English Version
English

ساحل امن رهایی

ساحل امن رهایی

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد                             و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

هوای دریا  طوفانی ، کشتی نشستگان گریان ، ناخدا خواب است. گاهی نشئه است و گاهی خمار. یک روز می‌خندد و یک روز از شدت افسردگی می‌گرید. کشتی طوفان زده دریای اعتیاد تا به گل نشستن و برخورد با صخره‌های عظیم طلاق و جدایی فاصله‌ای ندارد. ناخدا هرروز گریه می‌کند و از خدا طلب کمک می‌کند. ساکنان کشتی مات و مبهوت رفتار ناخدا شده‌اند. ساکنان کشتی یقین دارند که ناخدا مرد خوبی است اما موجودی که در درون ناخدا ساکن شده برای خودش هیولایی است.

هوا تاریک است چشم چشم را نمی‌بیند؛ ناگهان صدایی به گوش می‌رسد : برپا خیز ای انسان شهرت گشته ویران – بیرون کن این شیطان . ناخدا خسته و تکیده ؛ دست‌هایش را هم می‌پیچاند و به‌سوی آسمان نگاه می‌دارد  و آرام می‌گوید: خداوندا ما را از دست نیرومندترین دشمن خودمان که جهل و نادانی خودمان است نجات ده و ادامه می‌دهد تاریک‌ها را تجربه نموده‌ایم ما را با روشنایی‌ها آشنا گردان.

باران رحمت شروع به باریدن گرفته است. اشک ناخدا با باران رحمت خدا مخلوط شده‌اند. گویی خدا هم گریه می‌کند. ناخدا به‌اندازه وسعتش چند قطره اشک می‌ریزد و خداوند به‌اندازه عظمتش می‌گرید . چون باران . هر دو از شدت شوق می‌گریند.

ساکنان کشتی بر روی عرشه می‌رقصند . مسیر کشتی با نسیم یاد الله تغییر کرده است ، آرام‌آرام از صخره‌های مخرب دور می‌شوند.

ساکنان کشتی به همراه ناخدا می‌رقصند و می‌خوانند:

خداوندا ، آسمان و دشت پوشیده از رقصنده‌ای آسمانی است و روح ناآرام ما خواستار رهایی است.

می‌خوانند و می‌خندند. می‌خندند و می‌گریند از شوق.  صدای این روزهای ناخدا صاف است و مردانه . دست‌هایش را دور دهانش گرفته است و فریاد میزند: بادبان‌ها را بکشید. در مسیر صراط مستقیم هستیم . 180 درجه به راست. بسیار خوب است. اینک کشتی کاملاً تغییر مسیر داده است جلوی کشتی به سمت خورشید است و پشت کشتی به صخره‌های کشتی شِکن. با این گردش 180 درجه‌ای کشتی آرام‌آرام از صخره‌ها دور می‌شود.

الآن حدود 10 ماه است که ناخدا سکان کشتی را به دست گرفته است. چهره ناخدا روشن است و شاد . همه‌چیز بر وفق مراد است. کشتی به گل نشسته‌ی دیروز ، امروز پهنه آب را می‌شکافد و به‌پیش می‌رود. کارکنان کشتی شده‌اند ملوان زبل . شور و حالی در کشتی جاری است ؛ دیدنی.

از بالای دکلِ دیده‌بانی صدایی می‌آید: دارم می‌بینم ؛ ساحل امن رهایی را . ناخدا تقویمش را نگاه می‌کند . امروز چهارشنبه است . ناخدا به ساکنان کشتی می‌گوید: تا رسیدن به جزیره امن کنگره 60 فاصله نداریم. بروید لباس‌های سفیدتان را بپوشید. اشک امان نمی‌دهد. صدای ناخدا می‌لرزد. اشک امان نمی‌دهد.  دیگر صدای ناخدا شنیده نمی‌شود . اشک شوق است که می‌بارد ؛ اشک شوق.

ناخدا سرتاپا سفید پوشیده است . ساعت حدود 10 صبح است . کشتی در ساحل امن کنگره 60 با مختصاتی که ناخدا در دفترچه یادداشتش این‌طور نوشته است (( تهران – سهروردی جنوبی – دفتر کنگره 60 آکادمی)) پهلوگرفته است.

ساکنان جزیره امن به استقبال می‌آیند. پیرمرد خندان ناخدا را در آغوش می‌کرد. و آرام زیر گوشش می‌گوید: آنچه باوراست محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است. ناخدا به چشمان پیرش نگاه می‌کند و از ذوق می‌گرید.

ناخدا به ساکنان کشتی می‌گوید : پیر و مرادمان به من گفت تا به شما هم بگویم:

کشتی را سوار شوید و به سفر خود که از قطع مصرف مواد تا رسیدن به خود است ادامه دهید. خدمت کنید تا آموزش بگیرید و آموزش بگیرید تا خدمت کنید. با تفکر پهنای دریا را بشکافید و به لطف و یاری خدا باور داشته باشید و ناامید نشوید و یقین داشته باشید که ظروف خالی روزی پر خواهند شد. به صید مروارید می‌روید موظف حمله کوسه‌ها  باشید. دشمن هرلحظه در کمین است. مواظب دزدان دریایی که لباس خوبی و پاکی بر تن دارند اما زیر لباس شمشیرهای بی غلاف دارند باشید.

دانایی خود را با تغییر جهان‌بینی بالا ببرید . از سکون بر حذر باشید. همیشه مسافر باشید. بدانید تا بمانید. قوی شوید هم جسمی هم روحی چون ضعیف محکوم به فناست. راه بلد شو تا راهنما شوی. راهنما شو اما ریاست نکن. و با لبخند ادامه داد مواظب خویشتن خویش باشید.

نویسنده: مسافر ابوالفضل یزدیان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .