جلسه ششم از دوره ششم لژیون سردار نمایندگی خلیجفارس بوشهر با استادی مسافر رهام، نگهبانی مسافر مجید و دبیری مسافر مسلم با دستور جلسه «قول و قرار (وفای به عهد)» روز یکشنبه 9 اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۴۵ برگزار گردید.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان رهام هستم یک مسافر. از همه دوستان که در لژیون حضور دارند متشکرم. دستور جلسه لژیون قول و قرار و وفای به عهد است. جناب مهندس گاهی یک کلمه از عرش میگویند و گاهی هم از کف. در یکجایی میگویند "کنفیکون" که برای خداوند است و "شو شود" برای انسان. خداوند میفرماید؛ انسان از من است، پس وقتی میگوید از من است، هوای من را دارد.
وفای به عهد موضوع بسیار مهمی است و کسانی که وارد کنگره میشوند، از روز اول هر حرفی که میزنند، مثل این است که قسم یاد میکنند و اینجا شاهد هم دارند. برای مثال من دست بلند میکنم و میگویم من رهام هستم یک مسافر و اگر من این قول و قرار را بشکنم با هستی طرفم. وقتی میگویم من یک همسفر هستم باید واقعاً همسفر باشم. وقتی میگویم راهنما هستم، درواقع یک راهبر هستم و نباید اشتباه کنم، چون اگر اشتباه کنم خودم به سمت نابودی میروم. وقتی یک معلم یک راهنما وفای به عهد نکند یک شهر را نابود میکند. من وقتی وارد کنگره میشوم همیشه در مسیر وفای به عهد هستم و به عهدهایی که میبندم باید پایبند باشم. خداوند در قرآن میفرماید از کسانی که عهد میشکنند، سؤال میشود.
در کنگره 60 کسانی که موفق هستند نیازی به داد زدن ندارند. من راهنمای خودم را میدیدم و دنبال این بودم که از او یک ایرادی بگیرم؛ اما تمام چیزهایی که میگفت و پیمانهایی که میبست را اجرا میکرد. درواقع همه راهنماهای کنگره 60 به آنچه میگفتند پایبند بودند و آن را انجام میدادند و به همین دلیل هم کنگره محکم و استوار شد. جناب مهندس در لژیون سردار و در همه امور هرچه میگفتند اول خودشان اجرا میکردند.
کسی که عهدی نمیبندد حسابش معلوم است، ولی منی که تعهد میکنم، بایستی به آن پایبند باشم. تجربه من این است که اگر وفا نکنم، کائنات بهصورت دیگری آن را از من میگیرد. من در زندگیام هرجایی که زمین خوردم به خاطر عهدی بود که شکستم چه با خودم و چه با خانواده.
یکزمانی میگفتم همهچیزم را میدهم که فقط درمان بشوم! روز گلریزان تمام داراییام چیزی بود که پرداخت کردم. گلریزان بعد طلای همسفرم را قرض گرفتم و به او گفتم که دوباره برایت میخرم، آن روز فکر نمیکردم که توان خرید پیدا کنم، ولی من با خدا عهد کرده بودم و گفتم این چیزی است که دارم و میدهم. دو گلریزان گذشت و من همه بدهیهایم را پرداخت کردم و بهجای دو قطعه طلا یک سرویس کامل خریدم و واقعاً نفهمیدم پول آن از کجا آمد چون هیچ پساندازی نداشتم!
من اگر وفای به عهد کنم، خدا با من خواهد بود. در مسیر زندگی، من، بلد راه نیستم، من فقط میروم و میگویم؛ خدایا به امید تو! و او است که مسیر و نقشه راه را به من نشان میدهد؛ چون قرار است که من از این مسیر عبور کنم و او خطر را رد کند.
نگارش: مسافر مسلم
ثبت: مسافر اسماعیل (لژیون هشتم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
319