دل نوشته ای از مسافر اکبر از لژیون پنجم
سلام دوستان اکبر هستم یک مسافر.
به نظر بنده بزرگترین چیزی که انسان با آن درگیر است ترس از آبرو است، روزی که برای اولین بار سیگار به دست گرفتم و یواشکی دور از چشم پدر و مادرم شروع به کشیدن آن کردم یک حس خوب و پر از غرور و منیت داشتم و فکر میکردم بزرگ و کامل شدهام و همهچیز را میدانم، ولی همیشه و هر زمان که سیگار میکشیدم یک حس ترس در من به وجود میآمد که نکند کسی من را ببیند و آبرویم برود. خلاصه بعد از گذشت چند سال دیدم خیلی راحت آن تک سیگار تبدیل به بسته بسته سیگار شده و دوست داشتم یکبار هم که شده مواد مخدر را امتحان کنم و این اتفاق برای من در کنار دوستم در محل کارم افتاد و من وقتی این کار را انجام دادم اولش خیلی خوب و لذتبخش بود و همیشه به خودم میگفتم من هیچوقت به این مواد اعتیاد پیدا نمیکنم و هر زمان که بخواهم آن مواد را مصرف نمیکنم، ولی با گذشت زمان به درون چاهی افتادم که دیگر نمیتوانستم از آن خارج بشوم. میدانستم که خیلی اشتباه کردهام و خیلی تلاش میکردم که دوباره به زندگی برگردم ولی هر بار که خودم به روش خودم ترک میکردم بعد از چند روز دوباره برمیگشتم به حالت قبل و خیلی بدتر از گذشته شده بودم و هرچه همسرم به من میگفت باید بهصورت اصولی و درست ترک کنم و پیش یک فردی بروم که بتواند من را درمان کند، گوش نمیدادم و همیشه میگفتم من خودم میتوانم، من به کسی نیاز ندارم، من خودم درست میکنم و منهای بسیار دیگر که متأسفانه هیچوقت نتوانستم. با این غرور و منیت کاذبی که داشتم بهترین سالهای زندگیام را هم برای خودم و هم برای همسر و فرزندانم تباه کردم تا اینکه همسرم دیگر تحمل نکرد و تصمیم به جدایی گرفت و من را رها کرد. وقتی دیدم در خانه تنها شدهام خیلی وحشت کردم. ترس از تنهایی و بیکسی و ترس از آبرو خیلی فکرم را درگیر کرده بود. تمام غرورم و منیتم را زیر پا گذاشتم و تصمیم نهایی خودم را گرفتم و با دلی شکسته و روی سیاه و درمانده پا به کنگره 60 گذاشتم. وقتی دیدم در کنگره چقدر با احترام و درستی با من رفتار میشود فهمیدم که قبلاً خیلی اشتباه کردم و زودتر به این کنگره نیامدهام. همسر و فرزندانم را به خانه آوردم و به صورت جدی و به یاری خداوند و کمک بیدریغ راهنمای عزیزتر از جانم آقای سجاد شیرخانلو به خوبی و راحتی درمان میشوم. از روزی که وارد کنگره که از نظر من همان خانه خورشید، نور امید است شدم، زندگی من سرشار از نور و شادی و آرامش شده است. خدا را شاکر هستم که این فرصت برای من ایجاد شد که از راه اشتباه خود بازگردم و وارد راه درست و قانونی زندگی شوم. از خداوند میخواهم که همیشه دلتان شاد و تنتان سالم باشد و از تمامی راهنمایان عزیز و راهنمای عزیز خودم آقا سجاد، بخصوص از مهندس دژاکام تشکر و سپاس فراوان دارم و همیشه دعاگوی آنها هستم. یا حق
تایپ و ارسال: سایت شادآباد
- تعداد بازدید از این مطلب :
127