خدایا چشمانم را میبندم و با آرامشی وصفناپذیر از اعماق قلبم با نهایت ایمان، خودم را به دستان پرمهرت میسپارم! و تنها آرامشم را! خوشحالی قلبم را! و عشق! و خوشبختیام! را تنها از تو میطلبم، ای قدرتمند بیکران.
همسفر بوی یلدا با جشن تو به پیشواز میرود؟ میدانی انتهای خیابان آذر ... چراغانی شده با عطر نفسهایت و حضورت ... این چند روز را حتی درختان هم برایت دستی تکان میدهند و برگهایشان را برایت میریزند.
میدانم عهد بستهای بیایی وبمانی، پشت مسافرت، همراهش شوی تا بتواند، آرامشی را که به ارزانی و بدون هیچ قیمتی آن را به مواد مخدر فروخته بود را بازگرداند. تو ای همسفر، وقتی نامت شنیده میشود آسمان بغض میکند ... میبارد ... خدا هم میداند تو چه قدر دوستداشتنی هستی.
وقتی میخواهی مسافری را راهی کنی قدمی برمیداری سنگین و کاسهای آب میریزی پشت پای مسافرت ... تو عاشقی ... پس شمارش معکوس را فراموش نکن تا مسافرت بتواند سفرش را خوب انجام دهد و به رهایی و آزادی برسد.
قرار است همسفر باشم، اما من از جاده نمیترسم، دلم را قرص میکنم به مسافرم و دستانم را در دستان تو قفل میکنم، میخواهم تمامی راه زندگی را با تو باشم، میدانم برایم کم نمیزاری، زیرا خداوند دنیای هردوی ما را زیبا آفریده، اما در کنار هم تا بتوانیم لحظههای عاشقی را تجربه کنیم.
نیک میدانم در همه انسانها نیروی درونی برای خلق معجزه وجود دارد، پس تو ای همسفر، معجزهات را نشان دادی ...! زیرا آنقدرتی که جهان را با تمام عظمت و شگفتیهایش آفریده در تو نیز وجود دارد و من مخلوق این قدرت و جزئی از عظمت بیکران الهی هستم، من به پشتکار و اراده تو که بهمنزله باور این قدرت درونی احسنت میگویم، تو خارقالعادهای، بینظیری، پس همین بینظیر بمان که لایقش هستی.
در کنگره خودت همراه مسافرت میشوی، همسفرش میشوی، باهم کفشهای آهنین به پا میکنید، زیرا میدانید که این سفر هم سهل است و هم سخت تا بتوانید مسیر زندگی را باهم به پیمایید، میدانم شاید در اوایل فکر کنی برای مسافرت میآیی، اما اینگونه نیست، تو خودت برای کمک به خودت میآیی تا بدانی باید قیمت هر چیز را در زندگی پرداخت کرد، میآیی تا بدانی زندگی خود قیمت دارد، قیمت زندگی چند است! قیمت آرامش در زندگی چند است! میآیی تا بدانی آنچه نمیدانی از هستی و نیستی ... تا بدانی صبر و زمان میتواند مشکلاتت را حل کنند! میآیی تا بدانی زندگی فروختنی نیست که بخواهی آن را بفروشی یا تعویض کنی! باید زندگی کنی، نفس بکشی و بدانی که هنوز اول راه هستی و تمام مشکلات زندگی گرهها با همان دستان ظریف زنانهات باز میشود، پس همسفر باش که برگ زندگیات را همیشه برنده کنی!
بیا، بیا که حضورت در کنگره الزامی است و حضورت را پررنگتر از قبل نشان بده که تو برگزیده از طرف خداوند هستی که میتوانی کارهای بزرگی را انجام دهی، مطمئن باش این لطف بزرگ تو را که همسفر شدهای، هیچوقت در کائنات پاک نمیشود. باید تحسین شوی که توانستهای لبخند را بر روی لب فرزندت و مهربانی و آرامش و ... را به خانه بازگردانی ...!
اما اگر مسافرت به رهایی رسید، بازهم به کنگره بیا تا دیگر همسفران از حضورت استفاده کنند و هم دلگرمی مسافرت باشی! بیا تا دیگران بدانند، وجودت الزامی است! بیا تا بدانند باید، باید باشی، باید دیده بشوی، زیرا کنگره 60 مانند یک خانواده میماند، خانوادهات را هیچگاه تنها نگذار.
و از خانم آنی عزیز که اولین همسفری هستند که این راه سهل و سخت را طی کردند و امروز الگوی یک زن، یک همسفر و یک همراه هستند. این هفته را بهتمامی همسفران، مخصوصاً به همسفران آقای مهندس تبریک عرض مینمایم.
همسفران امیدوارم که قدمهایتان محکمتر از دیروز باشد.
نویسنده: همسفر مهری
تنظیم: همسفر مینــا
- تعداد بازدید از این مطلب :
2406