English Version
English

شیطان مقدس، نوشته ای از مسافر رضا صبائی

شیطان مقدس، نوشته ای از مسافر رضا صبائی

به نام خداوند مهربان

 

بارها برایم اتفاق افتاده بود که تا می‌خواستم از مسیر اشتباهی  که رفته بودم برگردم ، انگار جور درنمی‌آمد ، انگار که  همه‌چیز و همه‌کس بسیج می‌شدند تا من از تصمیمی که گرفتم منصرف شوم ، به‌عنوان‌مثال در سفر اول تا سفرم را مرتب می‌کردم یکهو مریض می‌شدم ، یا پدرم بهم می‌گفت : چند وقت می‌خواهی تریاک بخوری؟ اینم شد راه ؟!

یا می‌خواستم زود بیام کنگره موتورم خراب می‌شد ، سرم درد می‌گرفت ، جالب‌تر از همه اینکه مادرم که سال تا سال با من کاری نداشت همون لحظه می‌گفت بریم خرید .

گاهی روزها و هفته‌ها سپری می‌شد تا من تصمیم مهمی بگیرم اما به‌محض اجرا اتفاقات زنجیره‌ای برای جلوگیری من به وجود می‌آمد و من هم که منتظر فرصت یا بهانه بودم با دستاویز قرار دادن آن موضوع دوباره به صفت قبلی خود رجعت می‌نمودم و کلی هم از خودم راضی می‌شدم که من خواستم و تلاش هم کردم اما قسمت نبود و باکمال وقاحت تقصیر را به گردن خداوند می‌انداختم .

اما رفته‌رفته به لطف آموزش‌های کنگره دریافتم که این اتفاقات تصادفی نیست و فهمیدم که دستی پنهان در کار است دسته‌ای کسی یا کسانی که به هر دلیل نمی‌خواهند من بازی در ناآگاهی را تمام و بازی در آگاهی را شروع نمایم .

دانستم که برای آن‌ها به دانائی رسیدن من شاید چندان اهمیت نداشته باشد بلکه اولویت اول آن‌ها عدم توانائی من در انجام عمل سالم است و هر حرکت ارزشی که از جانب من سر می‌زد بسان تیری زهرآگین بود که بر قلب آن‌ها می‌نشست.

اما شیطان بیکار ننشسته بود او که با یک سلاح هولناک تا بن دندان مسلح شده بود می‌خواست در یک مبارزه نابرابر مرا به چاه ناامیدی سرنگون کند تا شاید ماه‌ها ، سال‌ها و شاید حتی قرن‌ها نتوانم از آن خارج شوم. و آن سلاح الهام و القاء بود.

هرگاه که احساس خطر کرد لباسی نو به تن کرد و در سر راه انسان قرار گرفت . گاهی به لباس یک دوست به‌ظاهر خوب و گاهی به لباس یک دشمن سرسخت و همیشه سعی کرد به زیباترین شکل ممکن وارد افکار و اندیشه انسان شود حتی گاهی لباس عزیزترین کسان ما را به تن نموده و ایفاء نقش نمود مثل دلسوزی بیجای یک مادر و یا خدمتی بدتر از خیانت از سوی یک برادر و گاهی مثل امواج منفی ترس و ناامیدی از زبان همسر!

این‌گونه بود که او خود را مقدس جلوه داد تا راحت‌تر ما را فریب دهد تا ما را از هدف بازدارد یا از صراط مستقیم منحرف سازد و درنهایت مرحله‌به‌مرحله نقشه‌هایش پیچیده‌تر و حساب‌شده‌تر شد چون متوجه شد که انسان داناتر می‌شود و شناخت بیشتری از او پیداکرده است.

قطعاً این بگیروببند از جانب ابلیس و لشگرش هم اتفاقی نبود! آری این هم یک مرحله از یک نقشه بود اما نه نقشه شیطان بلکه نقشه‌ای بزرگ از جانب قدرت مطلق با تمام عشق برای ساختن و رشد دادن و تربیت انسان ، عزیزترین مخلوقش،  نقشه‌ای که شاید دوره‌های زیادی طول بکشد ما از جزئیات آن خبردار شویم اما قطعاً آن لحظه که آگاه شویم دیگر دشمن تبدیل به بهترین دوست و نفرت تبدیل به عشق می‌شود و آنگاه هستی برای ما بهشت می‌شود چون دیگر خوب و بد همه را عشق است می‌دانیم که هریک مأموریت خود را برای تکامل ما اجرا می‌نمودند و ما نه‌تنها از آنان کینه نمی‌گیریم بلکه سپاسگزار آنان خواهیم شد.

با تشکر و احترام فراوان

رضا صبائی کمک راهنمای نمایندگی پرستار

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .