English Version
English

لژیون پزشکان پارک طالقانی جمعه ۱۳۹۶/۶/۱۰

لژیون پزشکان پارک طالقانی جمعه ۱۳۹۶/۶/۱۰

دهمین جلسه از دور دهم لژیون پزشکان پارک طالقانی با استادی آقای مسعود و نگهبانی جناب مهندس و دبیری آقای مجید با دستور جلسه « وادی چهاردهم و تأثیر آن روی من»در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۰ رأس ساعت ۸ صبح آغاز به کار نمود.

سخنان استاد:

دکتر مسعود

خدمت همگی عزیزان سلام عرض می‌کنم و خوشحالم که در این جایگاه قرار دارم. قبل از هر سخنی باید عرض کنم اگر می‌دانستم که این دستور جلسه که وادی عشق است، شامل دوازده ساعت است که فقط در ۳ سی دی ارائه گردیده، ممکن بود از این مسئولیت شانه خالی کنم ولی جذابیت وادی چهاردهم و اثر عشق روی من آن‌قدر زیبا بود که اگر صدوبیست ساعت هم می‌بود و اگر عمری داشتم حتماً آن را گوش می‌دادم. این وادی فوق‌العاده گسترده است. همگی می‌دانیم که در تاریخ عرفان و ادبیات خودمان وقتی همه بزرگان به مسئله عشق رسیدند در آن گیر کردند. مولانا باآن‌همه عظمت که می‌فرماید:

هرچه گویم عشق را شرح و بیان    چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگرست       لیک عشق بی‌زبان روشنترست

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت   چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت   شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

یا حضرت حافظ می‌فرماید:

عاقلان نکته پرگار وجودند ولی                 عشق داند که در این دایره سرگردانند

این عقلا همگی سرگردانند چون عشق نقطه پرگار وجود است. به‌هرحال درباره عشق مطالب بسیار است ولی آقای مهندس در این وادی، عشق را به زبان بسیار ساده بیان نمودند و با مثال‌های متعددی که بیان نمودن این مسئله را واضح و روشن نموده‌اند که دریکی از مثال‌ها می‌فرمایند: در یک مزرعه‌ای یک عده قمری و قناری به همراه عده ای دیگر می‌خواهند یک کنسرت اجرا کنند ولی عده‌ای وارد می‌شوند و با حرکات زشت و صداهایی که درمی‌آورند آن کنسرت را خراب می‌کنند.

چرا بعضی از عشق‌ها و علایقی که ما می‌بینیم به‌جای هم‌افزایی و قدرت، متأسفانه خراب می‌شود؟ دلیلش این است که عده‌ای از انسان‌ها وجود دارند که این عشق و علاقه را همیشه با بدگویی خراب می‌کنند. آقای مهندس عشق را تجزیه‌وتحلیل نمودند و گفتند که عشق دارای سه جز است به‌مانند همه مطالبی که در کنگره دارای سه ضلع یا یک مثل است. یک جز عشق، سایه‌هاست. سایه یعنی یک‌چیزی باید وجود داشته باشد تا سایه‌ای داشته باشد. وقتی می‌گویند سایه‌ها منظور این است که همه ما دارای سایه‌های متعددی هستیم که شامل سایه‌های درونی و بیرونی است که همه این‌ها تبدیل به یک سایه می‌شود که جمع آن می‌شود سایه‌ها و ممکن است جذابیت هر نفر برای طرف مقابلش، به خاطر وجود برخی از سایه‌هایش باشد. مثلاً ممکن است من ازنظر ظاهری جذابیت نداشته باشم ولی در باطن خود سایه‌ای داشته باشم که جذابیت داشته باشد و باعث ابراز محبت نسبت به من شوید.

پس سایه‌ها همان آثار وجودی هر شخص است.

دومین جز این سه ضلع، جاذبه است. این دنیا یک جاذبه دارد یک دافعه. معمولاً در عشق جاذبه‌ها هستند که کار می‌کنند یعنی آن آیتم‌های زیبا و مثبتی که در شخص وجود دارد باعث جذب شود. البته ممکن است در بعضی از افراد هیچ‌چیز جذابی مشاهده نشود و ازنظر من آن شخص فرد جذابی نباشد چراکه ملاک جذاب بودن برای من در آن شخص وجود نداشته باشد ولی برای شخص دیگری جذاب باشد. شعر زیبایی که آقای مهندس از قیص عامری بیان نمودند که در داستان لیلی و مجنون نوشته شده است، زمانی که خلیفه وقت می‌شنود که قیص عامری با آن‌همه زیبایی و ثروت عاشق یک دختر شده، طمع می‌کند که این دختر حتماً خیلی زیباست که قیص عاشق و مجنون شده است، پس دستور می‌دهد آن دختر را بیاورید و وقتی لیلی را می‌آورند با تعجب می‌بیند که لیلی دختر نازیبایی است؛که به دنبال آن این‌گونه می‌گوید:

گفت لیلی را خلیفه کان توی کز تو مجنون شد پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامش چون تو مجنون نیستی

هر که بیدارست او در خواب‌ترهست بیداریش از خوابش به تر

چون بحق بیدار نبود جان ما هست بیداری چو دربندان ما

جان همه روز از لگدکوب خیال وز زیان و سود وز خوف زوال

نی صفا می‌ماندش نی لطف و فرنی به‌سوی آسمان راه سفر

خفته آن باشد که او از هر خیال دارد اومید و کند با او مقال

دیو را چون حور بیند او به خواب پس زشهوت ریزد او با دیو آب

چونک تخم نسل را در شوره ریخت او به خویش آمد خیال از وی گریخت

ضعف سر بیند از آن و تن پلید آه از آن نقش پدید ناپدید

مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش

ابلهی صیاد آن سایه شود می‌دود چندانک بی‌مایه شود

بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست

تیر اندازد به‌سوی سایه او ترکشش خالی شود از جست‌وجو

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت

سایهٔ یزدان چو باشد دایه رهاند از خیال و سایه‌اش

سایهٔ یزدان بود بندهٔ خدا مرده او زین عالم وزندهٔ خدا

دامن او گیر زوتر بی‌گمان تا رهی در دامن آخر زمان

کیف مد الظل نقش اولیاست کو دلیل نور خورشید خداست

اندرین وادی مرو بی این دلیل لا احب افلین گو چون خلیل

رو ز سایه آفتابی را بیابدمان شه شمس تبریزی بتاب

ره ندانی جانب این سور و عرساز ضیاءالحق حسام‌الدین بپرس

ور حسد گیرد ترا در ره گلو در حسد ابلیس را باشد غلو

کو ز آدم ننگ دارد از حسد باسعادت جنگ دارد از حسد

عقبه‌ای زین صعب‌تر درراه نیستای خنک آنکش حسد همراه نیست

این جسد خانهٔ حسد آمد بدان از حسدآلوده باشد خاندان

گر جسد خانهٔ حسد باشد ولیک آن جسد را پاک کرد الله نیک

طه را بیتی بیان پاکی است گنج نورست ار طلسمش خاکیست

چون کنی بر بی‌حسد مکر و حسدزان حسد دل را سیاهی‌ها رسد

خاک شو مردان حق را زیر پاخاک بر سر کن حسد را همچو ما

حاکم می‌گوید لیلی تویی؟ تو که با دیگران فرقی نداری. لیلی در جواب می‌گوید خاموش. تو مجنون نیستی و ازنظر تو من فرقی با دیگران ندارم.

اما ضلع سوم این وادی حس است. چه کسی این جاذبه را حس می‌کند؟ چه کسی جاذبه چه کسی را حس می‌کند؟

در سی‌دی‌ها آقای مهندس می فرمانید: اول فرستاده می‌شود و موج‌های بعدی و ... که بسیار طولانی است ولی مسئله ساده آن، این است که چه کسی این امواج مثبت یا امواج جاذبه را می‌فرستد؟ جاذبه دافعه مثال پنکه است که برگ‌های درخت را اگر در جلو قرار بدهیم پرتاب و اگر پشت پنکه باشد به طرفش کشیده می‌شوند. این جاذبه و دافعه در وجود هر شخص قرار دارد. حال یکی جاذبه می‌بیند و یکی دافعه و این بستگی دارد در کجا ایستاده باشی.

اما همه ما به‌خوبی می‌دانیم که در طول تاریخ همیشه عاشق و معشوق را مقداری قاتى کردیم؛ یعنی گاهی وقت‌ها می‌گوییم این‌ها یکی هستند و گاهی می‌گوییم جدا از هم هستند. آقای مهندس با جسارت، یک دیدگاه جدیدی ارائه کردند و این‌ها را زیبا جداسازی نمودند.

ایشان فرمودند یک‌زمانی انسان‌ها عاشق همدیگر هستند یعنی شخص به شخص،که می‌شود عشق مخلوق به مخلوق که می‌تواند گاهی به نفرت تبدیل شود یا ادامه داشته باشد و این می‌تواند به‌مانند روشن کردن یک کبریت در تاریکی باشد که نور کمی دارد و با یک باد کوچک خاموش شود؛ اما یک نوع دیگر عشق، عشق مخلوق به خالق خود است. وقتی انسان به آفریده‌های خدا با اعجاب نگاه کند و از حرکت آن‌ها لذت ببرد و به خالق آن‌ها عشق بورزد؛ و اما بالاترین مرحله عشق، عشق خالق به مخلوق است. جایی که عاشق و معشوق یکی می‌شود.

جلسه به مشارکت گذاشته شد.

دکتر اردشیر 

وقتی تاریخ را نگاه می‌کنیم و مفهوم عشق را در ادبیات سالیان گذشته بررسی می‌کنیم می‌بینیم قرن به قرن چهره‌اش عوض‌شده و مفهوم خود را عوض کرده و به مفهوم دیگری تبدیل می‌شود. وقتی انسان را بررسی می‌کنیم می‌بینم بیشتر دردهای بشریت از قبیل افسردگی و انواع اقسام بیماری‌ها شاید به دلیل عدم وجود عشق باشد. در قدیم می‌گفتند عشق در یک نگاه یا در چند نگاه. ولی آن چیزی که الآن وجود دارد فقدان همین مسئله است. چه می‌شود که یک نفر با یک نگاه به شخص یا طبیعت، عاشق آن می‌شود؟ آن سایه‌ها که مهندس اشاره نمودند همان چیزی‌های است که باعث می‌شود به‌مانند یک آهنربا با یک نگاه انسان عاشق و جذب آن شود. وقتی می‌گوید عشق باید جاذبه داشته باشد، باید بدانیم عشق را چه کسی مطرح می‌کند و چه کسی آن‌ را دریافت می‌کند؟ یکی از خوبی‌های عشق این است که فرد بدون اینکه بخواهد یا بفهمد، جذب می‌کند یا جذب می‌شود؛ یعنی هیچ منطقی دراین‌بین وجود ندارد اما اگر هم منطقی باشد، منطق خود عشق است چراکه وقتی از منطقه معقول پایین می‌آییم، عشق یک چهارچوب خاص خودش را دارد که باعث می‌شود فرد با آرامش به زندگی خودش ادامه دهد. اگر تمام زندگی ما را تعقل فرابگیرید دچار بیماری وسواس خواهیم شد و در زندگی به مشکل برخواهیم خورد. این سه جزئی که آقای مهندس در مسئله عشق بیان کردند شاید در تاریخ زیاد گفته شده ولی به آن توجه ویژه نشده بود.

دکتر صمد

این وادی که بعد از وادی سیزدهم آمده که می‌گوید پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگر است، در مورد فرد مصرف‌کننده که پر از اعمال ضدارزش است و محبت و عشق در درون این شخص به‌نوعی کشته‌شده است، در وادی چهاردهم عشق و محبت را برای این شخص بیان می‌کند که می‌بایست بعد از رهایی به این لباس عشق و محبت ملبس گردد تا بتواند اول به خودش خوبی کند که همان محبت خاص است و دیگر اینکه به هستی و به همه اطرافیان خود محبت کند که محبت عام است و برای رسیدن به محبت عام، می‌بایست تزکیه و پالایش انجام گیرد. در سفر دوم باید دست نفر دیگری را که در دام اعتیاد است بگیرد و بدون عشق این موضوع امکان‌پذیر نیست.

آقای پرهام

من در زمان جوانی این موضوع را تجربه کردم ولی به‌واسطه وجود بدخواهان، در آن زمان رابطه من و معشوقم به هم خرد و بعدازاین مسئله ما پریشان شدیم و من یک شعر سرودم برای معشوق:

من امیدم همه آن است که تو بازآیی، از سر عاشقی و شیدایی

و در آن صبح دم موعودم، بربایی زلبانم کامی

این سرودیست که می‌خوانمش هرروز خدا، باشدا تشنه‌لبی همچو مرا دریابی

و نسیم سحری باز می‌آید هرروز، و منم مانده هنوز در غم این تنهایی

دل‌خوشم زین همه فریاد که از دل خیزد، همچو پروانه که از دوری شمع برآرد آهی

بعد ازاین واقعه دوستانم برای دلجویی می‌آمدند و نصیحت می‌کردند که بی‌خیال عشق شو و به زندگی عادی خود برگرد و من باحال خرابم می‌خواستم به این دوستان بفهمانم که عشق چیست و اگر تجربه کنید حالتان بدتر از من می‌شود ولی حرف‌های من روی آن‌ها تأثیرگذار نبود و من در جواب آن‌ها یک دوبیتی سرودم:

سوختنم آرزوست با پروبال اندرش            شعله عشق آتشی است دست من و دامنش

گر تو بگویی مکن با خودت این کار دوست    گویمت از بخت نیک خود بنهادم فرو وقت ورود بر درش

 

آقای فرهاد

در رابطه با عشق زیاد گفته شده. به نظر من عشق در ذات همه موجودات هست. وقتی خداوند در وجود یک حیوان بزرگ کردن فرزندش را مقدر کرده و فیلمی مشاهده کردم که گوزنی برای نجات فرزندش خود را در مقابل شیر قرارداد و شکار شد تا فرزندش نجات پیدا کرد. متأسفانه تنها جایی که روابط عشق و عاشقی نامتعادل است، در بین انسان‌هاست؛ یعنی چیزی که خداوند برای همه موجودات مقدر کرده، همه بدون هیچ خطایی در آن جهت حرکت می‌کنند ولی انسان این‌گونه نیست. انسان همیشه خطاکار بوده و عشق را اشتباه متوجه شده است. راههای زیادی را تجربه می‌کند و شکست می‌خورد ولی باز اشتباه خود را تکرار می‌کند. مثال بارز آن همین موضوع اعتیاد است. من تجربه اعتیاد مواد مخدر ندارم ولی همه ما به‌نوعی اعتیادهای دیگری داریم. دنبال چیزی می‌رویم که تصور می‌کنیم معشوق است. ما باید از تجربیات یکدیگر استفاده کنیم و از آن‌ها درس بگیریم.

خانم نازنین

عشق واژه‌ای است که توصیف آن بسیار سخت است. به این‌که هرکسی می‌گوید من عاشقم، به این راحتی نیست. البته همه مخلوقات خداوند عاشق به دنیا آمده‌اند و تصور نکنیم که عشق در ذات ما نیست. هرلحظه که زندگی می‌کنیم چنانچه عاشق نباشیم نمی‌توانیم زندگی کنیم. همین‌که صبح از خواب بیدار می‌شویم با عشق بیدار می‌شویم. همین‌که وارد این جلسه شدم با عشق آمدم و اینکه با مشکلات زیادی درگیر هستم و مجبور به نگه‌داری مادری هستم که حافظه خود را از دست داده ولی عشق حضور در این جلسه باعث شد به اینجا بیایم. حال اگر ما عشق نداشتیم در موضوع اعتیاد فعالیت نمی‌کردیم. در زندگی هم همه ما به‌نوعی عاشق همدیگر هستیم، عشق به فرزند عشق به خانواده باعث می‌شود یک مرد مشغول کار باشد و اگر عشقی نباشد هیچ‌یک از ما هیچ کاری را انجام نمی‌دادیم.

دکتر محمدعلی

اشاره‌ای می‌کنم به در سی دی خدا و ارتباط آن‌ را با دستور جلسه بیان می‌کنم. آقای مهندس در مورد خداوند فرمودند: ما خداوندی را قبول داریم که برای ما کار کند. خدایی که به نفع ما نباشد در نظر خود آن را خدایی خوبی نمی‌دانیم. در قضیه عشق مهندس به‌خوبی اشاره می‌کنند که ما نمی‌توانیم بگوییم آن‌کسی که احساس دارد عشق ندارد یا آن‌کس که احساس دارد عشق دارد. ما نمی‌توانیم عشق را به مجازی و حقیقی تقسیم کنیم. کسانی این کار را انجام می‌دهند که بگویند آن چیزی که من دارم عشق است و این‌ها عشقی را به‌عنوان عشق حقیقی می‌پذیرند که خودشان آن احساس را داشته باشند یا به نفعشان باشد. عشقی را قبول دارند که در مسیر آن‌ها باشد.

شعری از حضرت حافظ است که می‌فرماید:

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد          دیو چو بیرون رود فرشته درآید

جالب است که همیشه به این شعر حافظ استناد می‌کنیم و سعی می‌کنیم اول دیوها را بیرون کنیم تا فرشته‌ها وارد شوند اما من زمانی که این وادی را مطالعه می‌کردم به نکته جالبی برخورد کردم که از کجا معلوم وقتی یک دیوی را بیرون می‌کنیم، دیو بزرگ‌تری جای آن را نگیرد. از کجا معلوم که وقتی یک مطلب منفی را از درون خود پاک می‌کنیم یک‌چیز بدتری جای آن را نگیرد؟! در مورد اعتیاد هم این‌گونه بود وقتی شخصی با مصرف تریاک کشیدنی می‌آمد به او پیشنهاد تریاک خوراکی می‌شد و تریاک خوراکی جای خود را به شیره و بعد از شیره هروئین می‌شد تا اینکه تریاک را ترک یا درمان کند این همان دیو بزرگ‌تر بود که جای دیو کوچک را می‌گرفت. در جامعه سعی کردیم تریاک را حذف کنیم هروئین جای آن آمد، هروئین را حذف کردیم شیشه جای آن را گرفت.

بهتر است ما اول فرشته را وارد کنیم تا دیو اگر جایش تنگ شد خودبه‌خود خارج می‌شود. ما باید اول مطالب خوب را وارد کنیم تا مطالب زشت از بین برود.

آقای بهرام

در مورد دستور جلسه، چیزی که بنده تجربه کردم در روابط انسانی دو چیز برای من محرز بوده است. اگر ما آن دلبستگی و وابستگی بین افراد را بررسی کنیم و ارتباط آن‌ها را بفهمیم چیست، دو چیز را در اتمسفر درمان دیده‌ام که یکی ترس و دیگری نیاز است که افراد باهم ارتباط برقرار می‌کنند که بعضی وقت‌ها در هیبت و قالب عشق تجلی پیدا می‌کند. چون مبنا و زیرساخت این دو چیز، امنیت است یعنی هر دو این‌ها برای فرد ایجاد امنیت می‌کند. یکی از هنرمندان که برای روان‌درمانی نزد من آمده بود سؤالی پرسیدم که چرا شما نقاشی می‌کشید؟ ایشان گفتند وقتی من نقاشی می‌کشم یک‌چیزی در من کامل می‌شود برعکس افرادی که به دنبال دیده شدن هستند، من دوست دارم نقاشی بکشم حال می‌خواهد این اثر ماندگار باشد یا نه. جواب این شخص برای من این تصور را پدیدار نمود که این شاید تجلی یک نمونه عشق باشد. این فرد فارغ از بحث امنیت و نیاز فردی خود، به یک موضوعی می‌پردازد که دیگر پاسخ به آن ترس یا نیاز نیست و نکته مهم این است که کاری را که دوست دارد به آن می‌پردازد.

کلام آخر اینکه خود عشق شاید نتیجه یک شناخت و آگاهی به یک حقیقت است. وقتی‌که چشم فرد به یک حقیقت باز می‌شود خواه‌ناخواه جذب می‌شود فارغ از هرگونه بحث مادی یا چیز دیگر.

دکتر شیوا

همان‌طور که در ابتدای جلسه گفته شد، اساس کار و آموزش و درمان ما بر مبنای عشق است و درواقع ۱۴ وادی بر پایه عشق بنا گردیده و در اولین وادی که می‌گوید با تفکر ساختارها آغاز می‌شود و بدون تفکر هر آنچه هست روبه‌زوال می‌رود تا آخر که می‌رسیم به وادی ۱۴، چیزی که در آخر درمان به آن می‌رسیم همان عشق و محبت است. محبت و عشق بدون ایمان و عقل امکان‌پذیر نیست و وجود هر سه جز: عقل و عشق و ایمان، در کنار هم لازم است و تمثلی که وجود دارد، نهرهای شیر و آب و عسل و همچنین نهر خمر بود که همه باید در کنار هم باشند تا انسان متعادل باشد. در کنگره ۶۰ هم لژیون وجود دارد و هم جلسات، من در سایت می‌دیدم که آقای مهندس در مورد نور و هر آنچه در دنیا وجود دارد صحبت نمودند و که هرکدام از این‌ها یک موج دارند و یک ضربه. آن چیزی که در لژیون‌ها وجود دارد، راهنماها بامحبت و عشق به رهجو آموزش می‌دهد و این باعث می‌شود آن خاصیت موجی روابط که بین انسان‌ها وجود دارد مستحکم‌تر شود و محبت و صمیمیت ایجاد گردد. همین مراسم توزیع افطاری کنگره ۶۰ در ماه مبارک رمضان، خود به‌نوعی باعث ایجاد صمیمت بین افراد می‌شود که در درمان اعتیاد لازم است. آن خاصیت ذره‌ای که برای همه ما وجود دارد در جلسات با همین مشارکت‌ها قرار دارد. وقتی انسان مشارکت می‌کند درواقع از حاشیه بودن دوری می‌کند و می‌تواند در جلسه حضور پررنگی داشته باشد و احساس کند ریسمانی است که به همه متصل شده است. به نظر من مهم‌ترین چیزی که در کنگره وجود دارد عشق و محبت است که باعث گردیده درمان واقعی اتفاق بیافتد.

آقای دبیر

در رابطه با عشق همه ما به این مقوله واقف هستیم ولی با حجب و حیا به آن نگاه می‌کنیم، تجربه من این است که من ۱۳ سال عاشق بودم ولی این عشق دارای یک بعد بود و عقل و ایمان در آن دخیل نبود. من عاشق شدم و ازدواج کردم ولی این ازدواج بیش از دو سال طول نکشید. بعضی وقت‌ها ما مناسبت‌ها را با عشق اشتباه می‌گیریم یعنی یکسری ساختارها و اصول را زیر سؤال می‌بریم و کم‌کم فراموش می‌کنیم. بهتر از محبت و عقل و ایمان صحبت کنیم. مسائلی که در عشق وجود دارد از وادی محبت شروع می‌شود. وقتی ما به یک پرنده هرروز آب و غذا بدهیم بعد از چند روز محبت به وجود می‌آید و به خاطر همین است که اگر مجنون عاشق لیلی بود به خاطر تکرار عاقلانه آن بود و ما اگر ناخودآگاه بخواهیم در کنگره محبت داشته باشیم، علاوه بر عشق، دو ضلع عقل و ایمان را نیز باید داشته باشیم. باید بدانیم در محبت تکراری، عشق به وجود نمی‌آید. در محبت عاقلانه و باایمان به مسیر می‌شود عشق را به وجود آورد.

جناب مهندس

در کنگره مبحث این است که ما هر چیزی را که در موردش صحبت می‌کنیم مثل کلاس فلسفه یا تاریخ ادبیات نیست. ما آن چیزی که صحبت می‌کنیم می‌خواهیم کاربردی باشد و مورداستفاده قرار بگیرد. من در کنگره ۶۰ اقدام به پاکسازی در تاریخ ادبیات خودمان زدم چون در مفاهیم ما همه‌چیز را می‌دانیم لیکن مقدار و اندازه نه. همه تصور می‌کنیم عشق را می‌دانیم ولی اندازه آن را نمی‌دانیم. محبت را میدانیم چیست ولی مقدارش نمی‌دانیم. جوانمردی، صداقت، راستی و همه‌چیز. این‌ها باید مورد بازبینی قرار گیرد. همه می‌گوییم می‌دانیم عشق چیست ولی عشق باید شکافته شود. همه می‌گوییم اعتیاد ولی باید اعتیاد شکافته شود. ما خیال می‌کنیم که می‌دانیم. اگر بخواهیم بشکافیم در ابتدا باید بدانیم جزئیات آن چیست؟! از چه چیزی تشکیل شده؟!

کسانی که سی‌دی‌ها را گوش نمی‌دهند متضرر می‌شوند چون نکاتی وجود دارد که نمی‌دانید و تصور می‌کنید می‌دانید. این سی‌دی‌ها با مبلغ ناچیزی در اختیار شما قرار داده می‌شود که در آن مسائل بسیار مهم و حائز اهمیتی در آن نهفته شده است. اگر در کنگره یک رهجو این را بداند و بشناسد می‌تواند اقدام کند. کجا توانسته‌اند عشق را بشکافند و بفهمند که عشق چیست؟! چون عشق به خود رسید قلم شکافته شد. حال باید دید خود عشق چیست؟ شما می‌بایست از ۱۳ مرحله و وادی بگذرید و بیاموزید تا تازه برسید به وادی عشق. رسیدن به این مرحله به‌راحتی نیست چون عشق و محبت به اعتقاد من مترادف با توحید و یگانگی است.

در این مرحله به شما یادآوری می‌کند که باید چیزی وجود داشته باشد تا شما عاشق آن شوید. خیلی‌ها هستند که می‌گویند من عاشق یکی شده‌ام حال این‌یکی کیست و کجاست نمی‌داند. حتی اگر می‌خواهید عاشق خدا شوید ابتدا باید خدا را بشناسید، یک‌چیزی از خدا باشد، یک سایه‌ای از خدا وجود داشته باشد تا عاشقش شوید. پس رکن اصلی عاشقی این است که حتماً باید یک‌چیزی باشد حال می‌خواهد یک قناری باشد یا یک جنس مخالف باشد یا هر چیز دیگری.

 دومین مسئله مهم حس است. شما به حس توجه کرده‌اید؟ همان‌گونه که ما پنج حس ظاهری داریم، یکسری حس باطنی داریم. هرکسی یک‌جور دریافت می‌کند. همان‌طور که در افسانه لیلی و مجنون می‌گوید که: لیلی به چشم مجنون زیبا و خوب بود. باید در پشت چشم آن فرد قرار بگیری تا از نگاه او حس کنی.

باید بدانید حس چیست و آن را بشکافید.

مسئله سوم جاذبه است. هرکسی باید یک امواجی را متصاعد کند تا کس دیگر آن را جذب کند. چرا خانم‌ها آرایش می‌کنند؟ به خاطر همان جاذبه است. طاووس پرهای خودش را باز می‌کند تا جذب شود یا انواع موجودات دیگر.

پس همه فکر می‌کنند یک‌چیزی از عشق می‌دانند و به‌صورت معلومات عمومی یک صحبتی می‌کنند ولی باید فهمید بنیان و ریشه آن کجاست؟ در زندگی‌های امروزی می‌بینیم که بعد از ده سال زندگی جدا می‌شوند و می‌گویند عشق نبود و کلاه سرمان رفت و همه دروغ بود. نخیر دروغ نبوده چراکه کبریت در یک محیط تاریک یک نوری دارد و خورشید هم نور دارد. ما نمی‌توانیم بگوییم این عشق نبوده و کلاهبرداری بوده؛ عشق بوده ولی به‌اندازه نور همان کبریت بوده که تمام شده است. نمی‌توانیم منکر همه‌چیز شویم و همه‌چیز را دروغ و کلاهبرداری بدانیم.

مسئله که مطرح است این است که عشق به‌تنهایی معنا ندارد. عشق تنها، خودشیدایی مستان است. عشق را با خاطرخواهی یکی نکنید، با خودخواهی یکی نگیرید. طرف یکی را دوست دارد ولی به او جواب رد می‌دهند اسید روی صورت آن شخص می‌ریزد، این عشق را فقط برای خودش می‌خواهد خدا را هم همین‌طور. در وادی چهاردهم آمده که عشق در مقابل عقل قرار نمی‌گیرد، عشق هیچ ضدیتی باعقل ندارد، عقل هم ضدیتی با عشق ندارد. ما سه محور عشق و عقل و ایمان را داریم؛ این سه باهم هستند. کسی که عشق داشته باشد و عقل و ایمان نداشته باشد می‌شود خودشیدایی مستان. کسی که عقل دارد و عشق و ایمان ندارد می‌شود خودخواه و خودپسند. کسی که ایمان دارد و عشق و عقل ندارد می‌شود متعصب، می‌شود ابن ملجم مرادی که ایمان را دارد ولی عقل و عشق را نه. هیچ‌یک از این سه مؤلفه بدون هم معنا ندارد.

پس این سی‌دی‌ها را جدی بگیرید و خوب به نکات آن توجه کنید؟ نه برای اینکه به دیگران آموزش بدید بلکه برای آموزش خودتان بکار بگیرد.

در سی دی می‌گوید: عاشق را حساب با عشق است با معشوق چکار؟! یعنی به مرحله‌ای می‌رسید که حسابتان با عشق است و با معشوق کاری ندارید. این در شما چگونه متجلی می‌شود؟ پزشک عاشق بیمار خودش است. عاشق خوب شدن بیمار است با خود بیمار کاری ندارد. ممکن است تمام خدمات را به بیمار ارائه دهید ولی بیمار به شما ناسزا بگوید و اگر عشق را درک کرده باشید می‌دانید که حسابتان با عشق است و با حرف‌های بیمار کاری ندارید، عشق شما همان خوب کردن و درمان کردن آدم‌هاست. من در کنگره حسابم با عشق است و با رهجوها هیچ حسابی ندارم. من کمک می‌کنم و به راهنماها آموزش می‌دهم و می‌گویم که حساب شما با عشق است و از کسی انتظاری نداشته باشید. ممکن است شما خدمت کنید ولی به شما ناسزا بگویند و حتی ممکن است با چاقو شمارا بزنند، شما با افراد کاری ندارید. شما با سلامتی افراد سروکار دارید. پزشک باید عاشق خوب شدن بیمارش باشد حال این بیمار می‌خواهد قبول کند یا نه. اگر بیمار به شما سلام نکرد دلیلی نمی‌شود با او دشمنی کنید و بگویید این فرد بدرد نمی‌خورد. ما عشق و محبت بلاعوض داریم، محبتی که شما بکنید و او هم بکند می‌شود دکان‌داری که در وادی ۱۴ می‌گوید که عشق و محبت به لمس نیست، به سخن نیست، به قرارداد نیست. شما قرارداد می‌بندید که تو من را دوست داشته باش و من هم تو را. تو چون فلان چیز را برای من خریدی من تو را دوست دارم و اگر نخرید دوستت ندارم.

 عشق یا محبت قراردادی و سوری نیست، به سخن نیست، عشق آغاز و پایانی ندارد.

 

حضوروغیاب پزشکان

 

 

 

  رهایی از کلینیک اهورا دکتر رضا کارگشا

نام مسافر: خیرالله، آنتی ایکس اپیوم، روش درمان D.S.T، داروی درمان شربت OT، مدت سفر ۱۲ ماه و ۲۰ روز، راهنمای آقای خورشیدوند

 

دریافت گل رهایی از دستان پرتوان آقای مهندس

 

نام مسافر: عبدالرضا، آنتی ایکس مصرفی تریاک، روش درمان D.S.T، داروی درمان شربت OT، مدت سفر ۱۲ ماه، راهنما آقای خورشیدوند

 

دریافت گل رهایی از دستان پرتوان آقای مهندس

تهیه و تنظیم: مسافر سعید عاشوری

 

 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .