English Version
English

حال خوب، شکل، مساحت

حال خوب، شکل، مساحت

دنیای ذهن انسان یكی از اسرارآمیزترین و پیچیده‌ترین مخلوقات خداوند است. این فضای بی‌انتها و فارغ از ساعت و ثانیه‌شمار قدرت بسیار زیادی دارد و می‌تواند در كسری از ثانیه انسان را در گوشه گوشه و جای‌جای این عالم پهناور به حركت دربیاورد تا جایی كه فراموش می‌کنی كه كدام جهان واقعی است و كدام جهان ذهنی است. من هم دریکی از این گشت‌وگذارهای دنیای ذهن با ماجرایی عجیب برخورد كردم كه آن را با شما قسمت خواهم كرد.

در دنیای ذهن خودم را در یك جلسه امتحان و نشسته بر روی نیمكتی می‌دیدم كه در سمت راست خود یک‌تخته برای زیردستی داشت، دقیقاً از همان صندلی‌هایی كه همه شما بارها در امتحانات مختلف هم‌نشینی با آن را تجربه کرده‌اید. در كنار من چند نفر دیگر هم بودند كه آن‌ها هم قصد شركت در همان آزمونی را داشتند كه من مهیای چالش آن می‌شدم. با علامت مسئول سالن برگه سؤالات را از زمین برداشتم و نگاهی به آن انداختم اما تنها یك سؤال بر روی برگه نوشته‌شده بود و این تعجب من را برانگیخت كه چرا فقط یك سؤال؟ اما خب كاری نمی‌شد كرد و از طرفی بد هم نبود. سؤال این بود.

 

حال خوب را تعریف كنید، شكل آن را هم بكشید و مساحت آن را نیز به دست بیاورید (٢٠ نمره)

در ابتدا به نظر ساده می‌آمد اما هنگامی‌که خواستم بنویسم خودكارم بر صفحه كاغذ گیر كرد و از حركت ایستاد. از خودم پرسیدم واقعاً حال خوب چیست و از كجا باید حال خوب واقعی را از غیرواقعی تشخیص داد؟ حتماً این سؤال نكته انحرافی دارد. پس از مدتی كلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم یك نگاه كوچك و گذرا به برگه بغل‌دستی بیندازم تا ببینم او چه نوشته است. دیدم خیلی تند و سریع در حال نوشتن است گویا جواب را خیلی قبل‌تر از این می‌دانسته است. نوشته بود حال خوب برای من مال و ثروتی است كه اندوخته‌ام و به پشتوانه آن می‌توانم در هرلحظه هر تصمیمی دلم خواست بگیرم و هر آنچه را اراده كردم به چنگ بیاورم آیا حال خوبی بالاتر از داشتن چنین قدرتی وجود دارد؟ با خودم گفتم راست می‌گوید، چه حالی بالاتر از اینكه هر آنچه بخواهی را بتوانی به دست بیاوری و از این بهتر مگر می‌شود؟ هنوز جملات افكارم به انتها نرسیده بود كه صدای زنگ تلفن همین شخص من را به جلسه بازگرداند. چند ثانیه بعد چهره افسرده و مضطرب همان آقا كه خبر شنیدن سقوط سهام در بازار او را این‌چنین آشفته كرده بود مرا به فكر فروبرد تا در انتخاب خود تجدیدنظر كنم. فكر می‌کنم در زندگی آن بنده خدا سونامی ایجادشده بود و چند تلفن پی‌درپی دیگر آن نیمه مانده از او را به‌طورکلی ویران كرد. همان لحظه حرف قبلی خودم را پس گرفتم، درست است كه داشتن ثروت حال خوبی دارد اما بی‌شک همان حال خوب مدنظر طراح سؤال نیست باید حال خوبی را پیدا می‌کردم كه چنین شكننده و بی‌وفا نباشد.

سرم را به سمت دیگر چرخاندم و بر برگه این دوست این‌طرفی این جملات خودنمایی می‌کرد. حال خوب فقط و فقط كسب علم و دانش است و هیچ‌چیز مانند علم و دانش انسان را به حال خوب نخواهد رساند. این بار هوس كردم که‌ای كاش من هم دانشمند بودم و می‌توانستم حال خوب را تجربه كنم؛ اما این خیال خیلی طول نكشید چون با خودم گفتم باز فراموش كردی؟ چند فیلسوف، نویسنده و دانشمند را می‌شناسی كه باوجود اسم و شهرت پرآوازه از زندگی آرام و زیبا به دور هستند. در كلام چند نفر از آنان دوگانگی و تضاد وجود دارد و چند نفر از این دسته را می‌شناسی كه خودشان را از زندگی خلاص کرده‌اند اگر حالشان خوب بود كه سرنوشتی این شكلی نداشتند.

از دانشمند شدن هم صرف‌نظر كردم و این بار كمی سرم را بالا بردم و برگه نفر جلویی را برانداز كردم که‌ای كاش این كار را نمی‌کردم. نوشته بود حال خوب وجود دارد اما برای رسیدن به آن باید از دست این كالبد جسمانی راحت شد و خداوند برای این كار گیاهان مقدسی را آفریده است كه به انسان كمك می‌کنند تا سفری به ماورا داشته باشد و آنجا حال خوب را پیدا كند. خواندن این جملات احوالات من را دگرگون كرد زیرا صحبت از موضوعی به میان آمده بود كه سال‌های زیادی از عمر من صرف جدال با آن شده بود و خیلی خوب این بازی را بلد بودم. انجام کثیف‌ترین عمل ممكن در پوشش كلمات پرطمطراق و مقدس و جعبه‌ای زیبا برای كالایی بسیار زشت. می‌خواستم بلند شوم و به آن دوست عزیز بگویم این حال خوبی كه تو از آن دم می‌زنی سوغاتی و تحفه شیطان است و نه‌تنها حال خوبی به تو نمی‌دهد بلكه هر چه خوبی در اطراف خودت هم داری همه را به تاراج خواهد برد و.

ناگهان به فكر آزمون افتادم و گفتم ای‌بابا چه فایده اگر همه این‌ها را هم به او بگویم هرگز سخنان من را نخواهد شنید پس بهتر است به كار خودم برسم. نیمی از زمان آزمون گذشته بود و من اندر خم كوچه اول بودم. به هر سو سرك می‌کشیدم تا شاید سرنخی، ردپایی و نشانی از حال خوب پیدا كنم. با موارد زیادی برخورد كردم مواردی مانند، دین و مذهب، سیاست و قدرت، ورزش، عرفان و ... اما هیچ‌کدام آن حال خوبی كه من دنبالش بودم نبودند نه اینكه این‌ها بد باشند اما از سطح موردنظر من فاصله داشتند و همان‌طور كه میدانید برای اینكه بتوان بر یك فرضیه خط بطلان كشید تنها یك مثال نقض كافی است و من برای هرکدام از این‌ها بیش از یك مثال داشتم.

به خودم گفتم از این‌وآن آبی برای تو گرم نخواهد شد و باید خودت آستین همت را بالا بزنی و به داشته‌های خودت تكیه كنی اما من كه چیزی ندارم! با ناامیدی به سراغ آنچه داشتم رفتم و نگاهی دوباره به آنان انداختم. اولین چیزی كه توجهم را جلب كرد كپی از برگه آزمایش فالوآپم بود. این برای من یك برگه آزمایش ساده نبود، سندی بود برای اثبات یك سال سختی و زحمتی كه من كشیدم تا به رهایی برسم و حالا كه فكر می‌کنم چه حال خوبی هم بابت این رهایی داشتم و دارم. پس این گوشه یادداشت می‌کنم حال خوب رهایی. در این میان چشمم افتاد به بلیت استخری كه همین چند روز پیش با پسرم رفته بودیم و چقدر هم خوش گذراندیم و حال خوبی داشتیم. لذتی از عمق وجود بدون هیچ كار ضد ارزشی، این را هم نوشتم حال خوب در كنار خانواده بودن. یك پاكت نامه آنجا بود كه چیزی بسیار فراتر از یك پاكت نامه بود. روی آن با خط زیبایی جملات زیباتری نوشته‌شده بود كه از جانب یك دوست و یك برادر خطاب به من بود. این پاكت بابت رهایی از لژیون ویلیام وایت به من رسیده بود والان به یادم آمد كه من نوشته روی پاكت را صدبار خوانده‌ام و هر بار حالم خوب‌تر از دفعه قبل شده است. این را هم به صفحه یادداشت اضافه می‌کنم حال خوب لمس محبت یك دوست واقعی.

یك تصویر كه مربوط به صبح یكی از جمعه‌های همین حوالی است. جشن توپ و تور و حضور در جمع عزیزانی كه به بهانه ورزش دورهم جمع می‌شوند تا از خودشان و دوستانشان مراقبت كنند و چگونه بگویم چه حال خوبی دارد این جمع دوستان آفتابی. بازهم من و دفترچه یادداشت حال خوب اتحاد و عمل سالم. ظاهراً من اشتباه می‌کردم خیلی هم بی‌چیز نبودم و در کوله‌پشتی من چیزهای ساده و بی‌ادعایی وجود داشت كه همگی سرشار از حال خوب بودند. حال خوب را پیدا كردم، خیلی دور نبود حتی خیلی سخت هم نبود فقط باید راه‌بلدی را پیدا كنی كه خودش این راه را رفته باشد و از جنس حقیقت ناب باشد همان‌طور كه من پیدا كردم جمعی از خوبان به قافله‌سالاری سرداری از تبار عشق

اما چگونه شكل آن را بكشم. اصلاً مگر می‌شود شكل حال خوب را كشید؛ اما چاره‌ای نداشتم و باید این كار را انجام می‌دادم. كمی تأمل كردم و سعی كردم این حال‌های خوب را در مسیر عمر خودم دسته‌بندی كنم. کاملاً واضح و روشن بود كه همه آن‌ها از یك مقطع زمانی خاص به زندگی من اضافه‌شده بودند، درست از زمانی كه من وارد یك دنیای جدید شده بودم و همه این‌ها تأثیر حضور در آن مكان بود. راه‌حل را پیدا كردم اگر بتوانم شكل آنجا را بكشم به‌نوعی سرچشمه و مأمن تمام آن حال‌های خوب را کشیده‌ام و از این بهتر نمی‌شود كه بشود. دایره‌ای از خوشه‌های گندم كشیدم و در درون آن مثلثی قراردادم و در سه رأس این مثلث این عبارات را نوشتم عدالت، معرفت، عمل سالم حتی نوشتن این كلمات حال آدم را خوب می‌کند و این بهترین شكل از حال خوب است ذره‌ای تردید ندارم كه بهترین شكل را کشیده‌ام.

اما یك موضوع هنوز باقی‌مانده و آن مساحت حال خوب است كه به نظر كاری غیرممکن می‌آید و به این آسانی گویا سر سازش نخواهد داشت؛ اما بی‌اختیار به یاد کلامی زیبای یکی از اساتید ادبیات افتادم که به نظر من حسن ختامی بود بر این ماجرا این عبارات را بی کم‌وکاست و عیناً نقل می‌کنم.

نخست عشقی ست سبز

و عشق، در قلب سرخ

و قلب در سینه‌ی پرنده‌ای می‌تپد

كه بادل و عشق خویش

همیشه را خرٓم است

پرنده بر ساقه ایست

و ساقه بر شاخه‌ای

درخت در بیشه‌ای

و بیشه در ابر و مه

وابرو مه گوشه‌ای ز عالم اعظم است

كنون به دست آورید

مساحت عشق را

كه چندها برابر عالم است...

 

من از این سفر ذهنی بازگشتم و برگه سؤالاتم را این‌گونه پاسخ دادم اما اگر روزی تو مسافر دنیای ذهن خودت شدی و سر از این سالن و این آزمون درآوردی به این سؤال چگونه پاسخ می‌دهی؟

 

مسافر بهمن از نمایندگی شمس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .