داستان کوتاه از مسافر جواد با الهام از وادی دوم و کتاب عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر
عطر نان گرم
تمام شب را، راهرفته بود. پاهایش دیگه رمق راه رفتن نداشت. دلش گرفته بود. خیلی احساس تنهایی می کرد. یک نخ سیگار از جیبش در آورد و بهزحمت با کبریتی که مثل خودش نم برداشته بود روشن کرد. آخه از سر شب بارون می اومد. البته از اون بارون هایی که تداعیکننده خاطرات خاصی هستند ولی دیگه بارون هم هیچ لطفی نداشت و این غمی که تو دلش بود رو هیچ بارونی با خودش نمیشست و نمیبرد. دیگه از خودش خسته شده بود. چند سال بود که اسیر مواد مخدر شده بود و هر چه که در روزهای خوب زندگی ساخته بود بهواسطه مصرف مواد مخدر باخته بود و این باخت ها بدجوری رودلش نشسته بود و بغض سنگینی هم راه گلوش رو بسته بود.
وجودش پر از ترس بود و ناامیدانه به اطرافش نگاه میکرد. به ته خط رسیده بود؛ و انتهای تاریکترین عمق شب راه خودش رو گمکرده بود و با یک یاس بیپایان به پایان دادن میاندیشید. اره چند وقت بود که اندیشههای ترسناکی تو ذهنش شکلگرفته بود از عمق تاریکی یه نفر در گوشش میگفت تو دیگه به هیچ دردی نمیخوری و هیچکس از بودونبود تو ناراحت نمی شه. تمومش کن از این رنج خودت رو خلاص کن ...
بوی نون تازه میآمد و بیشتر از خماری، گرسنگی فشار آورده بود. جلوی نانوایی ایستاده بود. دستتو جیبش کرد خبری از پول نبود. نمنم دور شد و به سمت نیمکتی رفت که هر شب روی اون سر میکرد. صدای اذان میآمد. یه نگاه به اسمان کرد و سرش رو انداخت پایین و دوباره غرق شد در افکار خودش. بوی نون تازه پیچیده بود تو مشامش و لحن گرم پیرمردی که صدایش میکرد.
پسرم گرسنه نیستی؟ من نون اضافه گرفتم. بفرما
چرا خیلی گرسنه هستم. تشکر کرد و نون روگرفت و شروع به خوردن کرد. پیرمرد لباس ورزشی تنش بود و معلوم بود که از ورزش صبح گاهی برگشته و بااینکه محاسنش از گذر سالهای که طی کرده بود سفید شده بود ولی بااینوجود سرحال بود.
چند لحظه سکوت معناداری جاری بود تا اینکه پیرمرد سکوت رو شکست و گفت: هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد. هیچکدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.
پرسید؟ اینکه گفتی یعنی چه؟ چقدر زیبا بود؟
اینکه گفتم یعنی اینکه من هم مثل تو روزی مصرفکننده مواد مخدر بودم و پر از ترس و درد و بغض و ناامیدی و سرشار از مشکلاتی که با مصرف مواد مخدر برای خودم به وجود آورده بودم. اینکه من به تو گفتم یک قانون خیلی مهم بود که اگه با تعمق بیشتری روی آن فکر کنی درمییابی که نهتنها انسان، بلکه خداوند بزرگ هیچ موجودی را جهت بیهودگی خلق نکرده است و در خلق هر موجودی فلسفهای عظیم نهفته است. من هم روزی همانند تو مواد مخدر مصرف میکردم و مصرف مواد مخدر من را به سمت این تفکر نادرست سوق داده بود بیهوده و پوچ هستم. اره پسرم خداوند در درون و بیرون تو نیروهای قرار داده که اگر آنها را بشناسی و به کار بگیری مثل یک کوه آتشفشان فوران خواهی کرد.
خداوند وقتی انسان را خلق کرد به سمت یک دوراهی هدایت کرد و یکراه روشنایی و دیگری راه تاریکیها و مصرف مواد مخدر نیز راه تاریکیها است وکسی که قدم در این راه میگذارد جسم و روان و جهانبینی او آسیب می ببیند. من هم همانند تو به دنیای تاریکی قدم گذاشته بودم اما بدان برای اینکه عظمت روشنایی را درک کنی باید از این گذرگاه سخت عبور کنی تا کارآزموده شوی و بدان خداوند نیز از تو حمایت خواهد کرد. البته برای درمان اعتیاد باید از راه درست اقدام کنی و در این راه صبور باشی تا مثل من بهسلامتی و آرامش برسی ....
نویسنده: مسافر جواد لژیون دوازدهم
- تعداد بازدید از این مطلب :
2277