دو سال اول زندگی مشترکمان بسیار شیرین بود تا اینکه متوجه شدم همسرم پنجشنبهها بهاتفاق دوستانش به بهانههای مختلف تا دیروقت بیرون میماند و زمانی که به منزل بازمیگردد، بوی تریاک میدهد و حالت غیرطبیعی دارد. من از این بابت بسیار نگران بودم ولی هرچقدر سعی کردم تا این موضوع را با او در میان بگذارم، نتوانستم. تا اینکه دیدم این کار همسرم در روزهای دیگر هفته نیز تکرار شد و مصرف او بهصورت هرروزی درآمد. آن زمان بود که دیگر موضوع را با وی در میان گذاشتم ولی همسرم زیر بار مصرف مکرر مواد نرفت و در جواب گفت که من با بقیه فرق دارم و هرگز معتاد نخواهم شد.
شب و روز کارم دعا کردن بود و یواشیواش آن دوران شیرین، طعم تلخی به خود گرفت، اما این تلخی با تولد اولین فرزند دخترم دوباره شیرین شد. ولی این شیرینی نیز دوامی نیاورد، چراکه با افتادن آتشی در زندگیمان، طعم شیرینی به خاکستر تبدیل شد، آتشی که دود آن حجابی شد برای دیدن بزرگ شدن دختر کوچکمان، آتشی به نام شیشه. شیشهای که به اعتقاد من و حسین (همسرم) ساخته دست شیطان بود. حسین دیگر دو سه روز یکبار به خانه میآمد و وقتی میآمد با کوچکترین بهانهای جنگ وحشتناکی به راه میانداخت و مجدد منزل را ترک میکرد. آن روزها دوران بسیار سخت و تاریکی بود و حسابی عرصه بر من تنگشده بود و دیگر ناامید شده بودم. خود حسین هم از این وضعیتی که داشت خسته شده بود و گاهی به خلوتش میرفت و میدیدم که با ناله از خدا آرزوی مردن میکند.
در اوج سختیهای دوران مصرف شیشه، با تولد فرزند دوممان تا حدودی امید به زندگی در من زنده شد و همین موضوع باعث شد تا دست از تلاش برندارم و با توجه به اینکه حسین هم از وضعیت خود به ستوه آمده بود.
دوباره ملتمسانه با او وارد صحبت شدم و در ابتدا بازهم توجهی نمیکرد. دیگر حتی خود من هم او را نمیشناختم. شیشه حسین را تبدیل به آدم پرخاشگر، عصبانی و شکاک کرده بود که بههیچعنوان نمیشد با او وارد صحبت شد. حسین قبل از مصرف شیشه از مریدان و خدمتگزاران حضرت اباعبدالله بود و در دهه محرم خالصانه در هیئت خدمت میکرد، اما دو سالی بود که حتی به هیئت هم نمیرفت. من که دیگر نمیتوانستم با حسین صحبت کنم، دست به دامان آن حضرت شدم و از او مدد خواستم. حضرت نیز دست رد به سینه مریدش نزد و درخواست مرا پذیرفت.
بهطوریکه در محرم 1390 از همان ظهر عاشورا حسین تصمیم به قطع مصرف شیشه گرفت و کارش را رها کرد و در خانه خوابید. 40 روز بود که حسین دیگر هیچ موادی مصرف نمیکرد. ازنظر ظاهری تغییر زیادی کرده بود، اما ازنظر روانی بسیار بههمریخته بود. تا اینکه بعد از سه ماه پاکی، با مشورت یکی از آشنایان با کنگره آشنا شد. به لطف خدا سیمش به کنگره وصل شد و بعد از مدتی مشکل روانی حسین نیز کاملاً برطرف شد.
حسینی که از روبرو شدن با او وحشت داشتم، تبدیل به انسانی کاملاً آرام، منطقی و خانوادهدوست گردید و دوباره طعم شیرین زندگی را چشیدم.
من در آخر این دل نوشته از جناب مهندس دژاکام و خانواده محترمشان و تمام زحمتکشانی که در کنگره 60، خالصانه و بدون ادعا خدمت میکنند، سپاسگزارم و تا عمر دارم از درگاه حقتعالی آرزوی سعادت، آرامش و موفقیت در تمام مراحل زندگی را برای ایشان خواستارم؛ زیرا که این بستر آرام و امن را برای خانوادههایی مثل من که در عمق تاریکیها بودیم، همچون فانوسی چراغ راهشان میشود، فراهم ساختهاند.
دست حق به همراهتان
همسفر راحله (همسفر حسین تلیمی)
- تعداد بازدید از این مطلب :
4153