جناب آقای مهندس دژاکام، یکی از بزرگان تاریخ است که زندگی دوباره، به خیلی از انسانها بخشیده است
سلام دوستان لیلا هستم یک همسفر؛
خدا را خیلی شکر میکنم که راه را برایم باز کرد تا بتوانم در این جایگاه قرار بگیرم تا طعم شیرین رهایی و حس و حال خوش را تجربه کنم، خدایا ازت ممنون هستم، واقعاً که بزرگی فقط، شایسته و بایسته توست.
جمعه که بهاتفاق مسافر و فرزندانم برای گرفتن، امضاء رهایی و قطع مواد، از دست آقای مهندس رفته بودیم، فکر نمیکردم، حالم اینهمه دگرگون شود، برای اولین بار بود، آقای مهندس را از نزدیک میدیدم، شنیده بودم که آقای مهندس انرژی زیادی دارند در کنار آقای مهندس بودن، سطح انرژی را بالا میبرد، فقط شنیده بودم، وقتیکه مسافرم خبر داد که آقای مهندس آمدهاند، به همراه، راهنمایان گرامی، بهطرف ایشان رفتیم، چشمهایم وقتی، به آقای مهندس افتاد، قلبم به تپش افتاد، حال عجیبی پیداکرده بودم، نمیدانستم، گریه کنم یا بخندم، به نظر من، نیروی جناب آقای مهندس، یک نیروی فرازمینی فوقالعاده و یک نیروی الهی است.
آقای مهندس از من پرسیدند، حالت چطور است، خوب هستی؟ گفتم بله. تمام بدنم، به لرزه افتاده بود، وقتی نامه رهایی را امضاء میکردند، یک خودکار سبزرنگ در دستشان بود، باورم نمیشد، یعنی مسافر من، از مصرف مواد رهاشده بود؟ دیگر وابسته مواد نبود؟ مگر میشود؟
من آقای مهندس را، یکی از بزرگان تاریخ میدانم که زندگی دوباره، به خیلی از انسانها بخشیده است.
از خدای بزرگ، برای ایشان، طول عمری باعزت و سلامتی کامل آرزو دارم.
راهنمای عزیزم خانم سمیرا من را در آغوش کشیدند و من هم گریه کردم، البته اشک شوق بود حس و حالی که در آن لحظه باشکوه داشتم، وصف کردنی نیست، فقط باید تجربهاش کرد، انگار سبک شده بودم، احساس میکردم بار سنگینی از شانههایم برداشتهشده است، باورم نمیشد که مسافرم 10 ماه سفرکرده و به رهایی رسیده است.
این حس و حال خوش را با هیچچیز در دنیا عوض نمیکنم، روز چهارشنبه که برای گرفتن گل رهایی به آکادمی رفته بودیم، یکی از بهترین و ماندگارترین روزهای زندگی من است.
گفته بودند پوشش باید سفید باشد، به آکادمی که رسیدیم مسافران و همسفرانی را دیدم که همه سفید پوشیده بودند، یک آرامش و یک حال و هوای دیگری داشت، لحظه گرفتن گل رهایی یکی از بهترین و شیرینترین لحظات زندگی من است این گل یکی از بهترین گلهای دنیا است که عطری الهی دارد. سنبل رهایی و آزادی که از دست یکی از خوبان و محبوبان خداوند گرفتهام.
خدایا شکرت، شکر. واقعاً باورم نمیشود، حسی است که نمیشود نوشت، باید لمس شود، باید چشیده شود، این حال و حس خوش را برای همه سفر اولیها و آنهایی که هنوز راه برایشان باز نشده است، آرزو میکنم، خیلی دوست دارم، زکات این حال و حس را با خدمت کردن در کنگره بپردازم.
کنگره مکان مقدسی است که انسانهایی را که از خانواده خود طردشدهاند را به آغوش گرم خانواده برمیگرداند از خدای خودم میخواهم که چراغش همیشه روشن باشد.
خدایا این حس و حال خوش را نصیب دوستانم کن.
آمین
نویسنده و تایپ: همسفر لیلا (لژیون هفتم)
ویرایش: لیلا همسفر رضا (لژیون ششم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
1636