدم که وجودم پر از ضد ارزشهاست و باید به خاطر تغییر خودم حرکت و تلاش کنم.
از آموزشهای کنگره چه چیزی برای شما خیلی باارزش است؟
لحظهبهلحظه آموزشهای کنگره برایم ارزش زیادی دارند. کتاب شصت درجه، وادیها، سیدیها همه برایم باارزشاند و من از آنها آموزشهای زیادی گرفتهام؛ اینکه من با این آموزشها در صراط مستقیم قرار بگیرم و از ضد ارزشها دورباشم اهمیت زیادی دارد.
در زندگی قبل کنگره و بعد از کنگره شما چه تفاوتی به وجود آمده است؟
آرامش، آرامش، آرامش. در زندگی من، قبل از آمدن به کنگره آرامشی وجود نداشت هر چه بود استرس بود و دعوا و مشاجره. خانه ما همیشه صحنه جنگ بود. ولی خدا را شکر الآن به یک آرامش نسبی رسیدهایم و این آرامش را با هیچچیزی در دنیا عوض نمیکنیم.
آتنای عزیزم، چه چیزی باعث شده که همیشه در جلسات کنگره حاضر باشید؟
من بهتر شدن زندگیام را مدیون کنگره و آموزشهایی که گرفتهام هستم. من شیفته، عشق و محبتی هستم که بین اعضای کنگره جاری است. محبتی که بدون هیچ چشمداشتی در کنگره جریان دارد، عشق بین راهنما و رهجو. اینها هستند که مرا جذب کنگره میکنند.
خانم مریم، از حس و حالتان موقع گرفتن گل رهایی برایمان بگویید.
حسی بود که نمیشود توصیفش کرد ولی آنقدر سرمست بودم که تا چندین روز بعد هم خنده بر لبانم بود. حسی بود که هرگز تجربه نکره بودم، حس میکردم در اوج آسمان در حال پروازم.
آتنا جان، به نظرتان تغییری در رفتار و جهانبینی پدر و مادرتان به وجود آمده است؟
همیشه در خانه ما دعوا و مشاجره بود ولی الآن دیگر پدر و مادرم حرف یکدیگر را بهخوبی متوجه میشوند و همدیگر را درک میکنند. هردوی آنها تغییرات زیادی کردهاند که تأثیر زیادی در زندگیمان گذاشته و امیدوارم در سفر دوم این تغییرات بیشتر شود.
حس شما وقتیکه پدرتان گل رهایی را گرفتند چگونه بود؟
من به دلایلی نتوانستم آن روز آنجا باشم ولی وقتی فیلم آن روز را دیدم حس کردم دوباره متولد شدم، احساس آزادی میکردم. با دیدن آن صحنه تمام خاطرات کودکیم مانند فیلمی از جلوی چشمانم گذشت و من با قطرات اشکی که از چشمانم جاری بود، تمام تلخیها را شستم و دفتر جدیدی را در زندگیام باز کردم. من همیشه از روز تولدم بیزار بودم چون هیچوقت پدرم را کنارم نداشتم ولی امسال بعد از چهارده سال شمع پانزدهسالگیام را همراه پدرم فوت خواهم کرد و این برای من یعنی آغاز زندگی جدید با حسهای خوب و ناب؛ و به خاطر همه اینها از جناب مهندس سپاسگزارم و دستانشان را میبوسم.
خانم مریم عزیز در آخر اگر حرفی دارید بیان کنید.
خدا را شاکرم که لیاقت بودن در کنگره و آموزش گرفتن را به من داد تا بتوانم درراه درست قدم بردارم؛ از جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان سپاسگزارم. از راهنمای عزیزتر از جانم خانم پروانه تشکر میکنم و از خدا میخواهم همیشه سلامت و موفق باشند. از راهنمای همسرم آقا حمید سپاسگزارم که در تمام طول سفرمان ما را حمایت و راهنمایی کردند.
آتنا جان حرف آخر شما...
من هم خدا را شکر میکنم که ما را با کنگره آشنا کرد از جناب مهندس به خاطر به وجود آوردن این بستر سپاسگزارم و از راهنماهای پدر و مادرم تشکر میکنم که در این مسیر همیشه همراهشان بودند.
تهیه گزارش:هم سفر خدیجه