English Version
English

سپهسالار

سپهسالار

در یک کارزار و یک میدان نبرد کسی که پیشتاز و جلودار است و دیگران از او قدرت می‌گیرند سپهسالار یا فرمانده جنگ است. وقتی که این فرمانده برای آغاز تعمق می‌کند و با لحظه‌ای مکث سعی دارد که با محاسبات دقیق‌تر و با قدرت بیشتری ظاهر شود تا اینکه بی‌گدار به آب نزده باشد، اگر نیروهای هوشیاری داشته باشد به‌خوبی درک می‌کنند که این میدان، میدانی هست بس سخت و دشوار و باید خودشان را برای یک نبرد جانانه آماده کنند. این چنین میدانی، مرد میدان را می‌طلبد و نیروهای ضعیف در آن جائی ندارند.

با طمأنینه آغاز کردن یک نبرد نه تنها برای یک سپهسالار و فرمانده جنگی نشانه ضعف و ترس نمی‌تواند باشد بلکه نشانه تبحر آن فرمانده و شایستگی هایست که در وجود اوست.

برای آغاز یک نبرد سخت و منجر شدن به پیروزی تکنیک‌های زیادی وجود دارد. گاهی اوقات باید به همراه تمرکز، به کار سرعت دهی و یا گاهی بایستی میدان را وسیع‌تر و گسترده‌تر کنی و همین تکنیک‌ها هستند که باعث پیروزی می‌شوند. اگر به بازی فوتبال توجه کرده باشید یکی از تاکتیک‌هایی که یک مربی استفاده می‌کند باز کردن بازی است و به وسیله همان فضاهایی که ایجادشده می‌توانند به هدف برسند.

وسعت دادن به میدان و گستردگی و ایجاد فضاهای بیشتر توسط یک فرمانده باعث می‌شود میدان مانور وسیع‌تری داشته باشد و امکان استفاده از همه داشته و نیروهایش را پیدا می‌کند. وقتی میدان مانور کوچک باشد بهره‌برداری از داشته‌ها نیز اندک و ناچیز است. چیزی که واضح و مسلم است این است که عقل کل و یا عقل کامل همه‌چیز را می‌داند.

می‌گویند: همه‌چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند.

پس اگر صحبت از عقل است، عقل یک‌جور دانایی محسوب می‌شود و می‌دانیم که دانایی یعنی داشته‌های ما و آنچه را که کسب نموده‌ایم و در اختیار داریم که از آن به عقل یاد می‌شود و آن چیزی که نداریم و به آن دست نیافته‌ایم که جزو دانایی ما نمی‌تواند باشد، پس چیزی که مشخص است این است که ما همه‌چیز را نمی‌دانیم.

اما تدبیر استاد این است که اگر همه‌چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند، پس حداقل کاری که می‌توان انجام داد این است که از کسانی که به این دنیا آمده‌اند و در این مقوله حرفی برای گفتن دارند استفاده جست و کمک گرفت و حتی با اشاره به یک سری مسائل، نکاتی را هم یادآور می‌شوند که در برخی از جاها، آن‌ها با استفاده از یک سری فنون و شیوه‌ها سعی بر آن داشته‌اند که به حقایقی برسند.

درواقع عقل یک حقیقت است و همان‌طور که از تعریف حقیقت پیداست حقیقت چیزی است که بوده، هست و خواهد بود و کاملاً با واقعیت متفاوت است چرا که واقعیت چیزی است که اکنون هست و درگذشته نبوده و در آینده نیز نخواهد بود. اگر نفس انسان سیری را از جمادی و نباتی و حیوانی طی کرده تا به مرحله انسانی رسیده است پس تمامی عالم میدان تاخت‌وتاز انسان بوده و از همه‌جا عبور کرده است و این دانایی به‌صورت پتانسیل و گنجی نهان درون هر انسانی وجود دارد که این گنج را تحت شرایطی بسیار خاص در اختیارش قرار می‌دهند.

شاید یکی از این شروط طرح سؤالی با این مضمون باشد که: این گنج را برای چه می‌خواهی؟ و تو در پاسخ بگویی: می‌خواهم برای ساختن مثلاً یک برج از آن استفاده کنم. جواب این است که آیا تو واقعاً کننده کار هستی، فاعل هستی یا نه؟

تصور کنید ارثی میلیاردی همچون یک گنج بزرگ به شما رسیده است که فقط و فقط متعلق به شما می‌باشد اما شما هنوز به سن بلوغ نرسیده‌اید و برای شما وکیلی تعیین‌شده که تحت شرایطی این گنج را در اختیار شما قرار دهد؛ اما آیا این وکیل با توجه به اظهارات شما و به همین سادگی این گنج را در اختیارتان قرار می‌دهد؟ خیر، چرا که باید به پختگی لازم رسیده باشید. انسان کم‌کم و باتجربه‌های کوچک است که به آن پختگی لازم می‌رسد، تا بتواند و فرصت این را پیدا کند که از داشته‌های درونش استفاده کند ولی رسیدن به زمان استفاده از این داشته‌ها با کسب تجربه‌های کوچک شاید عمری به بلندای عمر حضرت نوح را طلب کند.

خداوند پیامبران زیادی را فرستاد تا اینکه بشر بتواند به نقطه‌ای قابل‌قبول برسد و هرکدام از این پیامبران همان‌گونه که در کتاب شریف نیز آمده، مصداق و سمبل یک عملی هستند. برای مثال حضرت ایوب سمبل صبر است و حضرت عیسی نمونه کامل معنویت.

معنویات در حضرت عیسی در نقطه اوج است و همان‌طور که می‌دانید با توجه به تمثیل‌هایی که وجود دارد حضرت عیسی با داشتن نقطه اوج معنویت، تنها توانست تا آسمان چهارم بالا رفته و از ادامه باز ایستادند؛ اما پیامبر خاتم به معراج رفتند و تا آسمان هفتم بالا رفتند و این یعنی سه رده، سه پله و سه آسمان بالاتر که این فاصله هیچ کم نیست.

            http://gemup.ir/do.php?imgf=farmandeh.jpg

حضرت مولانا در مثنوی معنوی می‌فرمایند:

"به معراج برآیید که از آل رسولید             رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید"

 

آنچه از این شعر برمی‌آید این است که آل رسول آنانی نیستند که از نسل و نتیجه و نسب رسول باشند بلکه کسانی هستند که خط مشی، فکر و اندیشه، دین و عرفان و معرفت او را دنبال می‌کنند. حتماً پیام آغازین کتاب 60 درجه زیر صفر را خوانده‌اید:
«من آب می‌آورم تو آن‌قدر بنوش که سیر آب شوی اما نه زیرآب من بلندم به بلندای قله‌هایی که نتوان تسخیر کرد امام تو بر با من مسلح بیا»

شاید این قسمت از پیام تفسیری از آن شعر مولانا است «رخ ماه ببوسید که بر بام بلندید» که با دادن پر و بال بیشتر و نگاه عمیق‌تر انسان را با تمام داشته‌های درونش، ایستاده بر یک بام بلند متصور می‌شود. و اما سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که: انسان چه چیزی در دست دارد و دارای چگونه داشته‌ای است که به‌واسطه آن بر آن بام بلند ایستاده است؟

پیامبران الهی معجزات و یا به تعبیری، کارهای شگفت‌انگیز زیادی انجام داده‌اند. برای مثال شکافتن دریا توسط حضرت موسی و یا اژدها شدن عصایش و یا صحبت کردن درون گهواره توسط حضرت عیسی و اوج معجزات او که زنده کردن مردگان بود ولی وقتی به پیامبر خاتم می‌رسد دیگر ازاین‌گونه معجزات خبری نیست.

ولی آیا هدف از انجام معجزات این بود که اثبات کنند که انسان‌های خارق‌العاده‌ای هستند، مسلماً خیر، معجزات فقط و فقط آیات و نشانه‌هایی بودند برای کسانی که بیان را قبول نداشتند و باید قدرت خداوند را در عمل می‌دیدند. هیچ‌کدام از پیامبران در رسالت خود موفق‌تر از حضرت خاتم نبوده‌اند، نه در کثرت پیروان بلکه در پرورش معرفت بالا و فوق‌العاده.

در بین پیروان ایشان انبوهی از دانشمندان وجود دارد که هرکدام آثاری از خود به‌جای گذاشته‌اند که در هیچ جای دیگر نمونه‌هایی از آن وجود ندارد و تا ابد ماندگار و قابل‌استفاده برای تمامی دوره‌ها خواهند بود؛ و استاد و معلم بزرگ ما نیز از این آثار استفاده کرده‌اند و شاید به مانند عصای حضرت موسی کاری در حد معجزه برای ایشان انجام می‌دهند.

و اما آن نقطه قوتی که پیامبر خاتم از آن استفاده نمودند و موفق شدند که دین خدا را کامل نموده و چنان موفقیت بزرگی را کسب نمایند، بدون استفاده از هیچ‌کدام از معجزاتی که دیگر پیامبران بهره جستند، چیزی جز هنر ورود به قلب‌ها نبوده و نیست.

اما چطور می‌شود به قلب‌ها ورود کرد؟

قلب عشق است و بایستی داشته‌ای با عنوان عشق داشته باشی تا بتوانی به قلب‌ها ورود کنی. بایستی درونت، وجودت سرشار از عشق باشد، چرا که دروغ و ناراستی بر اثر گذشت زمان رنگ می‌بازد و از بین می‌رود اما این عشق است که روزبه‌روز تواناتر و شعله‌ورتر می‌شود، حقانیت خود را ثابت کرده و می‌تواند عقل را پرورش دهد. جبرئیل نماد عقل است و به هنگام معراج پیامبر خاتم فقط توانست تا آسمان چهارم ایشان را همراهی کند و گفت از این به بعد را من نمی‌توانم بالا بیایم چون بال‌هایم خواهد سوخت، اما پیامبر به معراج رفت و به آسمان هفتم و به انتهای عشق رسید.

تفکیک کردن عشق و عقل کاری است بسیار مشکل. نه می‌توان گفت با عشق مراحل عقل را پشت سر گذاشتند تا به اوج رسیدند و نه می‌توان گفت عقل را پلکانی برای رسیدن به عشق قرار داده‌اند. به‌محض تفکیک کردن این دو از هم، معنای واقعی خود را از دست می‌دهند و در می‌یابیم که هیچ‌کدام به‌تنهایی راه گشا نخواهند بود.

اگر صحبت‌های استاد را با یک دید سطحی و خیلی پایین بررسی کنیم شاید به این نتیجه برسیم که در جاهایی استاد توانایی‌های خود را زیر سؤال می‌برد اما اگر از یک زاویه متفاوت و دید بالاتری به آن نگاه کنیم متوجه خواهیم شد با هوشیاری و هوشمندی کامل فقط به داشته‌های خود تکیه کافی نکرده‌اند و حتی در جاهایی گفته‌های بزرگان را به چالش می‌کشد و خود را در جایگاه بالاتری قرار می‌دهد و این درست همان جاهایی است که عشق و عقل با هم ادغام می‌شوند و نمی‌توانی آن دیگری را تفکیک کنی و این نشان از آن دارد که ایشان می‌خواهند مسائلی را با عشق درونی خود به بیرون تراوش دهند و برای همگان قابل‌استفاده کنند.

استاد با تبحر خاص خود از تمامی دست آوردهای بشر استفاده می‌کنند و بااینکه می‌دانند که همه‌چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند، اما درعین‌حال تسلیم نیستند، یعنی عقلانیت خود را به میدان می‌آورند و گاهی ایراداتی وارد را به کسانی وارد می‌کنند که شاید تنها نامشان برای اینکه قفل بر دهان دیگران بگذارند کافی است و این نشان از ارزش و جایگاه والای ایشان است و بیش‌ازپیش بر ما شاگردان، مسجل می‌شود که از وجود چه گوهر گران‌بهایی برخوردار هستیم. غرور و تکبر خود را کنار گذاشته و علی‌رغم اینکه اشکالاتی را وارد می‌کند از داشته‌های آنان نیز استفاده می‌جوید و این نشانی از تجلی عقل و عشق است.

درجایی دیگر مولانا می‌فرماید:

"بار دیگر از ملک پران شوم            آنچه در وهم ناید آن شوم"

این چطور اتفاق می‌افتد؟ و یا از آل رسول بودن و الگو قرار دادن ایشان و ادامه دهنده راه ایشان بودن چگونه اتفاق می‌افتد؟

مقدمه عقل، مقدمه‌ای است برای وادی ششم. حکم عقل را در قالب فرمانده به اجرا درآورید.

چطور می‌توان حکم عقل را به اجرا درآورد؟ گاهی اوقات به ما گفته می‌شود ثواب کن، گناه نکن؛ اما چگونگی انجام ثواب و یا انجام ندادن گناه را توضیح نمی‌دهند. یا شاید اصلاً به‌طور کامل نمی‌توانند حریم‌ها را مشخص کرده و بایدونبایدها را مرزبندی کنند اما ایشان در یک پکیج و مجموعه‌ای کامل این راهکارها را ارائه می‌دهند.

جلد سوم مثنوی معنوی را قلب مثنوی می‌نامند و شاید وادی ششم را بتوان قلب کتاب عشق نامید و آن سیر و سلوکی که در این چهارده وادی برای ما در نظر گرفته‌شده است، شاید قلبی داشته باشد که همان وادی ششم است و انسان باید از آن به‌عنوان یک نقطه تمرکز و اتکا استفاده کند تا جایگاهش را به جایگاهی محکم و استوار تبدیل کند.

 

برگرفته از سی دی مقدمه‌ی عقل
نوشته کمک راهنما امیرحسین علامی
ویراستاری و ثبت همسفر لیلا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .