English Version
English

قلب‌ها مانند آیینه‌اند، یادمان باشد، آیینه‌ها شکستنی هستند.

قلب‌ها مانند آیینه‌اند، یادمان باشد، آیینه‌ها شکستنی هستند.

پنجمین جلسه از دوره شصت و هفتم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی حکیم هیدجی با استادی راهنمای محترم مسافر حسین، نگهبانی مسافر حمید و دبیری مسافر اکبر با دستور جلسه‌‌ی « وادی دوم و تأثیر آن بر روی من » پنجشنبه 6 اردیبهشت۱۴۰۳ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:
سلام دوستان حسین هستم یک مسافر: امروز دوتا دستور جلسه داریم البته من خودم را آماده کرده بودم برای دستور جلسه‌ی وادی دوم و حالا که حسابی آماده بودم گفتند که باید از راهنماها تعریف کنید. خب من هم تعریف می‌کنم از خودمان. تولد آقا ذکراله است، همان‌طور که اسم ایشان زیباست یعنی ذکر الله، یعنی یاد کردن معشوق خودش خدا، رفتارشان هم زیباست، آقا ذکراله با رفتارش نیز خدارا یاد می‌کند. بیرون درخت‌های محوطه دارند از ایشان تشکر می‌کنند. بارها دیده‌م که دارد با درختها صحبت می‌کند و بخاطر سایه از آنها تشکر می‌کند. خیلی انسان خوب و با صفایی است و ما به عنوان خانواده‌ی دومش، امروز برایش یک جشن حسابی می‌گیریم. تشویقش می‌کنیم و به دختر گلش تبریک می‌گوییم. به آقا ناصر راهنمای سیگارشان تبریک می‌گویم و به خودم که راهنمای سفر اولش بودم تبریک می‌گویم. و اما هفته‌ی راهنما، من زمانی که شال راهنمایی را دریافت کردم با خودم گفتم: که دیگر همه چیز تمام شد و دیگر قله را فتح کردم و همه چیز را بلد هستم و هرچه پرسیده شود جواب می‌دهم. یک استاد تمام عیار از خودم ساخته بودم. خلاصه هر وقت که حالم بد می‌شود یا دچار کبر و غرور می‌شوم، سراغ کتاب 60 درجه را می‌گیرم. کتاب را گشوده و جوابم را می‌گیرم. مانند فال گرفتن از حافظ. موردی داشتم که دوباره آن حس غرور به سراغم آمده بود و رفتم سراغ سی‌دی‌ها و یک سی‌دی انتخاب کردم با عنوان فرماندهی را تحویل بگیرید. خوشحال شدم و گفتم که حال من را می‌گوید. و با خود اندیشیدم که با دقت گوش دهم و مطلبی را مرتبط با حال خودم دریابم، مهندس در سخنانش رسید به جایی که فرمود کسانی هستند که هر را از بر تشخیص نمی‌دهند، اما فکر می‌کنند چیزی هستند. فوری خاموش کردم و یک هفته افسرده بودم که چرا من راهنما دچار غرور شده‌ام. منظورم این است که دریافت شال راهنمایی و راهنما شدن تازه اول راه می‌باشد. راهنما بودن سخت هست ولی شیرین هم هست. 

در داستان‌ها آمده که روزی پرنده‌ای بال شکسته خود را به سلیمان نبی رسانده و شکایت می‌کند که فردی از افراد تو بال مرا شکسته است و نبی به او می‌گوید از کجا میدانی که از افراد من بوده؟ پرنده می‌گوید لباس حکومت تورا بر تن داشت. افراد جمع می‌شوند و پرنده آن فرد را شناسایی می‌کند، سلیمان می‌گوید چرا بال این پرنده را شکسته‌ای؟ فرد پاسخ می‌دهد، یا نبی من عزم شکار کردم با این قصد که اگر به فوج پرندگان رسیدم آنی را شکار خواهم کرد که بماند و پرواز نکند چرا که آن پرنده‌ی جا مانده روزی من خواهد بود برای امروز شکارم. پس تیری بر بالش زدم اما از گرفتنش عاجز ماندم و اینک نزد شماییم. سلیمان از پرنده پرسید؟ تو چرا مانند سایرین فرار نکرده و جا ماندی؟ پرنده پاسخ داد من بر لباسی که بر تن او بود اعتماد کردم که شخصی با این کسوت و مقام پرنده‌ای کوچک را شکار نخواهد کرد، و ماندم. سلیمان از پرنده پرسید: با این فرد چه کنم؟ پرنده گفت: قصاص. سلیمان قبول کرد و تصمیم بر شکستن دست فرد گرفت. پرنده گفت: نه یا نبی دستش را نشکن بجای شکستن دستش خرقه و لباسی را که بر تن دارد، از تنش در آورید تا دیگر کسی مانند من به او اعتماد نکند. حکم شال راهنمایی هم مانند خرقه‌ی حکومتی حضرت سلیمان است. رهجویی که سراغ ما می‌آید به شالی در گردن من است اعتماد می‌کند. راهنما انگار مشعلداری است که در جلو در حال حرکت است و شاگردان یا رهجویانش به دنبال او و مشعل که راه را نشان می‌دهد در حرکت هستند، حال تصور کنید من به عنوان راهنما اگر وقتی از روی سهو و اشتباه به زمین بیافتم این مشعل یا مرا خواهد سوزاند یا خاموش خواهد شد، چه برسد که عمداً چشم خود را بر چیزهایی ببندم. از این رو می‌گویم راهنما بودن در کنگره‌ی60 سخت هست ولی شیرین است. درون سینه‌ی ما قلبی که می‌تپد مانند آیینه است، آیینه سه میلیمتر ضخامت دارد ولی دنیارا در خود جا می‌دهد. اما یادمان باشد که تمام آیینه‌های دنیا شکستنی هستند. ممکنه آیینه‌ی دل بعضی‌ها کمی غبارآلود شده باشد، ما راهنماها دستمالی دست گرفتیم و غبارها را پاک می‌کنیم. کار زیادی نمی‌کنیم ولی عشق می‌کنیم. وقتی کسی به ما توهین می‌کند یا حرف بدی می‌زند ما بزرگ می‌شویم. چون تحملش را داریم. ما قسم خوردیم برای چهار سال که بدون چشم داشت و ادعا در جایگاه راهنمایی خدمت کنیم. خدا مارا دوست داشته و بزرگمان کرده، همه را می‌گویم، سفر اولی‌ها سفر دومی‌ها همه‌ی خدمتگزاران در هر پستی، همه و همه راهنمای یکدیگر هستیم. هفته‌ی راهنما در پیش است، برای راهنمای خود نامه بنویسید. دلنوشته تدارک ببینید. من بعد جشن راهنما به خانه که می‌روم مبلغها را کنار گذاشته و نامه‌ها را میخوانم. 60 برگ نامه برایم نوشته شده بود. با خواندن این نامه ها در خانه سرخوش و شادان شده بودم. روز سه شنبه من امتحان گرفتم از دوستان و سؤال آخر این بود که حس خود را از راهنمای خود بیان کنید. خیلی مطالب قشنگی نوشته بودند. یکی از رهجوها که از لژیون آقا منصور هستند بسیار زیبا به زبان ترکی هم نوشته بود و اینکه نوشته بود، « منیم راهنمامون، گؤزلری قوربان » خیلی قشنگ بود، با تمام حس خودش آن را نوشته بود. وقتی رهجویی به این حال خوش میرسد، بیانگر این است که راهنمایش سنگ تمام گذاشته و زحمات زیادی کشیده است. ما راهنماها آموزش‌ها را گرفته و به رهجوهایمان منتقل می‌کنیم، اما اینها اگر در رهجو تغییر و تحول ایجاد نکند، شاید کم کاری از سوی راهنما هم بوده است. رهجو اختراع کردنی نیست بلکه کشف کردنی است. باید آنچه که در درون رهجو است را بیرون کشید. از تواناییها، دانش و خصوصیات خوب رهجو باید استفاده کرد. همه‌ی مصرف کننده‌ها از هر قماشی، مهربان و بخشنده هستند و این خصایص را در درون خود و با خود دارند و ما راهنماها باید آن خصایص را فعال و پویا کنیم. مسافر‌ها و همسفران عزیز ما قرار است که در کنگره مانند یک خانواده‌ی بزرگ و خوب در کنار هم باشیم و همدیگر را دوست داشته باشیم. شال راهنمایی که بر گردن من است یک شال نوکری هست و باید برای اینکه بواسطه‌ی آن افتخار خدمت نصیبم شده است، جایگاهم را به خوبی حفظ کنم و درست خدمت نمایم. ممنونم که به صحبت‌های من توجه کردید.

جشن تولد اولین سال رهایی مسافر ذکراله

اعلام سفر مسافر ذکراله قبل از قرار گرفتن در جایگاه

مسافر ذکراله به همراه راهنمای محترمشان حسین آقا و همسفر عزیزشان در جایگاه و ادامه‌ی مراسم

 

آرزوی مسافر ذکراله:


آرزو دارم افراد مصرف کننده‌ای که در بیرون هستند مانند مند راه کنگره را پیدا کنند و به کنگره آمده به رهایی برسند و تولدشان را جشن بگیریم.

سخنان همسفر کوچک مسافر ذکراله  همسفر نگار در جشن تولد پدرش:


به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان نگار هستم، همسفر بابام
زندگی دفتری از خاطره‌هاست، یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک، یک نفر همدم خوشبختی ماست. یک نفر همسفر سختی‌هاست. چشم تا باز کنیم عمرمان می‌گذرد ما همه همسفرو رهگذریم. آنچه باقی‌است فقط خوبی‌هاست.


از آقای مهندس متشکرم. از راهنمای بابام و از راهنمای سیگار بابام و از همه‌ی شما که کمک کردید تا بابام به رهایی برسد متشکرم. اولین سال رهایی را به بابام تبریک می‌گویم.

اعلام رهایی مسافر حسن از لژیون نهم توسط راهنمای محترمشان آقا روح‌اله

 

مرزبان محترم کشیک: مسافر مهدی

لژیون خدمتگزار: لژیون پانزدهم

عکاس: مسافر مهدی و حسین

 

صدابردار: مسافر مهدی

تایپ: مسافر مرتضی

ثبت: مسافر هوشنگ

نمایندگی حکیم هیدجی ( مسافران و همسفران )

 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .