چطور شد که تصمیم گرفتید در جایگاه مرزبانی خدمت کنید؟
همسفر مهناز: این جایگاه لطف و عنایت خداوند بود و باورم نمیشد به این جایگاه برسم. این جایگاه لیاقت میخواهد. در ابتدا خودم را باور نداشتم و فکر نمیکردم بتوانم از پس مسئولیت آن بربیایم. وظیفه سنگینی است و بایستی اینقدر قوی باشم که بتوانم وظیفهام را بهخوبی انجام دهم. درواقع این جایگاه برایم ادامه آموزش است و من در این جایگاه همچنان آموزش میگیرم.
همسفر بتول: من قبلاً جایگاههای دبیری، استادی و نگهبانی را تجربه کرده بودم. بدون تعارف میگویم واقعاً لذت میبرم. هرروز دوست دارم پویاتر از قبل ظاهر شوم و زمانی هم که جایگاه مرزبانی را تجربه کردم احساس کردم میتواند محکی برای من باشد. به نظر من عیار انسانها وقتی مشخص میشود که در جایگاه خدمت قرارگرفته باشند.
بهترین و بدترین لحظهای که در جایگاه مرزبانی داشتهاید را بیان کنید.
همسفر مهناز: در این جایگاه خدا را شکر لحظهی بدی نداشتهام. سه ماه است که در این جایگاه خدمت میکنم. همه لحظات خوب بودند. یکی از این لحظات خوب هم روزی بود که به خاطر خدماتی که در ماه رمضان جهت تهیه و دادن افطاری به همسفران از من و چند نفر دیگر قدردانی شد که برایم بسیار لذتبخش بود.
همسفر بتول: لحظات خوب در دوره مرزبانی زیاد بوده ولی یکی از خاطراتم زمانی بود که تازهواردی به کنگره آمده بود و من داشتم به او مشاوره میدادم و در حین مشاوره آن خانم خیلی گریه کرد. به او دلداری دادم. در جلسات بعد که دیدمش متوجه شدم حالش روزبهروز بهتر میشود و دیگر از آن گریهها خبری نبود. ما از این لحظات زیاد در کنگرهداریم.
خدمت در این جایگاه در روحیه و زندگی شخصی شما چه تأثیری گذاشته است؟
همسفر مهناز: این خدمت به من خیلی کمک کرد و من از درون آرامش دارم. احساس مسئولیت بیشتری میکنم و حتی به من در برنامهریزی برای زندگی شخصی خودم کمک کرده است. اطرافیانم متوجه تغییرات خوبی در من شدهاند. در محیط خانه آرامش و صمیمت بیشتری بین من و مسافرم (پسرم) و همسرم حکمفرماست و به خاطر این موضوع خدا را شاکرم.
همسفر بتول: کنگره تابهحال به من آموزشهای خیلی زیادی داده است که این آموزشها در هیچ دانشگاهی وجود ندارد. این خدمت مرزبانی به من کمک کرد تا امروز بتوانم فرزندانم را بهتر تربیت کنم. من نقطه تحمل و اعتمادبهنفس پایینی داشتم ولی از آموزشها صبور بودن و کم نیاوردن در مقابل سختیها و مشکلات را یاد گرفتم. الآن مشکلات زیادی در زندگی دارم ولی آنها را در بیرون کنگره گذاشته و وارد میشوم. اینکه یاد گرفتم برای هر چیزی برنامهریزی داشته باشم.
آیا خدمت در جایگاه مرزبانی کاری سخت است؟
همسفر مهناز: بله سخت است. شاید بهظاهر آسان باشد ولی در باطن مسئولیت و بار سنگینی است. واقعاً باید به بهترین شکل خدمت کنی. کارت نباید کم و کسری داشته باشد. بایستی آنچه وظیفه است انجام دهی، حضورداشته باشی و جلسات را اداره کنی. اگر هم تابهحال در کارم نقصی وجود داشته از روی بیتجربگی بوده است.
همسفر بتول: روزی که مراسم پیمان مرزبانی برگزار شد و پیمان مرزبانی را میخواندیم، استاد جلسه گفتند: مرزبانی مثل راه رفتن روی آتش گداخته است. احساس کردم مسئولیتی سنگین به من دادهشده است که البته همین هم هست. درواقع وقتی داری خدمت میکنی خدمتی از جنس عشق و محبت ارائه میدهی که درواقع آن محبت بار سنگین خدمت را کمتر میکند. خدمت هم سخت است و هم سهل. زمانی آسان میشود که درواقع خودت را مقید به رعایت آن قوانین میکنی.
آیا بعد از پایان دوره مرزبانی باز تمایل دارید در این جایگاه خدمت کنید؟
همسفر مهناز: اگر شرایطش را داشته باشم حتماً خدمت میکنم. امیدوارم بتوانم مجدداً در این جایگاه خدمت کنم. وقتی زمانی که دور از جمع دوستان کنگرهای هستم حالم خوب نیست و دلتنگ کنگره میشوم.
همسفر بتول: بله دقیقاً بازدوست دارم که در این جایگاه قرار بگیرم و خدمت کنم. وقتی بیشتر خدمت کنم احساس میکنم که بیشتر آموزش میگیرم. احساس میکنم این جایگاه لطف خداوند بود که شامل حالم شد و دلم میخواهد همچنان خدمتگزار کنگره باشم.
زمانی که شال مرزبانی را از دستان خانم زهرا اسیستانت شعبه بوشهر دریافت میکردید چه احساسی داشتید؟
همسفر مهناز: زمانی که به من گفتند بهعنوان مرزبان انتخاب شدی خیلی روزهای خوبی بود و باورم نمیشد که بتوانم در این جایگاه خدمت کنم. زمان گرفتن شال هم حالم وصفناپذیر بود و نمیدانستم کجا هستم و از حال خودم خارجشده بودم و تمام بدنم لرزش داشت. بهسختی خودم را کنترل میکردم که اشکهایم جاری نشود.
همسفر بتول: روزی که داشتم پیمان میبستم و متن پیمان را میخواندم. نمیتوانستم بر احساساتم غلبه کنم و استرس خیلی شدیدی داشتم و دستهای من بهشدت میلرزید ولی خودم لرزشش را احساس نمیکردم. ولی بعد از پایان مراسم پیمان بعضی از دوستان از من پرسیدند: چرا میلرزیدی؟ میخواهم این را بگویم آن لحظه در اختیار من نبود. حس و حال عجیبی داشتم.
به نظرتان آیا روزی میرسد که دیگر به کنگره نیاید؟
همسفر مهناز: نه تا حالا به نیامدن فکر نکردهام ولی خوب آدم نمیتواند آینده را پیشبینی کند ولی خودم دوست دارم تا آنجایی که میتوانم به کنگره بیایم و خدمت کنم.
همسفر بتول: گاهی وقتها از خودم میپرسم آیا روزی میرسد که به کنگره نیایم؟ یا روزی میرسد که مقاله ننویسم یا حتی تعداد مقالاتم را کمتر کنم؟ ولی حتی به نیامدن فکر هم نمیکنم.
بفرمایید که وضعیت گروه همسفران در نمایندگی بوشهر چگونه است؟
همسفر مهناز: همسفران بوشهر در کل خوب و فعال و پرتلاش هستند ولی بعضی وقتها با توجه به مشکلاتی که دارند ممکن است در جلسات شرکت نکنند. تعدادی از آنها بسیار زحمت میکشند و رشد و پویاییشان به نسبت زمانی که به کنگره آمدند خوب و عالی است. جلسات گروه خانواده روزهای یکشنبه برگزار میشود و ما شاهد حضور آنها در جلسه و لژیون هستیم.
همسفر بتول: به نظر من پویایی هر شعبهای بستگی به همسفران آن شعبه دارد. با توجه به امکانات و شرایطی که شعبه ما دارد احساس میکنم در وضعیتی خوب است. همکاری و همبستگی بین همسفران شعبه وجود دارد، حس صمیمیت و عشق و محبت بین آنها وجود دارد. خودم وقتی وارد شعبه بوشهر شدم شاید در جلسات اول جو برایم خشک و آزاردهنده بود ولی وقتی در کنار همسفران قرار گرفتم و عشق و محبتشان را دیدم باعث شد سفرم را ادامه دهم. از بودن در کنارشان لذت میبرم دوست دارم بیشتر خدمت کنم.
سخن آخر:
همسفر مهناز: از بنیان کنگره ۶۰ که آرامش را به خانوادههای افرادی که زمانی مصرفکننده بودهاند هدیه میدهند کمال تشکر دارم. از سرکار خانم آنی و سرکار خانم زهرا اسیستانت شعبه هم بسیار تشکر میکنم.
همسفر بتول: برای همسفران شعبه بوشهر آرزوی موفقیت دارم و برایشان بهترینها را آرزو دارم و از آنها میخواهم صبور باشند و در صبرشان بیصبری نکنند. سفر اول سخت است همراه مسافرشان باشند و از خانم زهرا اسیستانت شعبه بسیار تشکر میکنم.
با تشکر از زحمات دو مرزبان عزیز
گفتوگو از: همسفر صدیقه
تایپ: همسفر سپیده
عکس از: مسافر حجت