اکثر اوقات به لطف خداوند و با خدمت کردن در کنگره ۶۰ حال خوشی دارم اما گاهی وقتها پیشآمده که درونم حسی داشتم مثل دلشوره ، اضطراب و یا نگرانی. این حالتها درواقع مثل گارد ریل در جاده عمل میکنند، جلوی مرا سد کرده و مانع از سقوط من میشوند. آن موقع است که متوجه میشوم از مسیر اصلی خودم که صراط مستقیم است در حال خارج شدن هستم که در این زمان هر طوری شده خودم را به وادی اول میرسانم. وقتی قدری تفکر میکنم متوجه میشوم جایی کار اشتباهی انجام دادهام یا حرف اشتباهی زدهام و یا کسی را رنجاندهام مانند آهویی که به دنبال گیاه یا سبزهای رفته باشد، رفتهام . وقتی متوجه این موضوع میشوم به این فکر میکنم باید قبل از اینکه مسیر من دور شود و از مسیر اصلی خودم خارج شوم، برگردم به مسیر حرکت اصلی یا صراط مستقیم.
با تمام اتفاقاتی که افتاده، رفتارهایی که دیدهام و حرفهایی که شنیدهام،خوب که فکر میکنم میبینم خواست من خدمت بیمنت بوده و هست..
آنجا که ناامیدی میخواهد مرا دربند خود اسیر کند این وادی دوم است که به دادم میرسد و مرا به سلاح امید مجهز میکند. امیدوارانه بلند میشوم و با تمام قدرت و ایمان به خودم و تواناییهایم حرکت میکنم و با خود میگویم : من میتوانم با تمام آنچه هست، یک همسفر خوب، مادر مسئول و یک خدمتگزار خوبی باشم برای خودم و هستی، بیمنت و بی توقع. وقتی این باور ذهنی را در خودم به وجود آوردم متوجه میشوم اول باید قالب درستی از خودم بسازم بنابراین نهایت تلاشم را میکنم تا نقصهایم را ببینم و درصدد رفع آنها برآیم. با تمام سختیهایش چراکه هیچکس بهاندازه خود من مسئول پندار، گفتار و رفتار من نیست و نخواهد بود. این پذیرفتن مسئولیتهایم و حرکت در کنار آدمها است که مرا شجاعتر میکند و اینجاست که متوجه میشوم تمام این ساختارهای ذهن اگر به اجرا درنیاید نه به درد خودم میخورد و نه دیگران، پس باید بتوانم آنها را به مرحله اجرا دربیاورم. بذر خوب بکارم و به آن رسیدگی کنم تا جوانه بزند، مواظبت کنم تا قوی شود که این هم نیاز به زمان دارد و هم صبر. زمان به من داده میشود و من هم باید بتوانم از ابزار صبر بهره بگیرم تا بتوانم سندی بدون نقص بشوم برای خودم، خانوادهام و جامعهام. من اگر واقعاً خود و هستی را دوست دارم امروز فهمیدم که باید حرف فرمانده ام (عقل) را خوب گوش کنم.
اگر میگوید بلند شو ظرفهایت را بشور، خانهات را تمیز کن، غذا بگذار و با چاشنی عشق آن را مزه دار کن. اگر رنجشی بوده آن را ببخش بهجای آنکه به زخم عمیقی تبدیلش کنی و خوب شدنش به طول بینجامد و درنهایت تمام وجودت را درد رنج فرابگیرد گوشبهفرمانش باشم. میگوید به مسئولیتهایی که با اختیار خودت پذیرفتهای خوب بیندیش و عمل کن و از این به بعد در دوراهیهای انتخاب قدری صبور باش، تفکر و تعقل کن، از آنانی که راه را درست رفته و رسیدهاند مشورت بگیر و بهترین راه را انتخاب کن. سپس با توکل به خدا حرکت کن تا این فرمانده (عقل) روشنایی بیشتری را به خانهات بیاورد . هرچقدر درست پیش بروم روشنایی بیشتری میآید و خورشیدی میشود به شبهای تاریکم و آن را روز روشن میسازد . باید آنقدر پیش بروم تا بتوانم خودم بهترین را انتخاب کنم و بشوم فرمانده لایق.
آری، بعد از چهار سال حرکت مداوم به اینجا رسیدهام. بنابراین از این به بعد قدمهایم را استوارتر خواهم برداشت، با امید و ایمان و توکل به خداوند توانا و مهربان حرکت خواهم کرد تا از اسارت و بندهای اهریمنی رها شوم و تبدیل به انسانی آزاد شوم تا بتوانم با نیروی عقل، عشق و ایمان به پرواز دربیایم و از جویبارهای بهشتی خمر وجود جرعهای بنوشم. خدایا شکرت، جناب آقای مهندس و اعضای خانواده بزرگ کنگره۶۰ از تکتک شما عزیزان سپاسگزارم
با احترام همسفر مهدیه
تایپ : همسفر زلیخا
- تعداد بازدید از این مطلب :
3378