English Version
English

کارگاه آموزشی جهان‌‌بینی چهارشنبه؛ خواست درونی و تعادل

کارگاه آموزشی جهان‌‌بینی چهارشنبه؛ خواست درونی و تعادل

بسمه تعالی

جلسه گذشته اولین جلسه از دوره پنجاه و سوم سری کارگاههای جهان بینی کنگره 60 ویژه مسافران و همسفران سفر دوم با دستورجلسه خواست درونی ، تعادل استادی و نگهبانی آقای امین و دبیری خانم آزاده در روز چهارشنبه مورخ 94/4/3 راس ساعت 17 آغاز به کار نمود.

امیدوارم حال همگی شما خوب باشد و موضوعی که انتخاب شده و در این جلسه می خواهیم صحبت می کنیم، تعادل هست و من خودم یکی از مسائلی که با آن درگیر بودم و شاید بیشترین تلاش رو در زندگی صرفش کردم تعادل بود. نگاه می کنم تمام تلاشهایی که در کنگره کردم وسعی کردم یاد بگیرم همین مسئله تعادل بود.

سالهای پیش که آقای مهندس روزه می گرفتند و روش دی اس تی از همین ماه رمضان آغاز شد، من هم این ویژگی را می دیدم و خیلی دوست داشتم این ویژگی را داشته باشم.

من هم دوست داشتم این کار را انجام بدهم ، منتها نمی توانستم این کار را انجام بدهم. حتی آن موقع هوا به این گرمی و طولانی نبود، پائیز  و اوایل زمستان بود ، من هم نوجوان بودم و انسان در این سنین در اوج شور و نشاط جوانی هستش ، ولی باز من نمی توانستم با این وجود روزه بگیرم، من هم می گفتم ، من که درگیر امتحانات هستم و نمی توانم روزه بگیرم و آنهائی که بیکار هستند باید روزه بگیرند، همینطور توجیه می کردم و بعد از فارغ التحصیلی باز هم نتوانستم روزه بگیرم. زمان که گذشت دیدم که این مسئله با یک چیز دیگری ارتباط برقرار می کند و آن این است که اگر درون انسان آشوب و جنگ و درگیری باشد، حتی یک زمانی راه رفتن ساده کار سختی می شود، راه رفتنی که هر آدمی خیلی ساده می تواند انجام بدهد، وقتی یک نفر دنبالت باشد، ممکن است در یک راه پنجاه متری چند باز زمین بخوری. بهر حال آموزشها ادامه پیدا کرد و من در سال 86 توانستم روزه بگیرم .. خیلی از انسانها قبل از اینکه ماه رمضان شروع بشود، شروع می کنند به فحش دادن، بعد من گفتم شما که روزه نمی گیرید چرا فحش می دهید، حالا اگر یک انسان روزه بگیرد و سختی را تحمل کند ، درست است ، ولی شما چرا؟

خیلی ها این دیدگاه را دارند، ولی واقعیت این است که روبرو شدن با آن مسئله و انجام دادنش به انسان نشان می دهد که درونش چه خبر است؟ و چون انسان حاضر نمی شود در حالت عادی با درون خودش روبرو شود، طبیعتاً انکار کردن موضوع خیلی راحت تر است.

حالا خیلی ها جدیداً به پزشکان اقتدا می کنند و می گویند علم پزشکی پیشرفت کرده و اثبات شده که مثلاً روزه گرفتن برای شصت پا مضر است. البته قطعاً روزه گرفتن برای انسانهای بیمار مضر است، این در خود کلام الله شریف هم مطرح شده، ولی در مورد انسانهای سالم حتی اشاره شده است، که اگر شما خیلی سختتان است و به فشار می افتید، خوب روزه نگیرد. یعنی اگر از تعادل خارج می شوید روزه نگیرید. ولی در آیه بعدی اشاره می کند که اگر روزه بگیرید برایتان بهتر است. در کنگره یاد گرفتیم که سیستم ایکس بدن از دو جنبه کار می کند، یکی بی سیم و یکی باسیم ، یکی روی امواج و افکار است و یکی روی ماده . چون جهان هستی روی دو خاصیت موجی و ذره ای هست و خارج از این ما نمی توانیم ما خاصیتی برای جهان فیزیکی متصور بشویم، یا ذره هائی هستند که خیلی ریز و فرار هستند و قابل رویت نیستند، یا امواجی هستند که فرکانس بالائی دارند و پیدا کردن آنها دشوار است. ولی قالبش از این دوتا خارج نیست.

خالق هستی یا آفرینش گر هستی ، این طراحی دقیق را انجام داد و شاید علم یک زمانی بتواند به این قضیه برسد و اثبات شود، ولی برای خود من این قضیه ثابت شده ، چون خود من از کفر به ایمان رسیده ام، ولی بعدها متوجه شدم که این طراحی که انجام شده ، برای این است که بقاء داشته باشد، چون ساختن یک مرحله است و نگهداری یک مرحله دیگر. سیستم انسان شامل افکارش هم می شود، برای اینکه بتواند کارآئی و راندمان خودش را مثل ابتدای قضیه حفظ کند، چون همانطور که ماشین بعد از مدتی کارآئی اش افت پیدا می کند، انسان هم براثر افکار و اعمال غلط کارآئی و عملکردش افت پیدا می کند و این چون دو خاصیت موجی و ذره ای دارد، خالق نسخه ای برایش داده است و برای خاصیت ذره ای اش ماه رمضان را طراحی کرده که با محروم شدن از خوردن و آشامیدن ، این فرصت ایجاد می شود که سیستم ایکس خودش را بازسازی می کند و یک سیستمی هم ارائه داده است که از نظر موجی انسان را بازسازی می کند و آن نماز است.

بنابراین نماز و روزه مکانیزمهائی بودند که عملکرد انسان را در سطح بالائی نگه دارند و اگر انسان با این دیدگاه نگاه کند، می بیند که خیری برایش در این قضیه نهفته است. حتی در جائی کلام الله در مورد مشروب صحبت می کند و می گوید در آن خیری برای انسان است ، اما شرش به خیرش می چربد و می گوید به این واسطه نیروی منفی شیطان می خواهد در دل شما کینه به وجود آورد. در آیه ای دیگر می گوید خداوند هر انسانی را از جهنم خارج می کند و وارد بهشت می کند، هر نوع کینه را از دل انسان می زداید، یعنی شرط جهنم را می گوید که اگر شما از هم کینه به دل بگیرید، وارد جهنم شده اید، چون تمام فکر و انرژی انسان صرف این می شود تا چگونه زهر خود را نسبت به انسانی که به آن کینه دارد بریزد. اگر این دیدگاه را داشته باشیم که اینها مربوط به گذشته است و در آن زمان انسانها شتر سوار می شدند، این دیدگاه ساده لوحانه است.

من خودم 15 سال نمی توانستم روزه بگیرم و خیلی پرس و جو می کردم، تا اینکه به این نتیجه رسیدم که این یک آزمون و پالایش است و فهمیدم که هدایت شدن انسان از تاریکی به روشنائی است، مثلاً کسی که می خواهد از اعتیاد وارد سفر ایکس شود، باید خیلی راه رفته باشد، باید 10 سال راه رفته باشد تا برسد به جائی که سفرش را شروع کند. چرا خیلی از انسانها با اینکه می دانند کنگره وجود دارد و درمانش ساده تر است، استفاده نمی کنند. اگر منطقی نگاه کنیم سفر تدریجی از سقوط آزاد بهتر است، بخاطر این است که اینها هنوز به این نکته نرسیده اند، باید 10 سال برود، زمین بخورد، شیشه بکشد، کرک مصرف کند و بهای سنگینی بدهد تا به مبداء و نقطه شروع برسد. من خودم از این قضیه این نتیجه را گرفتم، 10 سال زمان صرف شد تا من برسم به نقطه مبداء  و این قانون وجود دارد . ولی اگر کسی آن موقع می خواست به زور مجبور کند، مثل میوه نرسیده بود و زمانش نرسیده بود.

بنابراین اینها این قانون را به ما نشان می دهد ، کسی که خواسته ای دارد برای اینکه به خواسته اش برسد، تا زمانی که بخواهد خواسته اش را آغاز بکند، زمان می برد. هرکسی که بعد از مدتی مواد مصرف می کند، می فهمد که مواد خوب نیست، و می خواهد که از این قضیه بیرون بیاید، اینجا آن خواسته شکل می گیرد، این خواسته تا زمانی که به نقطه ای برسد که شخص بتواند مسیر درست را از زندگی پیدا و انتخاب کند، دقیقاً اندازه همان است که شخص وارد کنگره بشود تا به درجه استاد راهنمائی برسد. فاصله این دو همانقدر است، از ابتدای خواسته تا رسیدن به ابتدای راه، از ابتدای راه تا رسیدن به آخر امر یا حل مسئله. پس ما نمی توانیم قسمت اول را نادیده بگیریم. پس همینجاست که می گوید هر نفسی باید جهنم را تجربه کند.

آن مرحله ای که جهنم را تجربه می کند، در واقع مرحله ای است که شخص از یک خواسته می رسد به نقطه ای که بتواند خواسته اش را اغاز کند و به نقطه تسلیم برسد و در مسیر درست خودش قرار بگیرد.

پس موضوعی که در اینجا به آن بر می خوریم، مسئله تعادل و خواست درونی هست. که خواسته درونی را از روی اصلش تعریف می کنیم ، شنیده ایم که حتی دو دانه برف در هستی به یک شکل نیستند. یا دو برگ کاج عین هم نیستند و این حرف درستی است و تحقیق شده است. اما یعنی چی؟ چرا دو تا دانه برف نباید شکل هم باشند؟ علتش این است که معمار هستی بگونه ای همه چیز را بوجود آورده است که هیچ چیزی تقلید نشود و دوباره کاری نشود، و هستی بگونه ای طراحی شده است که هیچ وقت دو تا چیز عین هم دیگه درست نمی شود، چون اگر عین هم باشند، یعنی یکی از آنها اضافه است.

در واقع می توان گفت که هر گره ای برای خودش منحصر به فرد است ، مثل اثر انگشت. این یعنی چی؟ این یعنی که ما در تکاملهای خودمان، هر انسانی با انسان بغل دستش متفاوت است. می خواهم بگویم که وقتی دو تا برف عین هم نیستند، دو تا انسان خیلی تفاوتش بیشتر است.

پس اگر منحصر به فرد بودن را برای هستی و انسان در نظر بگیریم، خواسته درونی را الآن می توانیم تعریف کنیم، خواسته درونی همان است که فقط و فقط شما آن را آمده اید انجام بدهید. چون برای شما طراحی شده ، برای دیگری طراحی نشده ، چون آن با شما متفاوت است.

پس جریان هستی و این آمد و شدها، که بی دلیل هم نیست، آن دلیل اصلی می شود، همان خواسته درونی هر موجودی. مهم نیست که چقدر بزرگ است یا کوچک، مهم منحصر به فرد بودن آن است و اینکه آن باید این کار را انجام دهد.

از این موضوع می توان بعنوان یک بردار ویژه استفاده کرد. ممکن است خیلی شگفت انگیز نباشد، ممکن است خواست درونی من باشد که من بیایم یک مربایی درست کنم که اصلاً وجود نداشته باشد، یا تابلوی نقاشی بکشم که حقیقتی را بیان کند و ... پس حتماً ذهنتان به این نرود که باید یک اختراع بزرگی انجام شود. نه اینطور نیست. چون این خواسته برای یک کرم هم تعریف می شود، این کرم می اید که بخشی از خاک را پودر بکند تا برای کشاورزی مفید باشد.

خواسته درونی به این صورت است ، که اگر سطوح تکامل را به صورت صفحه در نظر بگیریم، بین این دو صفحه کوتاه ترین فاصله ، خطی است که عمود باشد به هر دوی آنها و این دو را بهم وصل کند، این نردبان همان خواسته درونی است. این خواسته درونی خیلی چیزها را می گوید، که چه کارهائی برای من خوب است، مثل یک قطب نما عمل می کند. و یک نکته دیگر که این خواسته درونی با آن چیزی که خداوند مقدر کرده است، در یک راستا قرار میگیرند.

موقعی انسان نسبت به یک خواسته ای زاویه پیدا می کند، به همان نسبتی که زاویه پیدا می کند، کسالت هم پیدا می کند، چون بایستی راه بیشتری برود . هرچه در مسیر خواسته درونی قرار میگیرد، هر حرکتی انجام می دهد، به تکامل خودش نزدیکتر می شود. ولی موقعی که زاویه پیدا می کند، باید مسیر بیشتری را طی کند.

حالا موقعی که این زاویه تا 90 درجه است، حرکت انسان قابل تحمل است. ولی موقعی که این از 90 درجه بیشتر شد، حرکت که بیشتر می شود ، هیچ ، سقوط هم می کند، یعنی از جایگاه قبلی خودش هم ارتفاع کم می کند. زمان اعتیاد این اتفاق می افتد.

چند روز پیش یکی از بچه های کنگره را دیدم که قبلاً قطع مواد شده بود، من را بغل کرد و گفتم فلانی چطوری؟ زد زیر گریه. گفت : خوب نیستم و این کلمه را مرتب تکرار می کرد. برگشته بود و روزی یک گرم مواد مصرف می کرد. خیلی ناراحت بود، چه بسا فکر خودکشی هم به او دست می داد. خوب این فرد همینطور ارتفاع کم می کند و به سمت پائین می رود.

پس اینکه انسان در زندگی تلاش می کند و حرکت می کند ، یک موضوع است و موضوعی که چقدر با آن خواسته درونی اش در انطباق است ، یک موضوع دیگر.

من خیلی کارها دوست داشتم بکنم، دوست داشتم کلاس رقص بروم ، کلاس کاراته ثبت کنم، هرچی بود استقبال می کردم، دانشگاه هر کلاسی می گذاشت من ثبت نام می کردم، دوستان من هم همینطور بودند، دوستم می گفتم من می رم کلاس کشتی ، تو هم میای؟ می گفتم : آره .

چون فکر می کردم هرچه بیشتر بدانم ، به نفع من است، شخصیت من است، حرف برای گفتن دارم. و فکر می کردم که انسان باید چند بعدی باشد. درست است که انسان باید چند بعدی باشد، ولی در همه ابعاد که نمی شود. آنهم در یک مقطع زندگی 60 ساله، 70 ساله که نمی شود.

تا این که این موضوع برای من روشن شد، که چرا تلاشهای انسان نه تنها او را به آرامش نمی رساند، بلکه باعث رنجش و اندوه او هم می شود.

خیلی وقت ها هستی جلوی انسان سد ایجاد می کند، این در هستی و آفرینش وجود دارد که شما حرکت می کنید و به نتیجه نمی رسید. می خواهد بگوید که این راه شما نیست. آقای امین ، شما نباید بند باز باشید، بندبازی زیباست، ولی لازم نیست شما بندباز بشوید.

آقای فلانی ، طراحی و معماری کار زیبائی است، ولی شما نباید طراح بشوید.

اگر آقای انیشیتین ، فیزیک دانی که گره هائی از فیزیک را حل کرد، خوب موسیقی هم بلد بود، از فلسفه هم سررشته داشت، ولی اگر ایشان می رفت زیست شناسی آیا این اتفاقات می افتد. آیا حال خودش خوب می شد؟ آن موقع که می رفت در زیست شناسی بیرون می انداختنش ، خوب مگر این خواسته نامعقولی است، نه ، نامعقول نیست ولی برای شما خواسته نامعقولی است.

پس اینطور نیست که ما از خواسته های معقول و نامعقول لیست درست کنیم بگوئیم این ها خواسته نامعقول و اینها خواسته معقول. نه ! مثلاً اگر شما خواسته درونی ات این است که کنکور قبول شوید، ، اگر بخواهید بروید کلاس ایروبیک ، این خواسته نامعقول است و برای شما سم است.

یک وقت ما این کار را می کنیم  و سوال را اینطور می پرسیم ، خیلی از رهجو ها اینطور سوال را از من می پرسند، و اگر من حواسم نباشد به آنها می گویم که بله خیلی عالی است و آدرس غلط به آنها می دهم. برای کسی که در حال سفر اول است وبیمار محسوب می شود، روزه خوب نیست. اگر بخواهد 18 ساعت بیاید و روزه بگیرد، علاوه بر اینکه روزه مستحب است، برای این شخص که خودش و خانواده اش خواستار درمان و تعادل او هستند، صحیح نیست. چون اولین بردار خواسته درونی ، رسیدن به تعادل و سلامتی است. اول تعادل و بعداً تعالی ، تعالی که نمی تواند مقدم بر تعادل باشد. اول بچه دو سال طول می کشد که روی پایش بایستد و بعد از سه چهار سال می تواند بدود.

اما ما تعالی را مقدم می کنیم به تعادل ، هنوز خیلی از کارها را نمی توانیم انجام دهیم، ولی می آئیم که دنیا را تغییر دهیم.

پس خواسته درونی هر انسانی آن چیزی است که خودش باید پیدا کند. اول باید مقداری شناخت در مورد خودش پیدا کند، اگر در بیماری اعتیاد است، باید اول بیماری اعتیادش را درمان کند، انسانی که بیماری اعتیاد را درمان نکرده است و در عمق تاریکیهاست، هرگز نمی تواند بفهمد که خواسته درونی اش چی است و اگر چیزی را هم پیدا می کند، این اشتباه است. باید به سفر دوم برسد و به یک تعادل برسد و بعد کم کم با شناخت خودش ، پیدا کند که من چه سازی را باید در هستی بنوازم که هم خودم را تسکین دهد و هم دیگران.

یک وقت هائی که انسان به درجه استادی می رسد، این معذوریت را پیدا می کند که چون من در فلان چیز صاحب نظر هستم، اگر جائی ساز می زنم، آنجا هم باید صاحب نظر باشم. نتیجه اش چه می شود؟ نتیجه اش این می شود که من وارد کلاس می شوم و می خواهم کاری را که شخصی 5 سال است انجام داده  و استعدادش برای آن کار است، می خواهم جلوی آن کم نیارم. نتیجه این می شود که همه مشق هایم را غلط انجام می دهم. من این کار را کردم.

به جلو می روی و بعد هیچ کاری نمی توانی انجام دهی. مثل این که کلی کتاب روی هم بچینی و بعد به جائی می رسید که یک کتاب که می گذاری همه بهم بریزد.

ساختن قالب ها به این شکل ، وقتی انسان می خواهد جلوی دیگران کم نیاورد و بتواند در همه چیز حرف اول را بزند، مانند همین کتابهائی است که روی هم می چیند، می چینی و سریع به بالا می رسی، ولی آنجایی که باید نتیجه بگیری، همه چیز بهم می ریزد.

پس هیچ لزومی ندارد که اگر من در زمینه ای استاد هستم مثلاً در گیتار ، طبل بد بزنم. یا متوسط باشم.

مهم این است که من در کاری که دوست دارم و برای آن کار ساخته شده ام، بهترین نتیجه را بگیرم و مهم نیست که در کارهای دیگر این اتفاق بیافتد.

پس بنابراین دانستن خواسته درونی و رسیدن به آن، به انسان کمک می کند که از اتلاف انرژی و دست و پا زدن بی خودی جلوگیری کند.

خیلی از هنرها و کارها وجود دارند که ما اصلاً نباید و لازم نیست به انها دست بزنیم و اتفاقاً وارد شدن به آنها مثل موضوعی است که در وادی هشتم است و شخص از مسیر خودش خارج می شود.

ولی خواسته درونی به انسان این کمک را می کند که متمرکز شود، قوی ترین آفتاب ، افتاب تابستان استواست  و ضعیف ترین نور ، نور قطب شمال است ، ولی اگر شما یک ذره بین خوبی داشته باشید و بتوانید از آن درست استفاده کنید، ذره بین را به قطب ببرید، با آن آفتاب که 5 درجه بیشتر تولید نمی کند، می توانیم 5000 درجه حرارت درست کنیم. آن آفتاب ضعیف همان انسانی است که توان و انرژی اش نسبت به بقیه کم است، ولی اگر آن شخص خواست درونی خودش را پیدا کند، می تواند دمای بالا را تولید کند، که از آن آفتاب استوا ، حرارتش بیشتر است.

انسانهائی که توانسته اند مسیر بزرگی را بشکافند بخاطر این بوده که توانسته اند نیروی خودشان را متمرکز کنند، آنها به خیلی چیزها توجه نمی کردند. ولی یک موقع است که شما ممکن است ذره بین داشته باشید، ما از این ذره بین برای اذیت کردن در دوران بچگی استفاده می کردیم، شما باید این ذره بین را در نقطه ای بگیرید و متمرکز کنید ، اگر تکان بخورد و بچرخانید این اثر را ندارد.

بعضی انسانها مانند ذره بین در حال چرخیدن هستند و فرصت متمرکز شدن را به خودشان نمی دهند، بنابراین نمی تواند خیلی از مسائل بشکافد و به جواب نهائی برسد.

البته اعتقاد من این است که تلاش و توان انسان یک طرف ، ولی مسئله دیگر نیروهای مافوق و قدرت مطلق ، باید شامل حال انسان بشود تا آن اتفاق خوب بیفتد. چون انسانها مثل زمین می مانند که بعضی ها مرغوب هستند، بعضی ها شنزار، نمک زار و ... انسانهائی که پالایش را انجام می دهند، مثل زمینهائی هستند که شن و سنگ را برداشته اند و املاح خودشان را غنی کرده اند و خاک مرغوب هستند، ولی مرغوبترین خاک ها هم بدون آفتاب و باران و برف هیچوقت نمی توانند محصولی را ببار بیاورند.

من در مورد انسان اعتقادم این است که انسان تزکیه و پالایشها را انجام می دهد و می رسد به زمین مرغوب، ولی آفتاب و برف و باران را باید هستی و قدرت مطلق به آن بدهد، آن موقع است که می تواند نتیجه بگیرد. غیر از این باشد خداوند چطور می تواند هستی را کنترل کند و خداوند اختیاری برای انسان ندارد. انسان چه نیازی به خداوند دارد.

پس اگر خداوند می گوید: من بادها را به نشان رحمت خود ، پیشاپیش می فرستم، اینها را برای زمین مرغوب و حاصلخیز می فرستد ، زمینی که مرغوب است ولی خشک شده و می تواند خودش را پیدا کند.

و انسانهائی که در حالت گمراهی بسر می برند، می شود اینطور در موردشان فکر کرد که انسان وقتی در مسیر درست قرار میگیرد (اصلاً مفهوم هدایت چی هست؟ هدایت مثل گاردریل است و این گاردریل اگر از مسیر منحرف بشوید، شما را به مسیر درست هدایت می کند) انسانی که در حال حرکت به سمت صراط مستقیم است، این گاردریل ها به انسان کمک می کنند که اگر انسان در حال منحرف شدن است به مسیر خودش باز گردد و این نعمت بزرگی است ، چون انسان می تواند دائماً خودش را چک کند، اگر یک ذره از مسیر خودش خارج شود، حالش بد می شود.

این ها همان گاردریل هائی است که انسان را به مسیر خودش باز می گرداند، اما اگر اینها را بردارند، مثل کسی است که در بیابان حرکت می کند. کسی که در بیابان است، 500 متر به چپ یا راست برود، هیچ چیزی نمی فهمد تا اینکه یک مرتبه از دره به پائین پرت شود، تفاوت هدایت انسان با گمراهی در همین است که در حال حرکت در جاده است با گاردریل یا در حال حرکت در بیابان است.

نگارنده: مسافراحمدشریفیان

منبع: کنگره60

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .