قسمت اول تیتر وادی دوم چنین است که هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نگذاشته و قسمت دوم، هیچکدام از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم. خیلی خوشحالم که در این راه قدم گذاشتهام چون من در گذشته، زندگی نمیکردم، فقط حضور فیزیکی داشتم و همیشه گله و شکایت میکردم که خدایا! مرا برای چه آفریدی؟ همیشه غصه و ناراحتی داشتم.
از وقتیکه خودم را شناختم، پدر و مادرم باهم زندگی نمیکردند و من به همراه مادرم و همسرش زندگی میکردم. یادم هست کلاس پنجم بودم و با مادر و برادر کوچکم که بیمار بود زندگی میکردیم، یک سال تحصیل کردم یعنی در اصل مادرم نگذاشت که من درس بخوانم. من را شوهر دادند البته با رضایت خودم چراکه فکر میکردم با همسر بودن بهتر است تا با این خانواده آشفته زندگی کردن.
سالها گذشت و صاحب سه فرزند شدم، در آن زمان دوره آرایشگری، بافتنی، کلاسهای آموزشی، روانشناسی و کلاسهای متعدد میرفتم تا حس خوب را دریافت کنم؛ حتی به درسم ادامه دادم البته تا سیکل یعنی همان نهم تا اینکه درگیر اعتیاد پسرم شدم. دیگر حال و رمقی برایم نمانده بود، دنیا روی سرم خرابشده بود، بعد از مدتها دوباره حس پوچی میکردم که من چهکار کردم که اینطور شد؟ چه کوتاهی کردم؟ خودم را خیلی سرزنش میکردم.
با کنگره آشنا شدم. سال اول برادرم آمد و به رهایی رسید؛ خدا را شکر. ولی برای من کافی نبود، من درگیر پسرم بودم. سالها گذشت و از کنگره به NA و ازآنجا به این در و آن در زیاد زدم ولی فقط من بودم و از پسرم خبری نبود، او نمیآمد و اگر هم میآمد به خاطر من بود. تا اینکه بارها و بارها او را کمپ گذاشتم ولی چه فایده، آخرین باری که کمپ گذاشتم، دو روز بعدش از پیش ما رفت. من با حال بدتر از قبل، خسته و دلشکسته از این دنیا بودم که با قدمهای عزیزان کنگرهای خانه ما منور شد. با حضورشان من چنان آرامشی گرفتم که قابل وصف نیست.
با توصیه راهنمای عزیزم دوباره به کنگره آمدم. جانم برایتان بگوید که آمدن همانا و حس خوب گرفتن، آموزش گرفتن و تجربههای خوبی کسب کردن همانا. تصمیم گرفتم شکایتی که سالها از خدا داشتم بابت اینکه من جهت بیهودگی قدم به حیات گذاشتم را کنار بگذارم و اینقدر شکوه و شکایت نکنم. باید تلاش کنم و هدف اولم این است که به راهنمایی برسم تا عزیزانی که مثل من فکر میکنند و از این دنیا شکوه و شکایت دارند را کمک کنم، همانطور که به من کمک شد.
استاد عزیزمان مهندس دژاکام فرمودند: «من به هیچ نیستم حتی اگر خود به این فکر کنم». تلاش میکنم با برنامهریزی و آموزشهای ناب کنگره به هدف والای خودم که راهنمایی است برسم تا من هم لذت بودن در این دنیا را ببرم و بدانم که پسرم راهی را برایم باز کرد تا من به آرامش، خدمت کردن بدون توقع برای دیگران، آموزش گرفتن، درس زندگی گرفتن، بیهوده نبودن و حس تنفر را از خود دور کردن، دوست داشتن بدون حاشیه، قضاوت نکردن، دروغ نگفتن و خیلی کارهای دیگر برسم چراکه حتی تصور نمیکنی که این کارها و این کلامها چه آسیبی اول به خود و بعد به دیگران میزند.
خدا را شکر بابت رها شدن پسرم، خدا را شکر بابت این مکان باارزش، خدا را شکر برای دوستان پر از لطف و محبت و خدا را شکر بابت همه عزیزانی که با عشق و ایمان به امثال ما کمک میکنند. خدا را شکر بابت حضور جناب مهندس و خانواده گرانقدرشان. شکر که راهنمایانی که تا به الآن داشتم به وقتش به من عشق و محبت و همینطور آموزش نثار کردند و بابت سختگیری هر چیز به وقتش، از ایشان ممنونم.
نویسنده: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر خندان، عضو لژیون سردار
رابط خبری: همسفر سوسن رهجوی راهنما همسفر خندان، عضو لژیون سردار
تصویرگر، ویراستاری و ارسال: دنور، راهنما همسفر معصومه
همسفران نمایندگی لویی پاستور
- تعداد بازدید از این مطلب :
145