با نام و یاد خدای خوبم که یادش و نامش آرامشبخش روح و جان ماست، من یک همسفر هستم که زمان زیادی از حضورم در کنگره نمیگذرد، ولی وابستگی و علاقه و حس خوبی به کنگره پیدا کردم، بهطوریکه روزشماری میکنم تا جلسه کنگره شروع شود و من در جلسه شرکت کنم. عزیزانم برای هر کاری هیچوقت زمان دیر نیست، پس از لطف و موهبت الهی غافل نشویم و در اوج سختیها به لطف خدا به گشایش مشکلات میرسیم و اتفاقهای قشنگی را تجربه خواهیم کرد.
قریب به سی و چهار سال پیش زندگی را با مسافرم شروع کردم و در سن پانزدهسالگی و با کلی امید و آرزوهای قشنگ وارد زندگی با مسافرم شدم. در همان اوایل ازدواجمان متوجه اعتیاد مسافرم شدم، همیشه میگفت تفریحی استفاده میکنم و هرگز معتاد نمیشوم، اما غافل از اینکه دام اعتیاد خیلی بزرگ است. روزها و ماهها و سالها گذشتند بهخاطر مسافرم و فرزند دلبندم که دوستشان داشتم بسیار تلاش کردم تا مسافرم ترک کند. مسافرم چندین بار برای ترک اقدام کرد؛ اما هر بار بعد از مدتی دوباره روز از نو و روزی از نو مصرفش را شروع میکرد.
دو سال پرمشقت و سخت را گذراندیم و مصرف مسافرم با همه نوع مواد مانند تریاک، شیره، هروئین، کراک و در آخر هم شیشه بود و چه آسیبهایی که در این سالها به من و فرزندانم و خود مسافرم وارد شد چه از لحاظ شغل و درآمد، شخصیت، آبرو بود. بعد از بیست سال وقتی فرزند دومم به دنیا آمد، مسافرم ترک اعتیاد با متادون را شروع کرد، دوازده سال متادون مصرف کرد به طور نسبی زندگیمان به آرامش رسید، اما مسافرم هیچگاه آرام و قرار نداشت، کاش همان زمان با کنگره آشنا میشدیم و اعتیادش درمان میشد و روح و جسمش هر دو با هم به درمان میرسید.
مسافرم با ازدستدادن پدرش، بیماری کانسر مادرش و بیماری کانسر خودم بعد از دوازده سال به علت جهل و ناآگاهی و روشهای نامناسب دوباره به سمت مواد کشیده شد و برای من و فرزندانم چهقدر سخت بود. حالا دیگر سلامتی و حوصله و جوانی قبل را نداشتم که بتوانم برایش کاری کنم. شاید شما هم بدانید مصرف شیشه چهقدر مخرب و آزاردهنده است، حالا دیگر پنجاه سالم شده بود و فرزند اولم ازدواج کرده بود، از هر نظر این بار برایم بسیار سختتر بود، آبرو و شخصیت و بیماری...
یکی از آشناها که امیدوارم خدا همیشه و در همه حال حافظ و نگهدارش باشد، کنگره را به من و مسافرم معرفی کرد، من اصلاً هیچوقت حتی اسمش را هم نشنیده بودم. نمیدانم خدا جواب کدام دعای کار خیر من را داد که اذن ورودم به کنگره امضا شد. مسافرم یا در حال تهیه مواد یا مصرف مواد بود، هرچه میگفتم بیا برویم کنگره گوش نمیکرد، خلاصه یک روز در ناامیدی و باحال خراب و دلی پر از غم تنها به کنگره آمدم، راستش را بخواهید اصلاً دوست نداشتم به کنگره بیایم و از روی ناچاری گفتم حالا امروز به کنگره برم و ببینم چه خبر است.
با خودم میگفتم بدبخت بعد پنجاه سال دوباره داری پی درمان میگردی ولش کن، ولی به کنگره آمدم و جلسه شروع شد و به حرفهای استاد جلسه گوش دادم و بعدش هم راهنمای تازهواردین که خدا خیر دودنیا را نصیب و روزیشان کند با من صحبت کرد و آرام شدم. وقتی از کنگره برگشتم حس کردم محیط و حال و هوای کنگره را دوست دارم و سه جلسه که آمدم، راهنمای تازهواردین به من یاد داد که چگونه رفتار کنم تا مسافرم هم به کنگره بیاید.
بعد از سه جلسه راهنمایم را انتخاب کردم، چه راهنمایی به قول یکی از همسفرها همهٔ راهنماها عالی هستند، ولی راهنمای من یک چیز دیگر است. با آموزش راهنمای عزیزم و لطف خدا اذن ورود مسافرم به کنگره صادر شد، برای درمان مسافرم آمده بودم، ولی الان خودم هم به کنگره میآیم که یاد بگیرم و چگونه زندگی کنم. حس میکنم با آمدنم به کنگره حالم عالی شده میخواهم در کنگره بمانم و ادامه بدهم تا زمانی که مسافرم رها شود و بعد هم به امید خدا بتوانیم ماهم یک روزی در کنگره خدمتگزار باشیم و به حال خوش برسیم.
در پایان از جناب آقای مهندس دژاکام بنیانگذار کنگره ۶۰ و خانواده عزیزشان کمال تقدیر و تشکر را دارم و از همهٔ راهنمایان و خدمتگزاران کنگره ۶۰ صمیمانه قدردانی میکنم و امیدوارم ما هم بتوانیم یک روز در کنگره از خدمتگزاران واقعی باشیم.
نویسنده: همسفر نیره رهجوی راهنما همسفر شقایق از لژیون چهاردهم
ویراستار و ارسال مطلب: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر راضیه از لژیون چهارم
مرزبان و عکاس خبری: همسفر نرجس
- تعداد بازدید از این مطلب :
104