English Version
English

مسیحای جوانمرد ، دلنوشته ای از مسافر علی

مسیحای جوانمرد ، دلنوشته ای از مسافر علی

زمستان بود. شاید هم پاییز. نمی‌دانم. نه در زمان بودم نه در مكان. فقط می‌دانم كه هوا سرد بود بس ناجوانمردانه سرد بود. دیرزمانی بود كه چون بید می‌لرزیدم. هرروز سردتر از دیروز. چند روزی از آخرین ترك از سلسله ترک‌هایم می‌گذشت. بار چندم بود؟ خدا می‌داند  . هر بار كلی قسم و آیه كه این بار دفعه آخر است. ای زندگی سلام! من آمدم؛ اما بازهم هیچ.

دیگر باورم شده بود كه نمیشود ، بابا بی‌خیال برادر من بنشین و بكش. لبی كه خورد به وافور شسته شود به كافور!  تقدیر تو هم این است دیگر. چرا سخت می‌گیری. فقط تلاش كن كه زن و فرزند تازه به دنیا آمده‌ات كه هنوز حضورش در این كره خاكی به یك ماه هم نرسیده، ندانند كه مصرف‌کننده‌ای. هه! زهی خیال محال، عالم و آدم می‌دانستند جز خودم. چون كبك سر در برف داشتم. از صفات كبك یكی خرامیدن است و دیگری سر در برف داشتن كه دومی نصیب ما شده بود. دست‌هایم را به نشانه تسلیم بالابرده بودم. تسلیم. تسلیم تاریكی مطلق. لولی وش مغموم. بی‌خویشتن از خویش به هر سوی می‌دویدم در آن سرمای سوزان تا شعله‌ای بیابم از نور. از گرما. بلكه رها شوم از هر آنچه بدبختی است؛ اما مگر می‌شد. پنجه در پنجه رستم بسی آسان‌تر بود. با هر ترك  از عقرب جراره ای به مار غاشیه‌ای  پناه می‌بردم.

 نگه جز پیش پا را دید نتواند. نه می‌دیدم و نه می‌شنیدم و نه حس می‌کردم. كسی هم نبود كه  ببیند و بشنود و حس كند. اگر دست محبت سوی كس یازی به‌اکراه آورد دست از بغل بیرون كه سرما سخت سوزان است. آه! مهدی اخوان ثالث! چقدر تو را دوست می‌دارم. این شعر زمستان تو وصف حال من است. انگار تو در منی یا من در تو حداقل در این‌یک فقره. بارها شعرت را زمزمه می‌کردم به امید روزی كه مسیحای جوانمردت، آن پیر ترسای پیرهن چركین بشنود سلام من را و در بگشاید كه من، اینجا، سخت می‌لرزم. سرتان را درد نیاورم. دیگر همه‌چیز برایم تمام‌شده بود همچون برگی خشكیده در دستان باد تقدیر، رها بودم. تمام كالبدم خشك و یخ‌زده بود.

 اما  سرانجام فرمان صادر شد. یکی از بستگان مرا با كنگره شصت كه من كعبه دل می‌خوانمش و می‌دانمش آشنا كرد. مسیحای جوانمرد شعر اخوان سلامم را پاسخ گفت. آن ترسای پیر، دژاكام نامی بود بس مهربان. همچو خورشیدی از آن دور، از آن قله پربرف، آغوش باز كرد همه مهر همه ناز؛ و من‌بعد از سالها گرمای عشق را حس كردم. اکنون‌که چند ماهی از سفر دومم می‌گذرد دلم زنده به عشق است و راه دل خود را نتوانم كه نپویم.

روز اولی كه وارد کنگره 60، كعبه دل شدم، هنگام دعا كسی با چشمانی بسته به دنبال دستانم می‌گشت تا بگیرد و به گرمی بفشارد. عجب! اینجا دیگر كجاست؟

خلاصه چند صباحی است كه قلبم می‌تپد و گرمایش را حس می‌کنم. راست می‌گفت مسیحای قصه من، دژاكام عزیزم، كه تنها مسیح مرده‌ها را زنده نمی‌کند؛ و در پایان از خداوند یا همان قدرت مطلق می‌خواهم كه همواره و همیشه در پی آن گروهی كه روان شده‌ام تا بدانم آنچه را نمی‌دانم باشم و جدا نشوم از این حلقه. 

 

نویسنده مسافر علی ( با الهام از شعر زمستان ، مهدی اخوان ثالث )
نمایندگی دهخدای قزوین

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .