English Version
English

کارگاه آموزشی عمومی روز پنجشنبه 1395/07/01 +تولد پنج سال رهایی کمک راهنما آقای محمد احمدی

کارگاه آموزشی عمومی روز پنجشنبه 1395/07/01 +تولد پنج سال رهایی کمک راهنما آقای محمد احمدی

دوازدهمین جلسه از دوره شصت و یکم سری کارگاه‌های آموزشی کنگره 60 ویژه آقایان مسافر و همسفران در نمایندگی آکادمی با دستور جلسه" وادی اول و تأثیر آن روی من " با استادی " آقای علیرضا زرکش " و نگهبانی " آقای محمد زارع "و دبیری " آقای عباس مصطفی‌ای" در روز پنج‌شنبه مورخ 1395/07/01 رأس ساعت 17:00 آغاز به کار نمود. "در ضمن تولد پنج سال رهایی کمک راهنمای محترم جناب آقای " محمد احمدی " رهجوی راهنمای محترم جناب آقای "علیرضا زرکش" را با شور و شوق فراوان جشن گرفتیم.

سخنان استاد:

دستور جلسه وادی اول است و آن چیزی که من توانستم در این چندساله از آن برداشت کنم و چه تأثیری روی من گذاشت. وقتی به بچه کوچک نگاه می‌کنیم می‌بینیم وقتی‌که خوراکی مثلاً بستنی را به او نشان می‌دهیم و برای گرفتن آن بی‌قراری می‌کند و وقتی آن را می‌بیند آرامش می‌گیرد ولی به‌محض اینکه از میدان دیدش خارج می‌شود بیتابی می‌کند، تفکر هم به همین صورت است و صاحب تفکر همیشه آرام است و ثبات دارد و از امینت و توانایی بالایی برخوردار است و این‌طور افراد با خواست قوی به سمت هدف دوان‌دوان، حرکت می‌کند.

بعد از تفکر مهندس، سیزده وادی دیگر را آورده است، فقط به خاطر اینکه بدانیم تفکر چقدر مهم است. من به کنگره می‌آیم و فضا را می‌بینم و کسانی را می‌بینم که مثل من هستند. تفکر جزء صور پنهان ما استوکسی که قدرت تخیل ندارد در حقیقت قدرت تفکر ندارد. شما اله قرار است که بعد از یازده ماه به رهایی برسید، امروز باید رنگ رخسار خودت را بعد از رهایی در ذهن خودت ببینی، آن‌طور که دوست داری ببینی، وگرنه گم خواهی شد و اگر در دنیای درونت نتوانی چیزی را که می‌خواهی ببینی در دنیای بیرون هم هرگز نخواهی دید، از کنارت رد می‌شود و تو آن را نمی‌بینی و روی همین اصل است که آدم‌ها بی‌قرارند. باید سعی کنیم خواسته‌ها و چیزهایی که می‌خواهیم را در ذهن خودمان تصویرسازی کنیم و بهای آن را بیرون بپردازیم.

وقتی من تفکر می‌کنم تفکر من یک مبدأ دارد، یک مقصد دارد و یک هدف دارد. گاهی اوقات در این مسیر، مخصوصاً مسیر سختی مثل درمان اعتیاد، خیلی صداها را می‌شنویم و خیلی اتفاقات رخ می‌دهد که خواسته را تقویت می‌کند، من این‌گونه تجربه کردم، وقتی من هدفی را انتخاب می‌کنم خیلی مهم است که لحظه‌به‌لحظه به آن تفکر کنم و توجه داشته باشم. خیلی وادی اول ما ارزشمند می‌باشد. تفکر که داشته باشیم هر چیزی را می‌توانیم به دست بیاوریم البته معقول. کسانی که وارد کنگره می‌شوند قطعاً صاحب این توانایی می‌شوند که راجع به کار خود تفکر کنند، هیچ‌کس نمی‌تواند پشت تفکر کسی خود را پنهان کند، من فقط باید از تفکر خودم دفاع کنم وگرنه یکجایی دیگر نیستم!

یکسری افراد وارد کنگره می‌شوند و نسبت به درمان اعتیاد خودشان یک هدف و تفکر دارند.

امروز تولد 5 سال رهایی آقای محمد احمدی است. قطعاً این بزرگوار راجع به این موضوع تفکر و حرکت کردند. چه در درون چه در بیرون که امروز داریم پنجمین سال رهایی ایشان را جشن می‌گیریم.

در مسیرم به کنگره داشتم فکر می‌کردم که چهره محمد در ذهنم متصور می‌شد، اما تصویری از سفر اول او در بایگانی ذهنم وجود نداشت. گویی همیشه رها بوده، گویی هیچ‌وقت مواد مصرف نمی‌کرده! ولی سفر دوم او را به‌خوبی به یاد دارم. ما شعبه درکه بودیم که مجبور به تحویل آن شعبه شدیم. نزدیک به 100 نفر به‌جاهای مختلف رفتیم و چادر زدیم. در آن زمان من مرزبان بودم و محمد اواخر سفر اول بود. او و هم‌سفر بزرگوارش خیلی کمک و تلاش کردند تا توانستیم شعبه سعادت‌آباد را پیدا کنیم. دو سال آقای احمدی آنجا راهنما بودند و بعد تشریف آوردند شعبه آکادمی. ره‌جوهای بسیار خوبی پرورش دادند. قلم بسیار خوبی دارند. انسان‌هایی که می‌نویسند می‌توانند تفکر کنند و می‌توانند خلق کنند. این تولد را به ایشان، به هم‌سفرشان و خانم کماندار راهنمای بزرگوار هم‌سفرشان تبریک عرض می‌کنم.

همچنین به دو تن از عزیزانی که در روز چهارشنبه به رهایی رسیده بودند از طرف گروه مرزبانی شاخه گلی تقدیم شد.

آرزوی مسافر:
امیدوارم هر شخصی که از این در وارد می شود به حق علی(ع) به رهایی برسد.

سخنان کمک راهنمای محترم آقای محمد احمدی:

پنج سال است که اگر به پارک می‌روم برای ورزش و تفریح است، پنج سال است که اگر به داروخانه می‌روم به خاطر تهیه نسخه پزشک است، پنج سال است که نگاه تحقیرآمیز کسی رویم سنگینی نمی‌کند و من این‌ها را مدیون کنگره 60 هستم و این را بدون هیچ‌گونه تعصبی می‌گویم. اگر از من بپرسند کنگره امن‌ترین جا و مقدس‌ترین جای روی کره زمین است می‌گویم نه جاهای دیگری هم هست که خیلی قداست و امنیت بیشتری از کنگره دارد. آیا کنگره تنها جایی است که من می‌توانم به خودشناسی برسم؟ خیر. خیلی جاها هست که من می‌توانم بروم روی خودم کار کنم. آیا کنگره تنها جایی است که من می‌توانم به بندگان خدا خدمت کنم؟ خیر، بستر برای خدمت خیلی زیاد است.

پس من تعصب روی کنگره ندارم؛ زیرا در کنگره 60 آدم‌های متعصب را دوست ندارند؛ اما یک‌چیز را باایمان می‌گویم و آن این است که کنگره تنها جایی روی کره زمین است که یک فرد مصرف‌کننده مواد مخدر می‌تواند در آن به درمان قطعی برسد و این را به‌عنوان کسی که خیلی راه‌ها را امتحان کرده می‌گویم. درمان قطعی بدین معنی است که اگر در جمعی حضور یافتی که در حال مصرف بودند، دست‌ودلت نلرزد و به‌اصطلاح برخی بگویی من دچار وسوسه شده‌ام. یادم می‌آید اوایل که به کنگره آمده بودم از دیگران می‌شنیدم که می‌گفتند وقتی درمان می‌شوی باورت نمی‌شود که آن شخص مصرف‌کننده تو بودی و این اتفاق برای من افتاده است. چند وقت پیش به همسرم گفتم باورت می‌شود که من پنج سال است که دیگر نمی‌زنم، گفت آن موقع که می‌زدی باورم نمی‌شد. می‌گویند یک‌بار یک آرایشگر فرنگی موهای ناصرالدین‌شاه را اصلاح کرد و او خیلی خوشش آمد و گفت: به‌راستی‌که همه‌چیزمان به همه‌چیزمان می‌آید.

یک مصرف‌کننده همه‌چیزش به همه‌چیزش می‌آید. قیافه وقتی به هم می‌ریزد یک لباس بدریخت و بدرنگ باید بپوشی و آن طرز لباس یک‌راه رفتن زشت را می‌خواهد و آن طرز راه رفتن یک مدل صحبت کردن زشت و شل‌وولی می‌خواهد. کسی که در کنگره درمان می‌شود معکوس این اتفاق باید بیافتد. چهره وقتی باز شد پیراهن سفید باید به همراهش بیاید، راه رفتنت باید درست شود، حرف زدنت باید به راه رفتنت بیاید تا همه‌چیزت به همه‌چیزت بیاید؛ اما مشکل من در دوران مصرف راه رفتن و چهره و حرف زدن نبود، من یک‌چیز را گم‌کرده بودم. به خاطر دارم که یک‌بار آقای مهندس در محل کار من دعوت‌شده بودند برای سخنرانی. سالن پر از درجه‌داران ارشد نظامی بود.

من همیشه آن خاطره‌ای که آقای مهندس از به‌زور سوار کردنشان زیر پل سیدخندان توسط یک سرباز در طرح جمع‌آوری معتادین گفتند را به یاد می‌آوردم غرورم جریحه‌دار می‌شد و آن روز وقتی آقای مهندس داشتند آن بالا صحبت می‌کردند احساس کردم که این خاطره دارد پاک می‌شود و از این بابت احساس غرور می‌کردم و این جمله در ذهنم تداعی می‌گشت که نشان ازدست‌رفته باید برگردد. آری گم‌کرده من نشان ازدست‌رفته و شأن انسانیت بود که به دنبال بازگشت آن، در این مسیر گام برمی‌دارم. درهرصورت در این مسیر خیلی‌ها به من کمک کردند، ازجمله راهنمای عزیزم و هم‌سفرانم و همسرم که به‌پای من ایستاد و دختر عزیزم که او نیز مرا یاری کرد و همچنین از راهنمای هم‌سفرم و همه عواملی که در جهت سفر یک مسافر گام برمی‌دارند سپاسگزارم.

مرزبان کشیک: آقای رضا رجبی
وبلاگ نویس: مسافر محمد (لژیون آقای امیر خرم شاهی)
عکاس : مسافر پیمان ( لژیون آقای سامان راهنورد )

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .