English Version
English

احساس سبک تر بودن

احساس سبک تر بودن

 

تقریباً ده ماه پیش بود یعنی 14 دی‌ماه 1393 بود که همسرم از من خواست همسفر او باشم می‌گفت: اگر خدا بخواهد می‌خواهیم به یک سفر استثنایی برویم سفری که تاکنون نرفته‌ایم؛ و این سفر با تمام سفرهایی که رفته‌ایم فرق دارد و این سفر استثنایی چیزی نبود، به‌جز عبور از منطقه 60 درجه زیر صفر. از او سؤالی نکردم فقط کوله‌پشتی‌ام را برداشتم و تمام چیزهایی را که داشتم در آن قراردادم وسایل من عبارت بود از؛ خشم، کینه، حسادت، نفرت، بی‌حسی، بی‌حوصلگی، خستگی، نادانی، گوشه‌گیری، ناامیدی، آشفتگی، تنبلی، بی‌خوابی، شک، بدگمانی، منیت، طمع و ...
 
در کوله‌پشتی مسافرم چه بود نمی‌دانم فقط می‌دانم یک شیشه شربت برداشته بود به نام OT که در طول سفر همراه داشته باشد و می‌گفت: خیلی مهم است و می‌خواهد به‌طور تدریجی از آن استفاده کند. آماده سفر شدیم سفری که حداقل ده ماه می‌بایست به طول می‌انجامید. به راه افتادیم این سفر می‌توانست هم سخت باشد و هم سهل. می‌خواستیم با تفکر این سفر را آغاز کنیم؛ باید اول مبدأ و مقصد و مسیر سفر را می‌دانستیم.
 
قدم اول را برداشته بودیم یعنی مشکل‌ترین مرحله و حالا می‌توانستیم سفر هزار فرسنگی را نیز آغاز کنیم. نمی‌خواستیم کوتاه‌ترین راه را انتخاب کنیم می‌خواستیم بهترین راه را انتخاب کنیم. می‌خواستیم رمز و راز حقیقت را پیدا کنیم یافتن راه و برداشت از آن می‌خواستیم احیا شویم می‌خواستیم از قید حیات به لایتناهی برسیم چون انسان در قید حیات از قطره شروع‌شده و راهی را که می‌رود (البته به‌درستی) به دریا و سپس به اقیانوس و پس از قید حیات به لایتناهی می‌رسد. آن‌وقت احیا در آن بسیار آسان می‌شود. باید آرام حرکت می‌کردم جاده لغزنده بود پرتگاه عمیق در چندمتری ما بود همچنین اگر ایجاد سروصدا می‌کردیم با ریزش بهمن و سقوط کوه‌های عظیم و پر از برف و یخ مواجه می‌شدیم و زیر هزاران خروار یخ و برف مدفون می‌شدیم. می‌خواستیم از تاریکی‌ها به روشنایی‌ها سفر کنیم و به مکانی برسیم که ازآنجا انشعاب یافته بودیم.
 
می‌خواستیم به انوار الهی برسیم به آنچه درگذشته از طریق نیروهای تخریبی (شیطان) در هستی گذشته ما روا داشته بود؛ یعنی تسلط نیروهای اهریمنی برای دریافت قدرت بینش و آگاهی. می‌خواستیم به شکوفه‌های فصل بهار با اطمینانی تمام بگوییم که در 60 درجه زیر صفر هم می‌رویید. می‌خواستیم بگوییم باعقل و ایمان و شهامتی که در پرتو تکامل آن‌ها پدید می‌آید ما را از یک درخت فرسوده که در دل آن از موریانه و قارچ‌های مختلف پرشده است به یک ستون تبدیل می‌نماید تا در برابر آن درخت‌های جوان که روزی ما را به هیچ می‌پنداشتند استوار شویم. می‌خواستیم مثل آب راکد نباشیم مثل یک رود جاری باشیم و جریان داشته باشیم و هرلحظه در نقطه‌ای قرار بگیریم و آن نقطه آغازی باشد برای رسیدن به نقطه بعدی و نقاط بعدی که ممکن است آبشار عظیمی باشد. می‌خواستیم تبدیل به رودی خروشان گردیم و یک‌زمان هم آرام‌آرام به تفکر کامل به حرکت خود ادامه دهیم تا زمانی که به دریا و به اقیانوس برسیم. می‌خواستیم مانند رودی که از جایی بیرون می‌آید همه تلاش‌ها را می‌کند و خود را به تخته‌سنگ‌ها و قلوه‌سنگ‌ها می‌زند تا راهش را هموار نماید که به بحر ملحق شود باشیم.
می‌خواستیم به‌فرمان عقل نزدیک شویم. می‌خواستیم بزرگ‌ترین دشمن خودمان که نادانی است را جا بگذاریم. می‌خواستیم نفس خودمان را با آگاهی و شناخت تربیت کنیم. می‌خواستیم نیروی خود را به درجه بالا و بالاتری برسانیم و نقطه تحمل پیدا کنیم. و درنهایت می‌خواستیم به صراط مستقیم برویم. همین‌طور که سفر ادامه داشت کوله‌پشتی‌مان خالی و خالی‌تر می‌شد با آخرین جرعه شربت OT سفر ده‌ماهه ما به لطف خداوند و کمک بی‌دریغ راهنمایانمان به اتمام رسیده حالا کوله‌پشتی‌مان سنگینی قبلی را ندارد هر چه است احساس سبک‌تری و قشنگ‌تری از قبل است.  اگر در این سفر چیزی به دست نیاورده باشیم ولی خیلی چیزها را از دست دادیم مثل بی‌حوصلگی، بی‌خوابی، خشم، کینه، نفرت، گوشه‌گیری، نادانی، بدگمانی، منیت و ... حالا که تا این مسیر رفته‌ایم دیگر قصد برگشت نداریم و اگر خدا بخواهد می‌خواهیم به سفرمان ادامه دهیم و به‌جایی برسیم که ازآنجا انشعاب یافته‌ایم .
 
با تشکر از جناب مهندس و خانواده گرامی‌شان بانی این سفر و با تشکر از سرخانم محمدی و جناب آقای احمدی راهنمایان خوبمان و تمام کسانی که در این سفر ما را همراهی نموده‌اند .
 
 
نویسنده همسفر آذر لژیون خانم محمدی
 
نگارنده همسفر مونا لژیون خانم محمدی
 
 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .