English Version
English

محبت راهنمایم بود که در این راه برای من توان حرکت بود.

محبت راهنمایم بود که در این راه برای من توان حرکت بود.

تابستان بود هیچ چیز سر جایش نبود. همه چیز به هم ریخته بود. تمام قلبم یخ‌زده بود. هر چی می‌دویدم، نمی‌رسیدم. روز‌های سختی را پشت سر گذاشته بودم. چرا؟ نمی‌دانستم. می‌خواستم همه چیز را سر جایش بگذارم اما قادر نبودم. هر چی بیشتر تلاش می‌کردم توان حرکتی خودم را بیشتر از دست می‌دادم. تمام وجودم یخ‌زده بود.

بعضی وقتا که از پیدا کردن راه حل نا‌امید می‌شوی، دنبال سرگرمی جدیدی می‌گردی تا یادت بره دنبال چی هستی! اما آن مشکل وجود دارد و هر لحظه که از مسیر دورتر می‌شوی حالت خراب‌تر می‌شود چرا که از آن جایی که باید باشم، دورترم. از آن راهی که باید برم، فاصله گرفتم و مسیر را گم کرده‌ام. نمی‌ توانی پنهانش کنی چون حالت خوب نیست بدون اینکه دلیلش را بدانی! تیکه‌ای از پازل زندگی‌ام گم شده بود هر چی که سعی می‌کردم با یک جنس دیگر با یک رنگ دیگر پرش کنم، نمی‌شد چون هنوز حالم خوب نبود.
اجازه ورود
ابرو باد مه خورشید فلک را به چشم دیدم که این بار برای من رزق و روزی آوردند، در روزی که اجازه ورودم صادر شده بود و من هیچ نمی‌دانستم و بی خبر بودم.  اکنون که به آن روزا فکر می‌کنم می‌بینم آمدنم به کنگره یک معجزه بود". یک معجزه تمام عیار". وقتی داستانش را برای خودم تعریف می‌کنم خودم هم باور نمی‌کنم. چطور امکان دارد که این روزا را حتی در خواب هم دیده باشم.
گذرگاه سخت
عبور از گذرگاه سخت آری سخت ،طاقت‌فرسا نفس گیر تاریکی مطلق پشت سرم بود. می‌خواهی ببینی اما چشمانت نمی‌بینند نوری نیست ،می‌خواهی حرکت کنی پا‌هایت یاری نمی‌کنند توان حرکت ندارند می‌خواهی حرف بزنی، لغت‌ها بی‌معنی‌اند واژه‌ها یاری نمی‌کنند ،سرما و تاریکی محض. با کوله باری از درد وارد کنگره شدم با دیدن حال خوب اعضا کنگره توانستم برای لحظاتی این کوله بار را روی زمین بگذارم و حال خوب را تجربه کنم و قدری استراحت کنم. کوتاه بود ولی واقعی بود واقعی‌تر از هر چیزی که در آن شرایط وجود داشت. آخر به جایی رسیده بودم که نوری دیده می‌شد مکانی که پر نور بود ،پر از قلب‌هایی بود که بی‌دریغ می بخشیدند ،از جنس نور بودند. بودن در این مکان دلیلی بود برای روشن شدن قلبت.
نور‌امید
در انتهای تاریکی و یخ زدگی نوری بر من تابید. نوری که خود درد را تجربه کرده بود و می دانست که حال خوش واقعی چه جنس و رنگی دارد. دستم را گرفت از من خواست که اعتماد کنم و‌ امید را باور کنم همه چیز به یاری خداوند بار دیگر درست خواهد شد و سر جایش قرار می‌گیرد قدری صبر و حوصله را از من خواست و بزرگی خداوند و مسیری که در آن هستیم را یاد‌آور شد. کلامش با محبت بود محبتی که واقعی بود قابل لمس بود از دل و جان بود و حقیقت داشت. در جایی ایستاده بود قوی و محکم، تا رد شوم و عبور کنم، جایی که سدی شده بود مقابل طوفان ها ،چتری شده بود برای خیس نشدن ،جایی که احساست را از نگاهت می‌خواند. کنارش آرام بودم ،حال خوب را باور کردم و این بار کوله بار جدیدی را مهیا کردم که عازم سفر شوم سفری از تاریکی به سمت روشنایی از نا امیدی به امیدواری، شروع به حرکت کردم و فصل پاییز این بار را در وجودم را منظم تر احساس کردم و نوشتم چرا که" خداوند به قلم سوگند یاد کرده است".

خدا را شکر با هر آموزشی، رهنمود‌های راهنمایم، با نوشتن هر سی دی، با هر جلسه‌ای ،با هر مشارکتی که می‌شنوم ذره‌ای از یخ نامیدی من آب می‌شود تا جایی که این روزا قلبم از گرمای نوری پر شده که نوید بهار را می‌دهد. مسائل راحت‌تر حل می‌شوند. دیگر کمتر درگیر افکار بیهوده هستم، جنگ‌ها به طرف صلح ‌می‌روند. پذیرش واژه جدیدی است که یاد‌آور می‌شود بیهوده نیستی بی‌دلیل نیست نه انسان‌هایی که سر راهت قرار می‌گیرند و نه مشکلاتت. به آسانی که بعد از سختی‌ها می‌آید‌ امیدوار هستم و‌ ایمان دارم.
واژه راهنما را خیلی مقدس می‌دانم آن‌هایی که از خود گذشتند و چراغ راهی شدند که خود رفته بودند رسیدند، بی‌تفاوت نبودند و در این راه ماندند تا بلد راهی شوند که از جنس نور است. قدردان و شکرگزار خداوند و نیرو‌های الهی و سر منشأ این نور آقای مهندس و راهنمای عزیزم و دیگر راهنما‌هایی هستم که این مکان مقدس را با نور خود روشن کرده‌اند و در این مسیر قدم بر می‌دارند.
 خداوند را شکر می‌کنم به خاطر محبتی که از کنگره و راهنمایم دریافت کرده‌ام. آری به راستی" دست‌هایی که کمک می‌کنند مقدس‌تر از لب‌هایی هستند که دعا می‌کنند" این محبت راهنمایم بود که در این راه برای من توان حرکت بود.
کنگره را خیلی دوست دارم حالم اینجا خوب است آرامش را می‌فهمم اینکه می‌دانم دنبال چه هدفی هستم.سعی می کنم بزرگ فکر کنم. سر درگم نیستم ،اینقدر در زندگی مسیر‌های اشتباهی رفتم که این بار می‌دانم حسم به من دروغ نمی‌گوید. دنبال آزمون و خطا نیستم و دیگر کمتر حواسم به علف‌های کنار جاده پرت می‌شود. تمام آن رنج‌ها باعث شده که بودن در این مکان را با جای دیگر عوض نکنم و‌ امیدوار باشم که خداوند در این راه مرا نیز یاری خواهد کرد.
دعای من سلامتی و دریافت انرژی وحال خوب است و موفقیت های روز افزون برای آقای مهندس عزیز و خانواده محترم‌ ایشان، راهنمای عزیزم و خدمتگزارن خوب کنگره ۶۰ است و
برای آنان که می‌دانند عشق یعنی گذشتن از خویش....

نگارش و ارسال: همسفر فروغ رهجو راهنما همسفر مریم(لژیون۱۱)
همسفران نمایندگی دانیال اهواز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .