شاید کمتر کسی در خارج از کنگره ۶۰ در باورش بگنجد که برای اعتیاد درمانی وجود داشته باشد؛ شاید این باورها ریشههای عمیقی در تصویر ارائهشده از روش آزمونوخطایی داشته باشد که در سالیان متمادی و در مقابله و مبارزه با این بلای خانمانسوز ارائه شد. تصویری نه چندان روشن از درمان یک مصرفکننده. مصرفکنندهای که در سالهای اخیر با اغماض از یک فرد مجرم به یک فرد بیمار تغییر هویت داده، بیماری که راز بقای خود را در ادامهی روشهای ضد ارزشی خود میداند، از تغییرها هراسان است و درنهایت با بگیر و ببندهای اکثراً ناموفق چند صباحی هم در ترک بسر میبرد؛ ترکی که هر بار با سقوطی هولناک، امضاء پررنگی در تائید تصویر فوقالذکر ثبت میکند.
شاید تعداد گروههای پرهیز مدار و فعال در حوزهی کنترل، پیشگیری و درمان اعتیاد کم نباشد اما نباید فراموش کنیم که هیچکدام صحبتی از درمان قطعی به میان نمیآورند و اتفاقاً چراغقرمز چشمکزن بزرگی در سر در ورودی هر یک از آنها با این پیام نصب است که اشاره میکند: درمان نمیشوی، امکان لغزش یا بازگشت به مصرف به همان میزان قدرت دارد که پیشرفت میکنی.
من هم با این جمله موافقم! موافقم ازاینجهت که میگویم این تیتر در حقیقت همان صورت آشکار از روشهای قدیمی در ترک اعتیاد است. مگر یک مشت را چقدر میتوان بسته نگه داشت؟ بالاخره که خسته میشود و بهناچار باید که باز شود، این بهترین مثال از نظر من در مبحث پیشگیری از مصرف است. درواقع بخش عمدهی کار و صدالبته شکنندهی ماجرا از همینجا شروع میشود؛ تلاش برای مصرف نکردن، به چه قیمتی، با صرف چه میزان انرژی؟ آیا اعتیاد واقعاً یک بیماری مزمن، پیشرونده و کشنده است؟
اینیکی از قدیمیترین تعاریفی است که از این بیماری مهلک ارائهشده است، بدیهی است، تمام اقداماتی هم که انجام میشود بر همین مبناست، مگر میشود برای یک بیماری ناشناخته راهحلی داشت؟
مگر میشود گمگشتهای را یافت که هیچکس او را ندیده و هیچ مشخصاتی از ماهیت واقعیاش نیز در دست نیست؟
و اما امروز...
روزی که برای اولین بار بر روی یکی از صندلیهای جلسات آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نشستم، بعدازاینکه خودم را با پسوند یک تازهوارد معرفی کردم این جواب را شنیدم: (راه درستی را انتخاب کردی، انشالله با یک سفر خوب طولی نمیکشد که پروندهی اعتیادت را برای همیشه خواهی بست فقط کمی صبر داشته باش) راستش را بخواهید برای ذهن بشدت نامطمئن و بستهی من هم مضحک بود هم آرامبخش، آرامبخش چراکه برای لحظاتی از یاد وضعیت اسفناک و ناامیدکنندهی خودم غافل شده بودم و به آن جمله میخندیدم. با کوله باری از تجربیات تلخ پس از ده سال قطع مصرف از مواد مخدر در یکی از انجمنهای فعال درزمینهی اعتیاد دوباره به دام مصرف افتاده بودم و شاید عمیقترین باورهایم شهادت به ناکامی نهایی میدادند و فکر میکردم مرگ بهعنوان تنها راه رهایی از این دام سنگین است، به خودم حق میدادم درست مانند همهی آنهایی که زمانی در این نقطه که من ایستاده بودم قرار داشتند یا قرار خواهند گرفت؛ بازهم رد پایی از همان آزمونوخطای قدیمی در میان بود. پزشکان، روانپزشکان، بیمارستانها، کلینیکهای ترک اعتیاد و مکانهای بیشمار دیگری با تیترهای مشابه همین پیام را به من میدادند. آزمونی پر خطا.
ولی خیلی طول نکشید که با کمرنگ شدن غبارهای اعتیاد از اطراف قلب، چشم و گوشم قادر بودم که حس کنم، ببینم و بشنوم؛ و اولین چیزی که درک کردم این جمله بود، بهفرمان باش. واژهای عجیبوغریب و بهظاهر بیربط به مشکل من. بهفرمان کی؟ بهفرمان چی؟
شاید بازگو کردن تمام آنچه که در مدتزمان کمتر از یک ماه برایم رخ داد تا متقاعد شوم که من هم مانند خیل بیشماری از همسفرانم باید بهفرمان باشم از حوصلهی خوانندگان این سطور خارج باشد اما با در دست داشتن اکسیر حیات و دنبال کردن فرامینی که ریشه در عقل دارند خلاصهی آن چیزی است که به من حیات دوباره داد، شاید کمتر کسی از مصرف روزانه دو تا سه گرم شیشه آن هم به شکل جنونآمیز به روش تزریقی همراه با همین میزان حشیش جان سالم بدر ببرد، اما من بردم. بهفرمان شدم. راستش را بخواهید راه دیگری نداشتم، مجبور شدم بهفرمان باشم، شاید ضربات سنگین اعتیاد به پیکرهی نیمهجان و زیر آبرفتهام در باتلاق اعتیاد مرا متقاعد کرد که بهفرمان باشم اما هرچه بود مرا با این موهبت عظیم الهی آشنا کرد. اصلاً این همان چیزی بود که خداوند در نهان هرکدام از ما آدمیان گذاشته بود تا ره گم نکنیم، عقلی که گمشده بود در ورطهی آزمونها و خطاهای قدیمی و تکراری و فراموش کرده بود که تمام نیروهای عظیم آشکار و پنهان در ید قدرت او هستند. عقلی که قدرتمندتر از هر وسوسه یا حقهای در نقش یک فرمانده بیچونوچرا میتوانست ظاهر شود اما تن داده بودم به تصویر همان آزمونوخطای قدیمی.
کنگرهی ۶۰ تنها راه پیشرو؛ یک آزمون بیخطا
امروز در پرتو حضور در کنگرهی ۶۰ این جمعیت احیای انسانی با نگهبانی جناب مهندس دژاکام، راه نجات و رهایی هر مصرفکننده خواهان درمان و رهایی، به عظمت خورشید روشن و روان است. درمانی ساده، قطعی، لذتبخش و هیجانانگیز؛ هیجانانگیز از این حیث که با آشنایی با مفاهیم زیبای انسانی در طول درمان و با روبرو شدن با راههای تعالی و رو به تکامل زندگی بشری گویی وارد بعد تازهای از حیات میشویم. انگار که با دستان پرمهر خداوند و بهفرمان عقل، صفحهای از صفحات زندگی را ورق میزنیم و سطری نو آغاز میکنیم، سطری نو، زیبا و خوش رایحه با چنین محتوایی:
خداوند خود حیات است و اوست که هر آنچه خلق کرده در اختیار مخلوق خود یعنی انسان نهاده و خورشیدی را برای زیستن و پیدا کردن راهش بر بالای سر او نهاده تا خود را به اعماق ظلمات نسپارند و بکار بند آنچه دارند و نمیبینند.
دربهای بسته روزی بازخواهد شد
بایستی حرکت نمود و قدمهای استوار.
برای هر یک از ما قدمی تازه، یعنی آمیختن با روشنایی. درج است بر پیشانی عالم
نویسنده: مسافروحید
نمایندگی دانیال اهواز - لژیون آقا شارود
- تعداد بازدید از این مطلب :
2665