English Version
English

مثلث پنهان کاری؛ جشن سومین سال رهایی مسافر فرهاد

مثلث پنهان کاری؛ جشن سومین سال رهایی مسافر فرهاد

من در زمان مصرف دقیقا درمثلث پنهان کاری بودم  وتخریب های زیادی بو جود آورده بودم وبا کوله باری از نا امیدی وغم وارد کنگره شدم و در این جا باید از همسرم تشکر کنم 

 

 

روز پنجشنبه مورخ هشتم مردادماه سال نود وچهار تولد سه سال رهایی کمک راهنما مسافر آقای فرهاد نورایی،  رهجوی آقای حامد شمس را در شعبه پرستار جشن گرفتیم.  ..

 

 

 

استاد پس از تبریک به آقای نورایی از ایشان خواستند آرزویشان را بگویند. آقای نورایی آرزو کردند که ظرفهای وجودی همه دوستان پر از محبت باشد و عاشق شوند و عاشق بمانند.

اقای نورایی در ادامه گفتند: من در زمان مصرف دقیقاً درمثلث پنهان کاری بودم و تخریب های زیادی بو جود آورده بودم و با کوله باری از نا امیدی و غم وارد کنگره شدم و در این جا باید از همسرم تشکر کنم چون ایشان سه سال به کنگره می آمدند و من نمی آمدم و بعد از سه سال با تاثیری که روی من گذاشتند من هم وارد کنگره شدم.

چیزی که باید بگویم این است که من که در شیشه غرق شده بودم . راه می رفتم و از در و دیوار عکس می گرفتم و سایه  ها را می دیدم و دچار مشکلاتی شده بودم که به عینه در کنگره در موردش صحبت می شود.حال  چه باعث شد که من تغییر مسیر دادم؟ و وارد کنگره شدم ؟ فقط و فقط حس نظم ,خدمت,سی دی نوشتن هاو گوش به فرمان بودن راهنما و انجام دادن آنها بود.

شاید اوایل با تخریب ها آشنا نبودم و منظم نبودم و اذیت و آزار هایی داشتم ولی از زمانی که منظم شدم یک حسی در من بیدار شد وقتی دوستان من را در خلوت می دیدند، می پرسیدند: که تو واقعا وسوسه نداری؟ و وضعیتت چگونه است؟ و من وقتی که می دیدم که روی دیگران تاثیر می گذارم و نقطه قوتی شدم برای دوستان، تشویق می شدم و انرژی می گرفتم وحس خوب وشیرینی داشتم که امیدوارم دوستان هم تجربه کنند.

از راهنمای خوب خودم تشکر می کنم که اگر راهنمایی ها و کمکهای ایشان نبود من همیشه در آن پیله ی خودم می ماندم چون فرد مصرف کننده دقیقاً دور خودش یک پیله درست می کند از تاریکی ها و فقط کمک راهنما و آموزش ها هست که میتواند فرد را از آن پیله بیرون بیاورد و پروانه بشود و با گل ها هم نشین شود و دنیای زیبای بیرون را تجربه کند.

من در سفر اول آرزو می کردم بتوانم این پیله رو پاره کنم و به این حس برسم و این جایگاه را تجربه کنم.

آقای فرهاد از جناب مهندس و خانواده محترمشان و همچنین مادر بزرگوارشان و همسر و پسرانشان تشکر کردند.

همسر آقای فرهاد پس از تبریک به آقای فرهاد و جناب مهندس و خانواده ایشان و تشکر از راهنمای خوبشان خان شانی  ادامه دادند

پسر بزرگم خیلی به من کمک کردند تا بتوانم به کنگره بیایم،اگر بخوام از سفر اولم خیلی کوتاه بگویم که به درد سفر اولی ها بخورد این است که وقتی آمدم کنگره مثل خیلی ها تنهای تنها بودم ,من بودم و دوتا پسرهایم !راه های زیادی را امتحان کرده بودم و نتیجه نگرفته بودم وتنها راه نجاتم را یک معجزه می دیدم برای خودم و پسرهایم و فکر می کردم که محاله است، فرهاد نجات پیدا کند و من فقط با رو دربایستی که با دوستم داشتم به کنگره آمدم.

وقتی فهمیدم ممکنه فرهاد تو کنگره خوب بشود از پسرم کمک خواستم چون ما چندین مشکل داشتیم که هر کدامش برای به هم خوردن یک زندگی کافی بود .الان باخودم فکر می کنم چه چیزی باعث شد بدون فرهاد دوام بیارم!

از کنگره بیرونم می کردن چون مسافر نداشتم بعد راهنمایم دلش می سوخت و منو راه می داد .یک کمی که از کنگره رفتنم گذشت وحضورم پررنگ شد و مورد خطاب راهنمام قرار می گرفتم طرز فکرم با راهنمایم کاملا فرق داشت و هیچ دانایی نداشتم و هیچ چیزی آموزش نمی دیدم  ولی کمی که گذشت احساس کردم که هیچی نمی دانم و سعی کردم هر چی راهنما می گوید را گوش کنم، منطق من با راهنمایم جور نبود ولی چون می دانستم که او می داند چه می کند و باید به او گوش بدهم، گوش می کردم و در هر شرایطی جلسات را آمدم ، با وجود راه دور و دیر رسیدن به منزل و اینکه فرهاد دوست نداشت و خوشحال نمی شد ولی من رفتم و به نتیجه رسیدم . از خانم مهنوش که در سفر بسیار سخت اول به من کمک کردند بسیار متشکرم و هم چنین خانم شانی که در سفر دوم همراه من بودند خیلی سپاسگذارم هم چنین آقای حامد و آقای یادگاری که باعث شدند فرهاد از کنگره فاصله نگیرد .

ایلیا، همسفر فرهاد هم این روز خیلی قشنگ را به پدر و مادرشان تبریک گفتند و خسته نباشید به مادرشان که تنها عامل نجات و رهایی اقا فرهاد ایشان بودند.

شنتیا، همسفر دیگر اقا فرهاد هم پس از تشکر از جناب مهندس و آقا حامد و مادرشان این روز بزرگ را به پدرشان تبریک گفتند و گفتند وقتی صدای ماشین بابام می آمد، ما می رفتیم تو اتاق قایم می شدیم در، را هم قفل می کردیم و خودمان را به خواب می زدیم ولی الان دل مان برای پدرمان تنگ می شود و می خواهم که زودتر شب از شرکت برگردد.  

 

تهیه و تنظیم : همسفر لیلا

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .