سلام لطفاً خودتان را معرفی کنید و اعلام سفر نمایید؟
سلام علی هستم یک مسافر، آخرین آنتی ایکس تریاک و قرص، 13 ماه سفر اولم طول کشید، راهنمایم آقای سلامی و آقای تراب خوانی بودند، در حال حاضر 15 سال و 10 ماه که آزاد و رها هستم.
دیدهبانی جایگاه سختی است؟
همه جایگاهها در کنگره 60 هم سخت است و هم سهل، اگر در مسیر درست باشی سهل است و اگر در مسیر اشتباه باشی سخت است، هرچقدر جایگاه بالاتری داشته باشی این سخت و سهل بودنش بیشتر میشود، مانند پرندهای است که در ارتفاع بالاتری میرود، خب لذت بیشتری هم میبرد ولی اگر زمین بخورد ضربهی محکمتری هم میخورد.
یک مسافر چطور باید سفر کند که یک روزی به جایگاه دیدهبانی برسد؟
جایگاه دیدهبانی یکی از جایگاههایی است که برعکس، اگر بخواهی فکر کنی که یک روز من دیدهبان میشوم هیچوقت نمیشوی، از همهی دیدهبانان اگر بپرسید که به این فکر میکردند که یک روز دیدهبان میشوند به شما میگویند نه و برعکس خیلی از افراد بودهاند که فکر میکردند که دیدهبان میشوند ولی نشدهاند، دلیلش این است که وقتی خودت فکر میکنی که دیدهبان میشوی، یعنی یکچیزی درون خودت میبینی که فکر میکنی دیگران هم باید ببینند، ولی اگر فکر میکنی که یکچیزی درون تو وجود دارد که دیگران نمیبینند، اینجا است که یک جای کار میلنگد، این یعنی من به یکچیزی پی بردم که دیگران نبردند، میشود مثل دوران اعتیاد، به خودت میگویی که من توانایی دارم که دیگران ندارند.
تعریف شما از محبت چیست؟
محبت از آن واژههایی است که به نظر من قابلتعریف کردن نیست، چون یک احساس است، مثل بوی یک گل است که اگر من این بو را برای شما تعریف کنم شما هیچوقت نمیتوانید درکش کنید، مثل رهایی است، راهنما سعی میکند که در طول سفر حس رهایی را برای شما تداعی کند ولی تا شما رهایی نگیرید نمیتوانید درکش کنید، محبت هم همینگونه است، یک تعریفی دارد، تعریفش در کتاب آمده است، دو سر یک کمان بیانتهاست، یعنی چه، اصلاً کمان بیانتها یعنی چه، شما میتوانید از یک فضای بیانتها برای خودت تصویر بسازی؟ ببینید من به شما میگویم که این اتاق پر از هواست شما نمیتوانید یک نقطه را پیدا کنید که درونش هوا نباشد، این یعنی کل، ذهن ما جزء است، هیچوقت با یک ذهن جزء نمیتوان یکچیز کل را درک کرد، محبت هم همینگونه است، رو چه حسابی راهنما انتخاب میکنی؟ دوستش داری، چرا دوستش داری؟ نمیدانی، محبت فقط هم نام خودش قابل حس است، نمیتوان با کلمات بیانش کرد، فقط میتوان گرمای وجودش را حس کرد.
به نظر من هرچقدر این پرنده (دیدهبان) بیشتر اوج میگیرد لذتش بیشتر و منیت اش کمتر و تواضعش هم بیشتر میشود، آیا همینطور است؟
منظور از ارتفاع مسئولیت است، شما بهعنوان یک سرباز اگر اشتباه کنید به مملکتت چه صدمهای وارد میشود و اگر بهعنوان یک سرتیپ اشتباه کنید چه صدمهای وارد میشود، فاجعهاش خیلی بزرگتر میشود، آیا معنیاش این است که آن سرتیپ بیشتر از آن سرباز منیت دارد؟ اتفاقاً ممکن است برعکس باشد، منیت یکچیز شخصی است به جایگاه مربوط نیست، به تلاشی که میکنی مربوط میشود، این تلاش اولین قدمش همین است که سعی کنی منیت خودت را ضعیف کنی، چطور این اتفاق میافتد؟ اگر من به یک نقطهای برسم که به این فکر کنم که فقط من دارم به کنگره 60 کمک میکنم این نقطه، نقطه سقوط من است، ممکن است من امروز به این نقطه رسیده باشم ولی شما این را درون من نمیبینی، دو سال دیگر میبینی، وقتیکه فکر میکنی این کاری که من انجام میدهم را کس دیگری نمیتواند انجام دهد توقع به وجود میآید، توقع داری به تو احترام بیشتری بگذارند برایت چای بیاورند و ... این کمکم منیت را به وجود میآورد و این نقطه دقیقاً نقطه سقوط توست. تنها راهحلشم این است که بگویی بعدازاین همهسال من فقط به خاطر خودم میآیم به کنگره 60 نه به خاطر کس دیگری.
شعبه قزوین را چطور ارزیابی میکنید؟
خب من تا حالا اینجا نیامده بودم ولی هر شعبهای مثل خانه خود آدم میماند، شعبه قزوین افتوخیز زیادی داشت، ولی اصلاً شبیه آدمی که زمینخورده و آسیبدیده و خونریزی دارد عمل نمیکند، مثل یک آدم سالم عمل میکند، شاید اگر من این سابقه را نمیدانستم احساس میکردم که این اتفاق اصلاً نیفتاده است، شعبه خیلی خوبی است مخصوصاً الآن که یک شعبه از کنارش دارد جوانه میزند، اینکه گسترش پیدا میکند نشانه خوبی است، وقتی به یک شعبهای میروی و بهعنوان استاد جلسه صحبت میکنی، این حسی را که از جمع میگیری نشان میدهد که مثل یک چراغ میماند، میفهمی که این چراغ خوب میسوزد یا دارد دود میکند، این احساس کاملاً برای من قابلاعتماد است، به نظر من شعبه شما شعبه خیلی خوش حسی است.
نگارنده؛ مسافر رحیم
نمایندگی قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
1651