ورود من به کنگره با مصرف سیگار مسافرم آغاز شد و تمام ذهن من درگیر و متمرکز روی سیگار بود. با ورود به کنگره متوجه شدم که مسافرم گاهگاهی تریاک هم مصرف میکرد و زمان زیادی بوده که این ماده مخرب را میشناخت بدون اینکه من بدانم.
کنگره برای من قابلهضم نبود. اوایل واقعاً با خودم کلنجار میرفتم چون من هیچکدام این مسائلی که همسفران کنگرهای داشتند را نداشتم و نمیتوانستم با آنجا عجین شوم و در همان حالتهای روحی بودم که متوجه مصرف مسافرم شدم. دروغی که چند سال در زندگیام سایه افکنده بود.
حال خیلی بدی داشتم، هم ناراحت هم خوشحال، خوشحال از اینکه مصرفش خیلی کم بوده یا به آن درجه نرسیده بود که جلوی من یا فرزندم انجام دهد و ناراحت از دروغش!
قبل از کنگره مدام کتابهای جی پی واسوانی مطالعه میکردم و همیشه کمکحالم بود و از راهنمایی راهنمایم استفاده کردم و بهواسطهی کتابهایم خودم را با این شرایط وفق دادم و تا امروز به روی مسافرم نیاوردهام.
ورود به کنگره من را شاکرتر از قبل کرد از اینکه مواد تا اینجا اجازه ورود به زندگیام را دارد و کنگره سدی شد جلویش و خوشحالم که در این مسیر قرارگرفتهایم و در کنگره حالمان خوب شد.
کنگره به انسان یادآور میشود که تو از خاک آفریدهشدهای و اینکه همیشه باید مراقب رفتارت باشی. در کنگره میآموزیم که از ضد ارزشها دوریکنیم.
چیزی که برای من در این مکان مقدس جالب بود این بود که من به خاطر مشکلاتی که درگذشته داشتم فکر میکردم که صبورترین هستم و تحملم خیلی زیاد بود ولی زمانی که پای صحبت خواهران هم لژیونی و یا دیگر عزیزان کنگرهای نشستم بیاختیار اشک ریختم و فقط در دل میگفتم اینها اسطوره صبر هستند و به عقیده من جهاد را درراه درمان مسافرانشان تمام کردهاند. هیچوقت جوانی و گذشته آنها بازنخواهد گشت ولی آنان چقدر صبوری کردند و الآن در این جایگاه قرارگرفتهاند که از لحظهلحظه زندگی لذت میبرند.
با خودم میگویم خوشا به حال مهندس که این دعای خیر به دنبالش است، شاد کردن و تحول زندگی هایی که در قعر جهنم بود و تبدیل کردنش به بهشت. خداوند پناهش باشد.
من همیشه در اوج سختی خودم این جملات را تکرار میکردم و معجزه دیدهام: خداوند پناه من است، خدایا ای پناه بیپناهان، ای خدایای بیکسان من خود وزندگیام را به دستان امن تو میسپارم. با ما که خواست تو تحقق پذیرد. آمین
روزهایی از زندگیام که هیچ یار و یاوری نداشتم و در تنهایی زمینی خود بودم با کمک این جملات دست خدا را روی شانههایم حس میکردم.
از خداوند سپاسگزارم که من را به خواستهام میرساند با سلامت درمان مسافرم و میدانم در مسیر بهترینها برایم رقم خواهد خورد.
نویسنده: همسفر معصومه رهجوی سرکار خانم محدثه
- تعداد بازدید از این مطلب :
2056