تو عاشق باش تا عاشق شناسی؛
انسان تا خودش عاشق نباشد و بهرهای از عشق نبرده باشد نمیتواند آن حالت و فضایی که یک عاشق در آن سیر میکند را درک و دریافت کند.
اخترانی که شب هنگام، در نظر ما میآیند پیش خورشید محال است که پیدا شوند؛ عشق وقتی میآید مثلاینکه خورشیدی آمده باشد، خیلی چیزها که برای تو ستاره بودند و قیمت داشتند دیگه از ستاره بودن میافتند.
این حقیقت ذاتی عشق است که میشکند و تخریب میکند هر چه جز عشق باشد.
حائل بین یوسف و زلیخا را ببین که چطور با آمدن عشق رنگ خود را باخت! تازه این عشق زمینی بود؛ وقتی پای عشق معنوی در میان باشد هر چیزی رنگ خودش را از دست میدهد.
در حقیقت دارم تو را توصیه میکنم به عاشقی! میگویم برو عاشق شو؛ اگر عشق بیاید دیگر فکر نمیکنی چرا فلانی جلوی پای من بلند نشد، چرا فلانی به من احترام نکرد، چرا به من بیمحلی کردند، و...؛ اصلا"اینها رنگ میبازند چون محو جای دیگری هستی.
چرا بر سر پیامبر، خاکروبه میریزند ولی او عین خیالش نیست؟ چون چشم و دلش جای دیگری را میبیند. ولی ما ساعتها فکر میکنیم که فلانی آن حرف را اگر زد منظورش من بودم؛ و...! این حرفها شاید مدتها مرا گرفتار خودش بکند.
بعضیها نصیحت را از جان خودشان بیشتر دوست دارند. حکایتی از حضرت زهرا (ع) است که به کنیزش فرمود: آن روز به تو بقچهای دادم، آن بقچه کجاست؟ بیاورش.
کنیز گفت پیدایش نمیکنم. حضرت فرمود بگرد و پیدایش کن؛ آن بقچه خیلی برای من ارزش دارد؛ بهاندازه حسن و حسینم برای من قیمت دارد.
داخل بقچه یک حدیثی بود که دو جمله داشت:
جمله اول: کسی که ایمان به خدا و آخرت داشته باشد همسایهاش را اذیت نمیکند.
جمله دوم: کسی که ایمان به خدا و آخرت دارد یا حرف خوب بزند یا ساکت باشد.
و این دو جمله از حسنین برای آن حضرت بیشتر ارزش داشت.
حافظ میگوید:
نصیحت گوش کن جانا کز جان دوست تر دارند جــوانـان سـعادتـمـنـد، پـنـد پـیـر دانـا را
نویسنده: همسفر فریبا طوطیان
منبع کنگره 60
- تعداد بازدید از این مطلب :
2744