English Version
English

زیبایی عشق؛ گفتگو با دیده بان محترم آقای محسن خان

زیبایی عشق؛ گفتگو با دیده بان محترم آقای محسن خان

آنچه در این بخش به نظر شما خواهد رسید مصاحبه ای است که هفته گذشته با آقای خان داشتیم. در فضائی کاملا صمیمی و دوستانه. گپ و گفتی که بسیار دلنشین بود و من دوست داشتم به درازا بکشد، اما چه فایده، زمان محدود بود و می بایست حداکثر بهره را از آن می بردیم. این بود که بلافاصله پس از خوش و بش اولیه، رفتم سر اصل مطلب و ...

 
  • جناب آقای خان از شما سپاسگزارم که باوجود مشغله فراوان وقتتان را در اختیار ما قراردادید و باآنکه در جمعیت احیای انسانی کنگره60 شما یک شخصیت کاملاً شناخته‌شده  هستید، بااین‌حال بهتر است که رسم و رسومات را به‌جا بیاوریم. پس لطفاً خودتان را به‌طور کامل معرفی کنید؟


(خیلی آرام و شمرده شمرده شروع  به صحبت کرد) من محسن رضاخان هستم و چون آن اوایل چند تا محسن در کنگره داشتیم، مرا محسن خان صدا می‌کردند و امروز هم همه مرا به این اسم می‌شناسند. البته اون محسن‌ها همه از کنگره رفتند. ولی به لطف خدا من هنوز هستم. 63 سال دارم. تهرانی هستم. پدر و مادرم هم تهرانی بودند ولی نسب ما به تفرش و آشتیان می‌رسد. هفده سال و 5 ماه رهائی دارم. راهنمای بنده آقای مهندس هستند. به روش  DST درمان شده‌ام و آنتی ایکس مصرفیم هروئین بوده است.

  •  ببینم این اسم و فامیل شما تابه‌حال مشکلی برای شما به وجود نیاورده؟

(با خنده جواب دادند) بعضی وقت‌ها چرا. مخصوصاً هنگام عبور از گیت فرودگاه.
 

  • فرمودید از کی وارد کنگره شدید؟


 فکر می‌کنم حدود سال 79_78 بود که وارد کنگره شدم. البته من جای دیگه ای پاک شدم و هنوز یک سالی از پاکیم نگذشته بود که به کنگره آمدم.
 

  •  چطور شد که به کنگره آمدید؟


 آمدن من به کنگره داستان دارد. حقیقتش ما چند نفر بودیم که باهم از جای دیگه ای پاکی داشتیم و ...

 


 


 

  •  میشه بگید اون جا دیگه دقیقا کجا هست؟


 بله البته، از بهزیستی. آقای دکتر مُکری با نوعی دارو که فکر کنم "کاتاپرس" بود، یعنی فشار را پائین می‌آورد، ما را ترک دادند. اما هیچ‌کدام حالمان خوب نبود. تا اینکه روزی یکی از دوستان گفت بیاید برویم و در یک همایش اعتیاد شرکت کنیم. آن همایش در سالن حرکت که بعدها به سالن شمس‌العماره تغییر نام داد، برگزار شد و درگیر و دار همایش بودیم که یک‌دفعه دوستم آقائی را به ما نشان دادند و گفتند ایشان کتابی راجع به اعتیاد نوشته‌اند که بسیار جالب است. چند لحظه صبر کنید تا یک نسخه برایتان بگیرم. و آری، آن مرد کسی جز آقای مهندس نبود و باب آشنایی من با مهندس دژاکام ازآنجا باز شد و از همان لحظه من به کنگره وصل شدم.
 

  •  آیا آن روز فکر می‌کردید که قرار است سال‌های سال در کنگره بمانید و خدمت کنید؟


 (در اینجا آقای خان مکث کرد و به نقطه‌ای از اتاق خیره شد. اما گویا به آن‌سوی دیوار نگاه می‌کرد. ولی بازهم نه، انگار که داشت تمام این سال‌ها را مرور می‌کرد. و بالاخره لب به سخن گشود) نه فکر نمی‌کردم. من در آن ابتدای ورودم، احساس نیاز شدیدی به حضور در یک گروه را داشتم. تا بتوانم ادامه بدهم و پاکیم را حفظ کنم. من نیاز به هم‌زبان داشتم. ما هفته‌ای 2 یا 3 بار در جلسات شرکت می‌کردیم. از طرفی نه می‌توانستم که به کنگره نیایم و از طرف دیگر اعتقادی هم به روش و متد درمان تدریجی نداشتم. چون خودم به روش سقوط آزاد ترک کرده بودم. لذا در همان آغاز شکل‌گیری کنگره هرکسی با این روش شروع به درمان شدن می‌کرد، من فوراً می‌گفتم فراموش نکن تو اعتیاد داری و اگر تریاک را از جیب تو دربیاورند مجرم هستی. (منظور اپیوم مصرفی که فرد مسافر در حین سفر از آن استفاده می‌کرد. فراموش نکنیم که در آن سال‌ها هنوز OT توزیع نمی‌شد). و درنهایت من در قبال این روش (متد DST) مقاومت می‌کردم. ولی نکته جالب این است که حتی یک‌بار هم آقای مهندس به من نگفتند که چون مخالف روش و سیستم ما هستی از کنگره برو. اما بعداً که رهائی های کنگره به ثمر نشست، ده تا ... بیست‌تا و ... من کم‌کم روش تدریجی درمان در کنگره را باور کردم. چون می‌دیدم کسانی که به درمان می‌رسند، حالشان خیلی خوب است. تا حدود 10 سال هم کسی با من کاری نداشت. بااینکه خودم همیشه جزو کسانی بودم که می‌گفتم "سقوط آزادی نباید در کنگره داشته باشد"، و نهایتاً آقای مهندس گفتند که از این به بعد کسانی که در کنگره مسئولیتی بر عهده می‌گیرند، نباید سقوط آزادی باشند. که این شامل حال بنده هم شد.
 

  • اگر یک‌بار دیگر زمان به عقب برگردد حاضرید بازهم به کنگره بیائید؟


قطعاً همین‌طور است.

  •  حتی اگر به قیمت اعتیاد مجدد شما باشد؟


(سرش را تکان داد و گفت) بله حتماً. گاهی وقت‌ها پیش خودم فکر می‌کنم که کاش خداوند هیچ‌گاه اعتیاد را از ذهن آدم‌ها پاک نکند. یعنی آن چیزی که از اعتیاد در ذهن من است، هیچ‌وقت از ذهن من پاک نشود و همیشه در حافظه‌ی من باشد. چون به‌محض اینکه از ذهن من پاک شود، من این آمادگی را پیدا می‌کنم که مثل آدم‌های عادی دوباره مصرف‌کننده مواد بشوم. و من هیچ‌وقت نخواسته و نمی‌خواهم که یک دستگاه را بیاورند و روی کله آدم بگذارند تا حافظه انسان از گذشته‌اش پاک بشود. به‌طورقطع اگر من یا هر کس دیگری مشکل اعتیاد پیدا کند، تنها راه و چاره‌اش کنگره60 است و بس.
 

  •  آقای خان به نظر شما اگر کسی در کنگره60 به درمان برسد. آیا تضمینی وجود دارد که دیگر به سمت مواد مخدر برنگردد؟


خیر. هیچ تضمینی وجود ندارد. چند وقت پیش یکی از آقای مهندس سؤال کرد که یکی از مسافران شما که سه سال هم رهائی دارد. قصد ازدواج با دخترم را دارد. آیا تضمینی می‌دهید که او دیگر مواد مصرف نکند؟ آقای مهندس فرمودند: من فقط خودم را تضمین می‌دهم و به هیچ‌کس تضمین هیچ‌کس را نمی‌دهم. البته ایشان خیلی قوی بودند که خودشان را تضمین دادند. راستش را بخواهید من خودم را هم تضمین نمی‌دهم.

 

 

  •  درواقع حق با شماست. حتی برای آدم‌های عادی که سالم‌اند و هیچ مشکلی ندارند هم، تضمینی  وجود ندارد.

 

 واقعاً هیچ تضمینی وجود ندارد.
 

  •  فکر می‌کنید فاصله آدم‌ها با اعتیاد یا هر ضد ارزش دیگری چقدر است؟


خیلی کم. خیلی کم. یک‌بار به یک مصرف‌کننده گفتم، منی که 15 سال رهائی دارم، با تویی که مصرف‌کننده هستی فقط یک‌لحظه فاصله‌دارم. به‌اندازه یک دود تریاک. بگذارید مثالی بزنم. شنیده‌ای بعضی‌اوقات می‌پرسند تا روز قیامت چقدر فاصله است و در پاسخ می‌گویند خیلی زیاد. چون باید مدت‌ها در برزخ بمانی و تازه بعدازآن مدت طولانی قیامت می‌آید. اما خداوند در قرآن به‌طور صریح می‌فرمایند: وقتی‌که شمارا از برزخ بیدار می‌کنیم، می‌پندارید که یک‌شب یا یک روز خواب‌رفته‌اید. یعنی این برزخ 12 ساعت است و وقتی بیدار می‌شوی، فکر می‌کنی 12 ساعت خواب بوده‌ای. پس فاصله من با قیامت چقدر است؟ از الآن تا پایان عمرم بعلاوه 12 ساعت. حالا شما بگوئید فاصله من با اعتیاد چقدر است؟

  •  یک دود تریاک. خُب جنابِ خان از خدمات خودتان در کنگره بگوئید.


 نمی‌دانم اصلاً بشود اسمش را خدمت گذاشت. ولی آنچه مسلم است، من خودم از انجام آن بیشترین انرژی را گرفتم. ولی خُب آن زمان که در شعبه مهدیزاده بودم، مسئول آنجا نیز بودم. البته آن موقع هنوز جایگاه ایجنتی در کنگره تعریف نشده بود. دیده‌بانی در کنگره و 2 سالی که مسئول رسیدگی به انضباطی‌ها هستم نیز جزو خدمت هائی است که انجام داده‌ام.
 

  •  چه مقطعی از خدمتتان را بیشتر دوست داشتید و به دلتان نشست؟


(در اینجا چهره آقای خان باز شد و با لبخند گفتند) شادآباد
 

  • چرا شادآباد؟


 یک کار قشنگی که ما در شعبه مهدیزاده و بعدازآن در شادآباد کردیم، جمع‌وجور کردن و سروسامان دادن بچه‌های کوچک بود. باید دید چه موقع ما این کار را کردیم. اون موقعی بود که همه ما معتقد بودیم که خانم‌های همسفر برای اینکه بتوانند به‌درستی آموزش بگیرند می‌بایست بچه‌هایشان را با خودشان نیاورند. اما من علاوه بر اون اعتقاد یک پرانتز باز کردم که خُب، حالا این خانمِ همسفر بچه‌هایش را کجا بگذارد؟ عده‌ای بچه‌شان را می‌گذاشتند پیش مادر شوهر، خواهرشوهر، همسایه و ...  اما برای تعدادی از همسفران این امکان وجود نداشت. اینجا بود که ما دست‌به‌کار شدیم و نونهالان را دورهم جمع کردیم و ارتباط بسیار زیبایی بین ما به وجود آمد. (در اینجا چشمان آقای خان پر از اشک شد و ادامه داد) این‌ها کودکان نازنینی بودند که از اعتیاد آسیب‌دیده بودند. با این تفاوت که  مادر می‌توانست با یک طلاق جدا بشود و برود، اما این کودک تا ابد فرزند آن فرد معتاد بود. از طرفی مسافرانی که تریاکیِ کشیدنی بودند، به خاطر مصرف مواد به مدت طولانی در خانه، اصطلاحاً همسر و فرزندان را بوخوری کرده بودند و حالا شما تصور کنید، پدر آمده بود به کنگره و روی مصرف اپیوم بود، همسر در گروه همسفران در حال آموزش گرفتن بود، اما تکلیف آن کودک که حالا خمار هم بود چه می‌شد؟ آن طفل معصوم دائماً نق می‌زد و می‌خواست زمین و زمان را به هم بدوزد. واقعاً باید بگویم جمع‌وجور کردن این نونهالان کار مشکلی بود. کاری که ما کردیم این بود که یک گروه تشکیل دادیم و با بچه‌ها کار هنری کردیم و به هر طریق بود وقت این عزیزان را پر کردیم و آن ارتباط زیبا شروع شد. شلوغ‌ترین بچه‌های آن روزها را من امروز  می‌بینم که دارند با آرامش زندگی می‌کنند. مثلاً دختری بود که آن روز 6 سال داشت و حالا 18 ساله است و توقع دارد که الآن هم مثل آن روزها به او محبت کنم. (وقتی صحبت‌های آقای خان به اینجا رسید یاد همسفرم افتادم که یک‌بار برایم تعریف کرد، خودش دیده بود که آقای خان مشغول بازی با کودکان خردسال در شعبه مهدیزاده بوده که بعدها همسفرم متوجه شده بود که ایشان یکی از دیده‌بانان کنگره هستند).

 
  • رابطه شما با سایت کنگره چطور است؟


جلسات روز چهارشنبه‌ها و صحبت‌های آقای مهندس _ وبلاگ کمک راهنماها و البته بکش و بکش را هم دنبال می‌کنم.

کدام‌یک را بیشتر دوست دارید. مهندس یا راه و تفکر مهندس را؟ ...   ادامه دارد ...

در اینجا بخش اول مصاحبه با دیده‌بان محترم آقای محسن خان به پایان می‌رسد و توجه شمارا به بخش دوم و پایانی این مصاحبه در هفته آینده جلب می‌کنم.

 

 

...خداوند یار و نگهدار شما باشد...          



                
تهیه و تنظیم گزارش:                
کمک راهنمای محترم آقای محمد احمدی
شعبه آکادمی                    

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .