English Version
English

از گذشته غافل مشو...؛ نوشته ای از مسافر جواد موسوی

از گذشته غافل مشو...؛ نوشته ای از مسافر جواد موسوی

گذشته من...                                                

  می گویند سلطان محمود غزنوی از سلاطین مقتدر ایران وزرایی داشت که به رغم مقامشان به حال غلام ترک زاده ای به نام ایاز غبطه می خوردند و گاه سلطان را به خاطر احترامی که به ایاز می گذاشت سرزنش می کردند، باری ایاز غلام محبوب سلطان محمود غزنوی روستا زاده ای فقیر و بی چیز بود که با لباسی کهنه و سر و رویی ژولیده به دربار سلطان محمود راه یافت و بواسطه هوش و درایت و تدابیرش خیلی زود در دل سلطان جای گرفت و سلطان در بسیاری از امور با او مشورت می کرد و از این حیث وزرایش به ایاز حسادت می کردند، ایاز به واسطه همان درایتی که داشت لباس مندرس خود را که زمانی با آنها از روستا آمده بود در صندوقچه ای نگهداری می کرد و هر گاه احساس میکرد از نزدیکی اش به سلطان دچار غرور شده صنوقچه را باز کرده و لباس مندرس را می پوشید تا گذشته اش را از یاد نبرد و فراموش نکند که بوده و از کجا آمده است، من و تو نیز ای عزیز حتما"  از گذشته نکبت بار به یادگار نشانی داریم که گهگاه وقتی شیرینی رهایی و حال خوش امروز مغرورمان کرد به سراغش برویم تا دیروز نزدیک را به یادمان اندازد و از جایگاه امروز سرمست نگردیم، اگر امروز جایگاهی به من دادند یا بدست آوردمش نه برای فخر فروشی و نه برای پز دادن به این و آن، بلکه برای خدمت به خلق آن هم نه به منت که برای بهتر شدن حال خودم است و البته و صد البته شیطان به مرصاد و ما گاه غافل، خصلت شیطان زینت دادن اعمال ما در چشمان ماست تا همیشه به خیرات و نیکی هایمان بنگریم و یواش یواش غرور بر ما مستولی شود، آخر شیطان خیلی صبور است ما را به عجله وا می دارد  تا گند بزنیم به همه زندگی مان ولی خودش هیچ عجله ای ندارد، با حوصله می نشیند و نگاه می کند تا من حوصله ام سر برود و او هم خیلی آسان با اکران چند اپیزود قشنگ در ذهنم از فیلمهای گناهانی که کرده ام یا می خواهم بکنم گناه را در چشم من جلوه می دهد و من می مانم و نبرد بین جهالتم و دانایی ام، اینجاست که دانایی موثر و کابردی به دادم می رسد اما اگر دانایی ام فقط اطلاعات خالی باشد و منیت که من بسیار از آن دارم و هر که مرا می شناسد می داند آنوقت وای به حال زار من، چیز دیگری که می تواند به من کمک کند تلنگری است که همان لباس کهنه ایاز می تواند باشد، عکسی از قیافه بهم ریخته زمان مصرف، مرور خاطرات زندگی پاشیده شده، فرزندی که از پدر معتادش سلب حضانت شده، همسری که از همسر معتادش جدا شده، آبرو و عزت از دست رفته و....، راستی فی البداهه آیه شریفه ای از قرآن به ذهنم آمده که می فرماید" تعز من تشاء و تذل من تشاء" یعنی هر کس عزیز شد به خواست خودش بود و هر کس ذلیل شد خودش چنین خواست و چه کسی است که از عزت و آبرو بدش بیاید؟ و یاد بگیریم که قدردان باشیم، قدردان نعمات خداوند، قدردان سلامتی، قدردان اساتید بی ادعا و راهنمایان ساعی و صبور که اگر قدر شناختیم و شاکر نعمتها بودیم بهتر و بیشترش را به ما می دهند و اگر غافل و ناسپاس بودیم همین را هم از ما می گیرند.

 

 

  نویسنده: مسافر سید جواد موسوی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .