به نام قدرت مطلق الله
به نام خدایی که ایثار و محبت را آفرید
تاریکی، تمام وجودم را تسخیر کرده بود. هیچ جا را نمیدیدم و در چهارچوب درونم محاصره شده بودم و هیچ راه گریزی نداشتم. کسی صدایم را نمیشنید؛ ناامیدی تمام وجودم را فراگرفته بود، صداهایی را میشنیدم که میگفتند؛ دیگر تمام شد، تو نمیتوانی از این زندان خلاص شوی، ولی من میخواستم نجات پیدا کنم؛ چون دیگر نمیتوانستم نفس بکشم.
صدایی آرام درونم میگفت: "تو میتوانی تو لایق زندگی بهتر هستی". این بار با صدای بلند از خداوندکمک خواستم، ناگهان روزنه نوری به سویم باز شد و خود را در مکانی دیدم که در زندگیم اولین بار بود، چنین جایی قرار گرفته بودم.
بله! "خداوند" صدای مرا شنیده بود و یکی از درهای بهشت را برایم باز کرده بود، و در آنجا یک نفر با تمام قدرت "دست" مرا گرفت و با محبت و مهربانی خود دستان سرد مرا گرم کرد و "اَلفبایِ زِندِگی و صَبر" را به من یاد داد و مرا با سخنان ِدلنشینش آرام میکرد؛ مرا از ناامیدی نجات داد و بذر امید را، در درونم کاشت تا جاده زندگی را با امید طی کنم.
از جهنمی که گریبان گیرم بود نجات داد؛ بله، او "راهنمایم" بود. بارانی که بیمنت بر همه میبارد و همه را سیراب میکند و جانی دوباره میبخشد. "معلم" گرانقدرم نمیدانم که چگونه از شما تَشَکُّر کنم، شما سراسر عشق و محبت هستید.
تنها دعای من این است که؛ "دستهای خداوند" را همیشه در زندگیتان حس کنید و حضورش بدرقه راهتان باشد، تا جاودان و سربلند و پایدار بمانید. با تمام وجودم قدردان شما هستم.
خداوند همیشه به اندازه تاریکی و خلعت به شما نور میدهد، پس هر چقدر تاریکتر بود، بیشتر خوشحال باش، چون قرار است بهترینها در مسیر زندگی ات قرار بگیرد.
دلنوشته ای از مرزبان خبری مسافر هادی
بارگذاری و تنظیم: مسافر مهدی
- تعداد بازدید از این مطلب :
320