English Version
English

مسابقه مقاله نویسی (هفته راهنما)

مسابقه مقاله نویسی (هفته راهنما)

سلام بر آسمان آبی که می‌دانم آبی نیست
سلام بر روح زمین که می‌دانم تنها از خاک نیست
و سلام بر دريای لاجوردی که می‌دانم لاجوردی نیست
یادش بخیر، روزگارانی که نزد پدر نشسته بودم و او بعنوان راهنما و مربی مرا پند می‌داد، برایم از سخنان و از پندهای بزرگان، سخن می‌گفت ولی من مست و مدهوش الکل و شیشه بودم! پدرم برایم روايت می‌کرد كه حضرت موسى کلیم‌الله به پروردگار عالمیان عرض کرد: پروردگارا! مرا به كارى راهنمايى كن كه هرگاه به آن عمل كنم خشنودى تو را به دست آورم.
پس خداوند به او وحى فرمود كه: اى پور عمران! همانا خشنودى من در ناخشنودى توست و تو طاقت اين را ندارى ···
موسى (ع) گریه‌کنان به سجده افتاد و عرض كرد: پروردگارا! تو مرا به‌افتخار سخن گفتن [با خودت] سرافراز كردى و پيش از من با هيچ بشرى سخن نگفتى و حالا مرا به كارى كه بدان سبب به خشنودى تو نائل آيم، رهنمون نمی‌شوی؟ خداوند به او وحى فرمود: همانا خشنودى من در خشنودى تو از قضاى من است.
او می‌گفت که روایت است از ائمه معصومین علیهم‌السلام که: موقعی خداوند از ما راضی و خوشنود است که ما بهترین سرمایه خود را به شخص نیازمندی بدهیم و باعث لبخندی بر لب‌های او گردیم؛ آنگاه خواهی دید که اشک شوق از چشم راست تو سرازیر می‌شود و آن موقع است که خداوند متعال از تو خوشنود است.
و اینک دارم گریه می‌کنم که ایشان چقدر حکیمانه سخنانی را که در کنگره آموزش گرفته‌ام را به من می‌گفت، ولی من نسبت به سخنان گهربارش بی‌اعتنا بودم و حال میدانم که چقدر سخنان پدرم برایم ارزشمند و گرانبها و گرانقدر بود، ولی افسوس می‌خورم که دیگر پدر در برم نيست. در آن زمان من چون در جهل و نادانی خودم بودم به سخنان حکیمانه پدرم می‌خندیدم ...!
چندین سال سپری شد تا اینکه خداوند دستم را گرفت و من را با کنگره آشنا کرد و من توانستم تحت آموزش‌های ناب کنگره و راهنمایی راهنمای خوبم آقای علامی قرار بگیرم و ایشان آموزه‌های کنگره را به من آموخت و من با تمام وجود توانستم تفکر کنم. خدا رحمت کند همه اموات و درگذشتگان و مرحوم ابوی که همیشه به من می‌گفت:
فرزند هنر باش نه فرزند پدر
فرزند هنر زنده کند یاد پدر

یا در جای دیگری می‌فرمود
روح پدرم شاد که می‌گفت به استاد
فرزند مرا هیچ میاموز بجز عشق
راهنمای عزیزم به من درس عشق و محبت آموخت و همیشه به من می‌گفت که محبت‌ واقعی آن است که خواسته‌ ديگران را بر خواسته خودت ترجیح بدهی. وقتی این سخنان را شنیدم به ناگاه یک‌صدایی از اعماق وجودم به صدا درآمد که جل‌الخالق این کلام چه آشناست! آری؛ این سخنان به کلام پدرم چقدر نزدیک است و چقدر ساده او مرا با مثلث آفرینش (نور، صوت و حس) آشنا کرد و خطاب به من می‌گفت جلوی آينه بایست و برای رویاهایت تا آخر مبارزه کن، تا به خواسته و آرزویت برسی و برای رسیدن به اهدافت تلاش کن تا به هدفت نائل گردی ...!
گویی تا آخر رفته‌ایم، هیچ‌چیز جز خودش ندیدیم و نخواهیم دید، جز سایه‌ای در سایه.  نور، صوت و حس ...
در بسیاری از آیات قرآن مشاهده‌ کردم و در همه‌جا دیدم که خداوند متعال می‌فرماید: اولی و دومی؛ که نور و صوت است را از تو بستانم! ولی سومی، که حس است متعلق و مختص توست.
خداوند می‌فرماید با حست سیر در کائنات بنما. ایشان به من فرمودند همه‌ این‌ها را در مثلث اختیار و تصمیم و تغییر رؤیت بنما.
اول اختيار را از ما بستاند، زیرا نور اوست. دوم تصمیم را از تو فراخوان بنماید، زیرا صوت اوست و سومی تغيير است، که مختص آدميست و در دستان توست. پس سیری ابدی را با شما تا ابد و قیامت تجربه می‌کند و آن چیزی نیست جز حس که متعلق به‌ ما موجود با کرامت، انسان است. پس بنمایی رخ که‌ نماینده منم ...

سخنانی از جنس باران از مسافری بنام نادر
تقدیم به راهنمای عزیزم آقای امیرحسین علامی و استاد راهنمایم جناب مهندس دژاکام و آقای امین که تا عمر دارم مدیون این عزیزان هستم؛ چراکه مرا به اجدادم وصل نمودند.
و در آخر از خداوند خواهانم تا مرا برای آن کاری که خلقت نموده است رهنمود سازد و در جهت آن مرا سوق دهد، چراکه برای آن کار مرا آفریده است و آن چیزی نیست جز «خدمت به خلق».
یاهو ...
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند به‌جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که‌ تن مرگ راست

 

ارسال: مسافر علی اکبر (لژیون یکم)
ثبت: مسافر اسماعیل (لژیون هشتم)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .