English Version
English

صدای باران محبتت را می‌شنوم

صدای باران محبتت را می‌شنوم

چشمان باز را ببندید و‌ دیده قلب را باز کنید، آنگاه خواهید دید که قدمهایتان به سویی می‌روند که روزی از آن راه به زمین آمده‌اید. پس خوب گوش کنید تا صداها را بشنوید و در اعماق وجودتان به فراسو راه یابید.

۳ سال پیش دلم از همه‌جا و همه‌چیز گرفته بود؛ بارها با خدای خودم مناجات می‌کردم که راهی یا فرجی برای من باز کند. ۵ سال انگار خودم بودم و خودم و خدایی که صدایم را نمی‌شنید! صورتی به‌ظاهر بشاش و لبی همیشه خندان، اما بغضی که گلویم را می‌فشرد و صورتی که با سیلی قرمز نگه می‌داشتم تا اینکه ماه رمضان ۱۴۰۰ انگار خدا آزادی ما را از چنگال تاریکی رقم زده بود. از خداوند خالصانه تمنا کردم؛ نمی‌دانم چه حالی بود، ولی تقدیر رقم خورد و ما وارد کنگره شدیم و انگار دلم آرام شد. محیط مقدسی بود انگار مادری منتظر گمشده‌اش بود! راهنمای تازه‌واردین خانم محبوبه عزیز را می‌گویم؛ بغلش کردم؛ آرامش گرفتم و مطمئن بودم که اینجا همان جایی است که مدتها دنبالش بودم.

مهمتر از همه وقتی بود که باید راهنما انتخاب می‌کردم.  انگار می‌دانستم چه کسی را باید انتخاب کنم و دنبال همان کس می‌گشتم. ناخودآگاه سر لژیون اجازه گرفتم و نشستم. همان بود؛ مادر بود؛ عشق بود؛ فرشته بود که در نگاهش محبت و عشق موج می زد و با لبخندی، درد نگفته مرا التیام می‌داد. بغلم کرد؛ شک نداشتم آغوشش امن‌ترین نقطه دنیا بود. انگار خدا او را برای من فرستاده بود؛ برای نجات من از ظلمت و تاریکی! سنگ صبور روزهای سختم و بغض گلویم بود. مرده متحرکی بودم که مرا احیاء کرد و جان بخشید. از وقت گرانقدرش گذشت برای بودن در زمانهایی که درد داشتم. برایم مادری کردید خانم محبوبه عزیز و خانم صدیقه عزیز. هر چقدر بنویسم عاجزم از بیان خوبی‌های شما... هزاران بار از خدا تشکر می‌کنم به قراردادن موجوداتی بی‌نظیر سر راهم. عاشقانه می‌ستایمتان.

عاشق بودن به همین راحتی نیست! شما منبع نور و عشقی هستید از طرف قدرت الهی. لایق‌ترین انسانید و لایق بهترینها و محبت را بر من تمام کردید. دعایتان می‌کنم همیشه در پناه خدا باشید و کوچکترین آسیبی بر جسم و روح پاک و والایتان نرسد. خانم محبوبه و خانم صدیقه عزیز خیلی دوستتان دارم. تا عمر دارم فراموشتان نمی‌کنم عاشقترین موجودات خداوند؛ آرامش و حال امروز خودم، مسافرم و خانواده‌ام را مدیون وجود شما و آموزش‌های شما هستم. شما عشق راهنما شدن را در وجودم کاشتید؛ امیدوارم بتوانم روزی به این خواسته قلبی‌ام برسم و‌‌ در این جایگاه به انسان‌های دردمند خدمت سالم بکنم.

هفته راهنما را به همه راهنمایان سراسر کشور، راهنمایان شعبه سهروردی و به‌ویژه راهنمایان خودم تبریک و شادباش عرض نموده و بهترین‌های هستی را برای این بزرگواران ازخداوند متعال خواستارم.

نویسنده: همسفر مینا، رهجوی راهنما همسفر صدیقه (لژیون چهاردهم)
رابط خبری: همسفر شیرین، رهجوی راهنما همسفر صدیقه (لژیون چهاردهم)

هفته راهنما را به جناب آقای مهندس عزیز و بزرگ‌مرد کنگره ۶۰ و تمامی راهنمایان گران‌قدر تبریک عرض می‌نمایم به‌خصوص راهنمای عزیز و مهربان خودم خانم منیره عزیزم.

راهنمای عزیرم! نمی‌دانم با چه زبانی قدردان زحمت‌های بی‌دریغتان باشم. از شما به‌خاطر همه صبوری و دلسوزی که در حق من می‌کنید بسیار سپاسگزارم. روزی که شما را دیدم، جسم و جانم را غبار فراگرفته بود نه چیزی می‌دیدم و نه چیزی می‌شنیدم و نه امید به زندگی داشتم. شما آمدید دنیای تازه‌ای به من هدیه کردید؛ چراغی در دست داشتید و من را به سرزمین نور و عشق هدایت کردید. سخنان شما آن‌قدر
دلنشین بود که تمام غم و ناخوشی‌هایم از یادم رفتند. با آموزش‌های خوب شما متوجه شدم با حرکت است که راه نمایان می‌شود و تا حرکت نکنم راه برای من نمایان نمی‌شود.

راهنمای عزیزم! وجود بیکران تو را سپاس، شما آمدید و مرا دلگرم زندگی کردید. من با چه زبانی از شما تشکر و قدردانی کنم! شما بودید که من را دلگرم کردید تا جاده پر پیچ و‌‌ خم زندگی را با امید طی کنم. آب حیات را جرعه‌جرعه در پیمانه زندگی من ریختید تا خزان زندگی‌ام را به بهار تبدیل کنید و من بتوانم قدم‌به‌قدم جلو بروم و به مقصد برسم؛ مقصدی که پر از نور و پر از عشق بود.
راهنمای عزیزم از صمیم قلب دوستت دارم.

نویسنده: همسفر مهین، رهجوی راهنما همسفر منیره (لژیون پانزدهم)
رابط خبری: همسفر مریم (ک) رهجوی راهنما همسفر منیره (لژیون پانزدهم)

نزدیک به ۲۵ سال است که زندگی من تسلیم تاریکی شده است‌. نه اینکه برای خارج شدن از تاریکی نجنگیده باشم؛ چرا! هم خودم و هم مسافرم تلاش زیادی کردیم ولی نشد که نشد. گذشت و گذشت تا این سه، چهار سال اخیر؛ زندگیمان داشت متلاشی می‌شد، اما به‌یکباره یک نوری از یک مکانی به نام کنگره انشعاب یافت و به زندگی من تابیده شد؛ نوری که از پس آن تاریکی برآمد و من و مسافرم را از آن تاریکی بیرون کشید.

انسان‌هایی از این مکان پر از نور به دنبال من آمدند تا دستان من را بگیرند و مراقب من باشند، و مرا از تاریکی نجات دهند. با خودم گفتم طاقت بیاور؛ چراکه اینجا همان‌جایی است که آب حیات نهان دارد؛ همان‌جایی است که منیت ناپدید، ناامیدی محو و تسلیم شکوفا می‌گردد.
انسانهای پاکی در کنگره بودند که بدون هیچ چشم‌داشتی به من کمک کردند.

درود بر انسان‌های خوب؛ آنان که در اندیشه دیگران تصویر زیبا می نگارند تا آنجا که یادشان زیبا و خاطرشان همواره در دل خواهد ماند. از میان این مهربانان، مهربان راهنمایم خانم مریم عزیزم بود که روشنایی بخش تاریکی جان من بودند و ظلمت اندیشه‌ام را نور بخشیدند.

راهنمایم! چگونه سپاس گویم مهربانی و لطف شما را که سرشار از عشق و یقین است؟ چگونه سپاس گویم تأثیر علم‌آموزی شما را که چراغ روشن هدایت را به قلب و وجودم فروزان ساخته است؟ آرامش امروزم، حال خوشم، سلامت جسم و روحم، همه و همه به خاطر تلاش های بی‌وقفه و ایثار و از خودگذشتگی شما راهنمای عزیزم خانم مریم جانم بوده است. چه زیبا و دلنشین در گوشه قلبم نشستی و چه زیبا حرفهایت بر دلم نشست.

راهنمایم! تمام وجودم سرشار از مهربانیت شده است و صدای باران محبتت را می‌شنوم که بر کویر دلم می‌بارد. همیشه برای غم و غصه‌هایم تو سنگ صبوری مهربانم راهنمایم. تنها دارایی سبد توان من دعای خیری است که به‌پاس همه مهربانی ات بدرقه راهت می‌کنم. پایدار باشی که روسپیدی‌ام به تلاش تو است.
راهنمای خوبم دوستت دارم.

نویسنده: همسفر فاطمه، رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون شانزدهم)
رابط خبری: راهنما همسفر مریم (لژیون شانزدهم)

به نام خدایی که عشق را آفرید

عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده‌ای درمان کنی
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش درد بشر
عشق یعنی گل به جای خارباش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
عشق یعنی دشت، گل کاری شده
در کویر، چشمه‌ای جاری شده
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود

راهنمای عزیزم! زمانی که با ناامیدی، درد و غم و اندوه بسیار وارد کنگره شدم و از زمین و زمان و زندگی خسته بودم، شما چون نوری شدید برایم. در دل تاریکی‌های وجودم همچون مرهمی شدید برای درمان دردهایم، همچون خورشیدی شدید که تن سرد و یخ زده مرا گرما بخشیدید و همچون روزنه امیدی بودید در دل ناامیدی‌هایم. هر روز با شوق دیدن شما و سخنان دلنشین و زیبایتان پا به کنگره گذاشتم تا درس بگیرم؛ آموزش ببینم و درست زندگی کردن را یاد بگیرم.

شما به من راه درست، رفتار و گفتار درست را آموختید و بی‌مزد و بی‌منت و از سر عشق و محبت خالصانه برای رهایی من از بدی‌ها و حال خوش تلاش کردید. تا نفسی در این جان است من قدردان و دعا گویتان هستم. با امید بهترین‌ها برای شما.

هفته راهنما را به بزرگ راهنمای کنگره و به تمام راهنمایان عزیز و مخصوصاً به راهنمایان عزیزم خانم زهرا و خانم محبوبه عزیز راهنمای تازه‌واردین تبریک عرض می‌کنم.

نویسنده: همسفر نرگس رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هفدهم)
رابط خبری: راهنما همسفر زهرا (لژیون هفدهم)

تصویرگر: همسفر نسرین، رهجوی راهنما همسفر نگار (لژیون سوم)
ارسال: راهنما همسفر زهرا (لژیون یازدهم)
همسفران نمایندگی سهروردی اصفهان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .