وقتی در ابتدا وارد کنگره شدم نظرم به افرادی جلب شد که با صورتهای اصلاحشده،پیراهنهای سفید یکدست و مرتب روی صندلیها نشستهاند این قضیه وقتی جالبتر شد که در مشارکتها تخریب آنها را شنیدم و با خودم گفتم مگر میشود یک مصرفکننده منزوی و ناامید اینگونه با لب خندان و چهره بشاش روی یک صندلی بنشیند و به حرف کسی گوش بدهد،در اوایل سفر فکر میکردم که باوجوداین مشکلات و معضلات که در زندگی دارم نمیتوانم به فردی امیدوار و منظم تبدیل بشوم وقتی اشخاصی را میدیدم که شاد و سرخوشاند به خودم میگفتم اینها دردی ندارند و اگر هم مصرفکننده شدهاند از روی شکمسیری بوده است ، آن روزها نمیدانستم که در دور باطل این قیاس و قضاوتها در حال کاشتن تنفر بهجای عشق میباشم.
تنها فکرم این بود که مثلاً اگر یک پول خوبی دستم بیاید و مشکلات خود را حل کنم به حال خوش خواهم رسید یا مثلاً کسی بیاید و تمام رنج و غمم را از من بگیرد،من نمیدانستم که این مشکلات در جریان زندگی زاییده میشوند اصلاً مشکل پاک کردنشان نیست بلکه باید از به وجود آمدنشان جلوگیری کرد بهر حال سالها در انتظار ناجی بودم و روزبهروز بیشتر در تاریکی فرومیرفتم،برای من مشکلات زندگی معضلات زندگی بودند و میخواستم با گریه و دعا خدای رحمان نظر لطفی به من کند و مقدار هنگفتی پول و مقداری آرامش به من هدیه کند.
اما معجزه از آن روزهایی شروع شد که با تلاش راهنمای عزیزم به مسیر سفر آمدم و شروع به گرفتن آموزشها کردم،نشریات و سیدیها بعلاوه ی تلنگرهای مدبرانهی راهنمایم باعث ایجاد نقطهی تفکری در من شده بود که با تفکر ساختارها آغاز میشود این را باور کردم و بعد فهمیدم که هیچکس بهجز خودم نمیتواند ناجی من باشد چون هیچکس بهاندازه من برای خودم مهم نیستم،حرکت آغازشده بود و یخها داشت کمکم آب میشد.
بدون تفکر آنچه هست هم روبهزوال میرود پس اگر هم قرار بود اتفاقی در زندگیام بیفتد و یکباره تمام مشکلات را پاک کند و یا مثلاً کاغذ خطخطی زندگیام را با کاغذ سفیدی جابجا کند هم در کل فرقی نمیکرد چون من با اتکا به قدرت جهل خود قادر بودم بهزودی آن ورق سفید یا زندگی بدون معضل را به باتلاقی تبدیل کنم،من قرار نبود پشت ماشینی بدون نقض و راحت سفر کنم بلکه نیت این بود که من مکانیکی ماهر شوم و باید برای کسب مهارت،مشکلات را از کوچک و بزرگ حل میکردم.
خیلی از ناامیدیهایم زمانی از بین رفت که فهمیدم زندگی بدون مشکل آرزوی احمقانهای است،انگار معلم جواب امتحان را خودش بدهد دیگر آموزش و جایگاه و عدالت چه معنایی خواهد داشت؟!
تا اینجا فهمیده بودم بهقولمعروف باید دستم را بهزانوی خود بزنم و بلند شوم اما با تفکر و آگاهانه،من قرار نیست مشکلات امروزم را پاککنم بلکه میخواهم ساختاری به وجود بیاورم که همواره درگیر معضلات خودساخته نباشم چهارده مرحله برای پیدا کردن تواناییهای خود وجود دارد که نه حفظ آنها بلکه باورشان کلید بهشت است،بهشتی که در لحظههایم جاری باشد تا روزی که نشسته بودم و منتظر حل مشکلات توسط خدا یا دیگران بودم هیچ اتفاق خوبی در زندگی من نمیافتاد خداوند با مهر خود ابزار در اختیارم گذاشته بود،قلم و کاغذ بود ولی این من بودم که باید با اختیار خود نقاشی منحصربهفرد زندگیام را میکشیدم .
سفر آغاز شده است سفری از جهل به دانایی،هر چه یاد میگیرم ظرفیتم برای دانستن بیشتر میشود و از این عطش لذت میبرم دو هفته از سفر دومم گذشته و من باور دارم مطالب زیادی برای آموختن هست که باید به دنبال آموختنش باشم وقتی آموزشها را با تفکر خود تجزیهوتحلیل میکنم دیگر خسته نمیشوم کسی که میداند کارش باز کردن قفلهاست از درهای بسته بیشتر لذت میبرد.
کنگره یادم داد که من محور دنیای خودم هستم،اگر حالم خوب نیست باید به فکر چاره باشم،اگر گره ای هست باید بازش کنم اگر قرار بود دری باز نشود بهجایش دیوار میگذاشتند باید به دنبال کلید گشت.
رحمت خدا شامل کسانی است که برای ارتقای خود تلاش میکنند و قهر خدا یار و یاور آنهایی است که در مسیر سقوط خود مصمم هستند،در زندگی جایگاههای واقعی با تلاش به دست میآیند نه با شانس و اقبال.
کنگره یادم داد که زندگی تکاپو و تلاش برای ارتقا و تکامل است،هدف طی مسیر به عاقلانهترین شکل است نه رسیدن به نقطه پایان چون پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است.
- تعداد بازدید از این مطلب :
2160