هنگامی که هنوز وارد کنگره نشده بودم، همیشه این جمله را میشنیدم که راه توبه باز است و اگر هزاران بار هم گناه کرده باشی، بازهم میتوانی به رحمت خدا امیدوار باشی.
در ظاهر معنی این کلمهها را میفهمیدم، اما در باطن هیچوقت اعتقاد قلبی به آن نداشتم. آنقدر در زندگی گرفتار سختیها و مشکلات بودم که همه باورهایم را ازدستداده بودم. سعی میکردم تا به خودم بقبولانم که من به خدا و رحمت او اعتقاددارم، اما در درون خودم به هیچچیز ایمان نداشتم. همه بندهای اتصال من باخدا و فرشتههای رحمت او قطعشده بود.
میگویند که بدترین کاری که انسان میتواند در حق خود بکند این است که ناامید شود. من این بدترین کارها را در حق خودم انجام داده بودم. من بهطور کامل از درگاه خدا ناامید شده بودم. اعتیاد همسرم باعث شده بود تا خوار و ذلیل شوم. همه ارتباطاتم را با همه دنیا قطع کرده بودم. اصلاً دلم نمیخواست کسی را ببینم و باکسی همصحبت بشوم.
دختر جوانی که در ابتدای ازدواج پر از شادی و شور و شیدایی بود، بعد از چند سال تبدیلشده بود به آدمی که از درون پیر و فرسوده بود و بندهای امیدی که باعث اتصال او به خدا میشد را هم گسسته بود. همه صفتهای خوب او مثل بخشش، مهربانی، شادی، امیدواری و حتی زیبایی تبدیلشده بود به جهنمی که خودش هم نمیتوانست تحملش کند چه برسد به دیگران.
به دور خودم دیوار بلندی کشیده بودم که دیگران نتوانند از آن عبور کنند و وارد حریمم شوند. حریمی که برای من امن بود چون مرا از دسترس دیگران در امان نگه میداشت. حریم امنی که بیشتر شبیه دوزخ بود.
تا اینکه وارد کنگره شدم. احساس میکردم که حسهای نفرتانگیز من اطرافیانم را هم دارد میسوزاند؛ اما در کنگره مرا با همه این حسها پذیرفتند. در مقابل نگاه خشمآلود من، لبخند زدند. در مقابل دستان سرد من، با مهربانی و آغوش گرم مرا در میان گرفتند.
احساس کردم کمکم یخ وجودم دارد باز میشود و چشمههای خشکیده عشق و محبتم دارد دوباره جاری میشود.
روزهای اول فقط کارم گریه و ناله بود، اما مدتی بعد همهی آن اشکها تبدیل شد به لبخندهایی که روحم را جلا میداد.
دوباره شادی فراموششدهام برگشت. دوباره احساس دوست داشتن مخلوقات همه وجودم را در برگرفت.
حتی بعد از مدتی احساس کردم که زیبایی ازدسترفتهام دوباره به من برگشته است.
در کنگره 60 بود که من معنی بازگشت و توبه را فهمیدم. بازگشت از همه ضد ارزشها و برگشت به آغوش مهربان خدا.
در کنگره 60 بود که جملهی زیبای «صفت گذشت در انسان صادق نیست، چون جاری است» برایم مفهوم پیدا کرد.
خدایا شکر
همسفر مهدیه
- تعداد بازدید از این مطلب :
4045