English Version
English

(مامن عشق) شعری از مسافر رها ابراهیم زاده

(مامن عشق) شعری از مسافر رها ابراهیم زاده

 

از گذشت سال و هر ماه، قهرمان قصه ما
از تولد از رهایی، شد سه ساله تا به اینجا

می کند بر شهر جسمش این زمان فرمانروایی
یک جهان شور و نشاط و چهره ای پاک و خدایی 


سینه لبریز از محبت ،باطنی پاک ومصفا
از سیاهی ها بدور و،از منیت شد مبرا

بعد عمری نا مرادی، قلب مادر شاد گشته
چون جوانش از اسارت،فارغ و آزاد گشته

همسر و فرزند او هم،این زمان سامان گرفته
فرقت و دور جدایی،رفته و پایان گرفته

گشته کانون محبت،خانه و کاشانه او
تکیه گاه خانواده، هیبت مردانه او

نیست صادق در وجودش،آن صفت های گذشته
جاری است و در تکاپو،رفته غم های گذشته

رمز و راز این حقیقت،گشت پیدا یافت حاصل
لنگر کشتی کشیده،پیش می راند به ساحل

از جهان از آفرینش ،یک نگاه تازه دارد
در پی خدمت دوان و،بهر آن انگیزه دارد

از تعجب گفت او را،عاقل و فرزانه رایی
از سیاهی وجهالت،چون میسر شد رهایی؟

گفت آنجایی که دیگر،هیچ امیدی نبودم
از رفیق چاره سازی،چاره کارم شنیدم

از سر صدق و سخاوت،یار خوب و خوش بیانم
گفت اگر درمان بخواهی،کنگره باشد نشانم

عاشقان کوی آنجا ،می دهندت دست یاری
مٱمن عشق است و بخشش،در نهایت رستگاری


بعد از آن گفتم خدایا،اذن و فرمانم بفرما
کنگره دادی نشانم،صبر و ایمانم بیفزا

پس نهادم سر به کویش،دامن اخلاص سویش
کسب کردم معرفت را، از دژاکام و امینش

ای (رها) من از زبانت،شرح دادم این حکایت
از برای مرد دانا،سر به سر پند است و حکمت

سراینده: رها ابراهیم زاده

خط : از نعمت محمدی راد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .