انسان موجودی است که همیشه و از روز الست دنبال گمشدهای میگردد، در این راه مسیرهایی را به اراده خود انتخاب میکند که گاهی براثر عدم آگاهی و بدون علم، به بیراهه میرود و نیاز به یک راهبلد و راهنمای آشنا به راه نیاز دارد. اما در انتخاب راهنما هم به علت عدم آشنایی به مسیر و یا جهل خود از اصل خود بازهم دچار اشتباه میشود و بهجای لذت واقعی خود را به درد دچار میکند.
چنین موقعی انسان دارد به نور واقعی پشت میکند و هر چه در این مسیر بیشتر حرکت کند به علت دودلی که به انسان دست میدهد در تاریکیها بیشتر فرو میرود. دودلی از اینکه اگر برگردد آیا نور در همان نقطهای که از آن دور شدم، هست و یا عقبتر است و یا پایان این مسیری که به کمک نیروهای بسیار قوی شیطانی دارد اداره میشود آیا نوری هست.
این دودلی انسان را از برگشت به عقب ناامید و از حرکت به جلو بهظاهر خرسند میکند و این دو از نیروهای شیطانی هستند. انسان از دور یک کورسوی نور میبیند و احساس میکند همان نور قبلی است اما دریغ و صد دریغ که این فقط کرم شبتابی بیش نبود که عمر چندروزهاش دارد به سر میآید.
دام پهنشده و من به اختیار تا اینجا آمدم اما ادامه راه به جبر به من ختم میشود که اگر برگردی نوری انتظار تو را نمیکشد (ناامیدی) و اگر ادامه ندهی از قافله عقب خواهی ماند و تو را دیگران ریشخند خواهند کرد و باید به حرف بهظاهر دوستانت گوش دهی که آنها هم از نیروهای شیطان هستند.
در این مسیر هم شیطان بیکار نخواهد نشست و به کارهای شیطانی خود ادامه خواهد داد تا اراده انسان سست شود. حال که توانست انسان را از خود دور سازد او را به دیگران وصل میکند و آن دیگران هم باز همان نیروهای در تصرف شیطان هستند.
حال که انسان از اصل خود دور شد، در او سستی ایجاد میکند. سستی در اراده و تصمیم و سستی در ارزشها و میل به ضد ارزشها که نتیجه آن گسیختگی افکار میشود. انسانی که دچار این حالت شود اصلاً گرفتن تصمیم درست برایش سختتر میشود چون دچار اندوه و غم و کینه از این دنیا و هرچه در آن هست میشود.
اراده را از دست میدهد و خوب و بد را هم نمیتواند از همدیگر متمایز کند. به انسانی ساده و زودباور و یا بهاصطلاح، لوده تبدیل میشود. به هرکسی اطمینان میکند و رشته افکار و تمام سرمایه خود را بدون هیچ فکری در اختیار هرکسی بدون تحقیق و تفکر قرار میدهد. زندگی انسان لبریز از اندوه و پشیمانی و تردید در مورد انسانها میشود و زندگی با انسانهای دیگر برایش زجرآور میشود. جسم انسان لبریز از کینه و نفرت و خشم میشود، چنین انسانی ازنظر جسمی هم تبدیل به یک شهر بحرانزده و یا زلزلهزده میشود.
چنین انسانی دیگر وجودش از افعال انسانی خالی میشود و به یک حیوانی شبیه به انسان تبدیل میشود. وجودش از محبت و دوستی و عشق خالی میشود و این حالات در وجودش یخ میزنند و به دنبال راهی جهت خوشحال کردن خود و به حرکت درآوردن جریان زندگی در جسم خود میگردد؛ اما بازهم همان افکار بههمریخته مسیر را بهاشتباه به انسان نشان میدهند و از چاله به چاه میاندازند. با تمسخر دیگران و زرنگ جلوه دادن خود و احمق خطاب کردن بقیه به غرور و کبر و خودبینی که آتش بر اموال و داراییهای انسانیاش هستند، میزند.
حتی در همین مقوله اعتیاد سرخوشی در اوایل مصرف را به انسان نسبت میدهد و از اینکه، اینهمه انرژی تولیدی را انسان میتواند به خود جذب کند و از آن استفاده کند و حتی القاء اینکه تو هرچقدر هم مصرف کنی بازهم معتاد نمیشوی دام دیگری برای انسان ساده و زودباور است. غافل از اینکه کشت همین محصول توسط نیروهای خودش انجامگرفته، چون فعل کاشتن آن فقط برای اعتیاد بوده است.
چنین انسانی که وجودش یخزده دنبال چیزی و یا جایی برای به دست آوردن گرما میگردد؛ که بازهم به علت فرورفتن در جهل و نادانی دچار اشتباه میشود و هر جامهای را بدون تفکر به تن میکند تا شاید از این سرما نجات یابد. جامههایی مثل دروغ، ریا، مکر، دزدی، ربا، دروغ، که همه را برای فرار از سرمای درون، به تن میکند اما غافل از اینکه، اینها خود وجودشان را از سرما میگیرند و به تن او گرمایی نمیدهند.
به همین دلیل است که انسانی که گرفتار چنین بلایی شود مرتب رنگ عوض میکند و هر ساعت جامهای از دروغ و ریا بر تن دارد اما چنین انسانی ریشهاش درجایی دیگر در نور است و باید به اصل خویش برگردد اما به چراغی و نوری جهت رهایی از این ظلمت نیاز دارد یعنی به نوری جهت پیدا کردن مسیر و آگاهی جهت حرکت در مسیر نور تا در این راه دوباره دچار لغزش نشود.
این نور حتی اگر نور یک شمع باشد و یا یک تفکر و یا یک مکان امن باشد، بازهم اراده انسان را میطلبد؛ یعنی تا نخواهد حرکتی آغاز نمیشود، حتی اگر تمام نیروها هم به کمک بیایند. با تابیدن اولین اشعه نور، جسم انسان احساس یک گرمایی میکند که تفکر را به حرکت درمیآورد.
چون جنس این نور از وجود خود انسان هست پس از دریافت، سریع وارد لایههای جسم و تفکر میشود و در انسان یک امنیتی ایجاد میکند. هر چه انسان به این منبع نور نزدیکتر شود، یعنی از تاریکیها فاصله میگیرد. وقتی به منبع نور خیلی نزدیک شود تازه میفهمد که این وجود خودش است که در حال سوختن است تا تولید نور کند و اگر به این عشق شمع پی ببرد، باید خود را هم در آن آتش عشق بسوزاند تا عاشق به معشوق بپیوندد.
باید پلیدیها را همانطور که با تمام وجود حس کرد این سوختن را هم با تمام وجود احساس کند. باید یقین پیدا کند که این همان نور امنیت است و با رضایت کامل خودش را برای رضایت معشوق درراه دوست آتش بزند، همانطوری که با اختیار خود را در اعتیاد به آتش کشید.
باید در این مسیر آنقدر خدمت خالصانه و بدون مزد انجام شود تا شاید بتوان قدر و منزلت آن روشنایی را فهمید و به چیزهایی که در این مسیر ازدستداده، شاید دوباره به دست بیاورد. همانطور که با اختیار ، خود را به خدمت مواد و کارهای ضد ارزشی درآورد و حتی در این راه چه چیزهایی را از دست نداده است.
چون خداوند اختیار به انسان داده تا برای خودش تبلیغ کند و اشرف بودن خودش را ثابت کند و نه پست بودنش را. چون اینهمه امکانات اگر برای نشان دادن پستی انسان بود همان نطفه جهت این کفایت میکرد و انسان باید در همان تولد در نطفه خفه میشد و پا به این جهان نمیگذاشت تا تباهی دنیا و خودش را ثابت کند. پس باید درحرکت باشد و سکون برای انسان یعنی سقوط!
اما این حرکت باید با علم و آگاهی و از روی تفکر سالم و درستی باشد تا نتیجه آنهم کاملاً بهحق و رسیدن به مکان امنی باشد که جز در سایه ایمان امکان ندارد.
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم مانند طوق
برگرفته از سی دی نور شمع
نگارش مسافر رهام
ویراستاری و ثبت همسفر لیلا
- تعداد بازدید از این مطلب :
3193