برای شرح و درک یک سری مسائل و یا کاربردی کردن آنها بایستی خیاطی بلد باشید یعنی همانطور که خیاط قیچی به دست میگیرد و از پارچه بهاندازه بدن ما، صورتی در میآورد برای درک بهتر موضوع هم باید بتوانیم قطعات را قیچی کنیم و به هم وصل کنیم اما این کار نیاز به یک پشتوانه دارد که قبلاً تصویری را در ذهنت داشته باشی یعنی به شکلی که فیکس و متناسب با بحث و موضوع باشد.
وقتی موضوع و یا سخنی از بزرگان میخوانیم و یا گوش میدهیم اگر درک نکردیم، عجله نکنیم، ممکن است ما هنوز به مرحله لازم نرسیده باشیم؛ شاید ما پیراهندوز شده باشیم ولی هنوز کتوشلوار دوز نشدهایم، باید صبر داشته باشیم و مراحلی را طی کنیم تا به مرحله لازم برسیم.
سخن از موجودی سهبعدی است؛ ازنظر من که اصراری هم بر درست بودنش ندارم، اگر قرار باشد این موجود رشد و پرورش پیدا کند بایستی در حد ابتدایی و یا سطح پایینی اطلاعات درون خودش داشته باشد؛ یعنی اگر قرار بر این است که من در سن 35 سالگی فردی سهبعدی شوم و یا در 40 سالگی به بعد چهارم برسم نیازش این است که ابتدا ریشه این را درون خودم داشته باشم تا بتوانم یواشیواش آن را پرورش دهم و به اوج برسانم پس از ابتدا باید استعدادش درون من باشد تا بتوانم آن را کامل کنم.
این استعداد حکایت از موجودیتی میکند که از قبل درونم وجود داشته، نه اینکه قرار بر این است که من چیزی را از ریشه به وجود بیاورم.
مثال: ممکن است معیار باسوادی برای یک نفر خواندن و نوشتن باشد و دیگری با داشتن مدرک دکترا باسواد اطلاق شود، یا به کسی که 100 هزار تومان پول داشته باشد میگویند پولدار، کسی هم که میلیاردر باشد باز بهعنوان پولدار محسوب میشود، در کنار این دو ردههای بالاتر و پایینتر دیگری هم هست واقعیت هم چیزی غیر از این نیست ولی یک جاهایی سواد داشتن یا پولدار بودن قیمت پیدا میکند و به درد بخور میشود و شاید به جایی برسد که باسوادی او باعث شود مطلبی را به دیگران بیاموزد و آنها را هم سواددار کند. پولداری هم همینگونه است، زمانی آدم میتواند با ثروتش کاری تولید کند یا اشتغالزایی داشته باشد که از ثروتش دیگران هم بهره مفید ببرند.
امروز من میتوانم به مصرفکنندگان بگویم؛ شما بیایید با این راه به درمان برسید زیرا اعتیاد درون من مرده و پرونده آن بستهشده و من در این زمینه بهفرمان عقل رسیدهام اما زمانی که این را بگویم اولین سؤالی که در ذهن طرف مقابلم پیش میآید این است که آیا شما خودت این راه را تجربه کردهاید؟ زیرا با دیدن امروزم باور ندارد که روزی مصرفکننده بودهام و از داشته من بیخبر است.
با رسیدنم به سن 35 سالگی و گذر از یک سری مراحل، میخواهم داشتههایم را که به دست آوردهام به مردم عرضه کنم اگر بخواهم ادعای عقل کنم آیا توانستهام مشکل خودم را برطرف نمایم؟
و آیا از این عقل توانستهام چیزی به وجود آورم؟ پس این پیشینه برای ثابت کردن مراحلی است که آدم گذر کرده است. تا زمانی که آدم از مراحلی عبور نکرده باشد حتی خودش هم به خودش و سخنش ایمان و اعتقادی ندارد شاید باور داشته باشد ولی آن باوری که با گوشت و پوستش لمس کرده باشد نیست باید با کمک عقل بهجایی برسی که تکتک سلولهای بدنت به باور برسند آنگاه سخنت به دل مینشیند.
زمانی که رفتار و کردار من عقلی باشد یقیناً دل هم در آن سهیم است چون دل و عقل یکی هستند اگر جاهایی تفکیک میشوند برای بهتر فهمیدن و درک کردن ما است. تا وقتی کسی خودش راهی را نرفته و سیری را طی نکرده باشد نمیتواند ادعای عقلانیت کند ولی هر کس در حد خودش و با توجه به عقلهای گذشتهاش میتواند این را درونش داشته باشد.
رسیدن به بعد سوم همان تکامل عقل است که با توجه به عبور از مراحلی و اطلاعات و آگاهیهایی که در آن مرحله به دست آورده میشود و گذر از عقلهای پیشین به اینجا رسیده است. رسیدن به این مرحله عقل تزکیه بسیار میطلبد فکر نکنید هر کسی به سن 35 سالگی رسید به این مرحله هم میرسد. اگر انسان خودش را یک بعد فرض کند با وارد شدن همسر در زندگیاش بعد دوم شکل میگیرد و چرخ زندگی به چرخش درمیآید یعنی من با زوجم شروعی داریم اما این زوج یا جفت هر چیز دیگری میتواند باشد گویا این ازدواج فقط جنسیتی نیست مثل استاد و شاگرد یا کارگر و کارفرما و ... یعنی وقتی تفکر به مرحله عمل رسید چرخ شروع به چرخش میکند و بعد سوم که همان عقل است به وجود میآید و با ذرهذره جلو رفتن بهجایی میرسد که موجودیت خود را اثبات میکند. پس با دو بعد یک خط تشکیل میشود، این خط، توان چرخش و حرکت دارد و محوری است که با توان حرکتی که دارم خط سومی را ایجاد میکنم و سطحی تشکیل میشود که همان عقل و دانایی است. کسی که این مراحل را تمام کرد توانایی رفتن به بعد دیگر را پیدا میکند که مرگ اختیاری یا خروج از کالبد را تجربه میکند یعنی رسیدن بعد از نفس مطمئنه؛ رسیدن به این مقام یعنی تکامل مراحل قبلی، یعنی از جزء به سمت کل رفتن، پس دیگر نیازی به دلیل و مدرک برای اثبات کردن چیزی ندارد چون اوج اختیار همینجاست.
اما هیچگاه پایانی در کار نیست؛ پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است.
عد چهارم و مرزی که در موردش صحبت میکنیم مرحله فوقالعاده بالایی است ولی هرکسی در حد و اندازهای آن را تجربه کرده است شما بایستی بعد کوچکتر و یا درجه پایینتر را رؤیت و لمس کرده باشید تا بعد بزرگتر و درجه بالاتر را تجربه کنید. ممکن است ما هر روز بعد چهارم را تجربه کنیم ولی در خواب و غیر اختیاری، در بیداری هم به گونهها و شکلهای مختلف آن را تجربه میکنیم.هرلحظه یک عقل به وجود میآید و انسان همواره دنبال به وجود آوردن عقلهای بعدی است. این عقل از طریق دانایی مؤثری که اضلاع آن تفکر، تجربه و آموزش است به وجود میآید یعنی با آموزش دیدن و تفکر کردن وارد مرحله عمل میشوید و بهمرور زمان تجربه میکنید و به دانایی مؤثری که همان نفس مطمئنه یا حق الیقین است میرسید پس هیچکس بدون طی کردن مراحل و رسیدن به نهایت دانایی و توانایی نمیتواند به درجات عالی و عرفانی که همان حق و حقیقت است برسد.
لذا رسیدن به این مقام زمینهای است مثلاً من اطلاعاتی که در مورد اعتیاد دارم به مرحله حق الیقین رسیده است. اگر ما مراحلی را تجربه کرده باشیم حتماً مرحله چهارمی هم تجربه میکنیم ولی در درجهها و محدوده پایینتر نه در مقام عالی و بالا. هیچوقت سعی نکنید از طریق میانبر و یا انجام برخی کارها بخواهید به بعد چهارم دسترسی پیدا کنید چرا که نتیجهاش غیر از توهم و تخریب و جنون چیز دیگری نیست. خداوند ما را در مسیری قرار داده که باید آن راه را برویم ما تابع او هستیم، او هم آنقدر صبور است که هیچ عجلهای ندارد. این رسیدن چیزی نیست که بشود بیانش کرد هر کس باید خودش جلو برود تا کاملاً آن را تجربه کند.
نباید انتظار داشته باشید اگر در یک زمینه به تکامل رسیدید در قسمتهای دیگر هم به پایان برسید هر مرحله نیاز به تزکیه و پالایش درونی دارد برای خالص شدن و عبور کردن باید پوستت کنده شود. سیستم خلقت، تدریجی طراحیشده یعنی من باید سالها تلاش و کوشش کنم تا بتوانم یکقدم جلوتر بروم ولی همان یکذره جلو رفتن پاداشهایی دارد که به گفتن نمیآید و قابلبیان نیست. چون درون انسان وسعت و گستردگی زیادی دارد وقتی مشکل یا ویرانی درونش به وجود بیاید سالها زمان میبرد تا بتواند آن خرابیها و ویرانیها را بسازد اما زمانی هم که به دانایی برسد و بتواند تخریبهای صور پنهانش را از نو بازسازی کند قابلمقایسه با فردی که تخریب را تجربه نکرده باشد نیست.
انسان قدرت و توانایی دارد کره زمین را جابهجا کند؛ این موجود فقط از خداوند کمتر است وگرنه از همهچیز بالاتر است. پس اگر بزرگان مرتباً ما را به صبوری دعوت میکنند یکی برای این است که زمان میبرد تا تخریبهای درون ما ساخته شود و دیگر این که آنها چیزهایی را به چشم میبینند که به گفتن نمیآید. نمونه بارز آن آقای مهندس است بااینکه درزمینهٔ عرفان و فلسفه به شکل آکادمیک درس نخوانده ولی امروز بهجایی رسیده که میتواند عیب و ایراد گفتههای بزرگان را بگیرد، این بزرگان وقتی از آنها نقلقول میشود کسی جرأت ندارد کنار گفته آنها نظری بگذارد.
تاکنون در اکثر جاها برایم روشنشده که صحبتها و گفتههای آقای مهندس حتی از گفتههای بزرگانی که موردقبول بیشتر مردم هم هستند بالاتر است یعنی وقتی گفتارهای آن بزرگان را با سخنان جناب مهندس مقایسه میکنی درجاهایی که حرف برابر صحبتهای آنها داشته باشد تفاوت بهراحتی احساس میشود. شاید برایتان سؤال باشد، چگونه این بزرگمرد توانسته به چنین تواناییهایی برسد؟ باید به شما بگویم با در دست گرفتن قدرت اختیارش؛ یعنی توانسته با اختیار خودش ویرانی درونش را آباد سازد پس اوج گرفتن انسان در قدرت اختیار است، لذا باید افسار اختیارت را مالک شوی که حسهایت فقط مال خودت باشد.
تمام آموزشهای کنگره هدف و آخرش این است که شما بتوانید اختیار احساستان را در دست بگیرید یعنی بهجایی برسید که همه حرکات شما ارادی و اختیاری باشد. بعد چهارم هم پایانش به مرگ اختیاری میرسد یعنی کسانی که برای چند وقتیکه خودشان تعیین کنند خلع کالبد کنند و از بدنشان مجرد شوند. به گفته سهروردی عارف کسی است که به همان سادگی که پیراهنش تن میکند و بیرون میآورد همینطور روحش را از بدنش جدا کند و به عالم بالا سفر کند این یعنی اوج اختیار، یعنی توانایی تصرف در جان خود را داشتن.
خداوند برای رسیدن به این مرحله فرصتهای زیادی در اختیار بندهاش قرار میدهد تا شاید تکانهای او را حرکت دهد ولی اگر بنده فرصتها را غنیمت نشمارد و نخواهد که درست شود و دنبال راه عبور نباشد دیگر فرصت را از او میگیرد و رهایش میکند.
کمک راهنما امیرحسین علامی
ویراستار و ثبت مسافر حجت
یکشنبه 95/4/27
سی دی بعد چهارم
- تعداد بازدید از این مطلب :
2402