خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
در حال خواندن مطلبی بودم که بهصورت اتفاقی چشمم به این بیت از مولانای بزرگ افتاد، به فکر فرو رفتم که چرا حضرت مولانا در مورد تقلید اینچنین نظری دارد. سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا تقلید کردن درست است یا خیر؟
این موضوع برای من قبل از دیدن این بیت زیبا همیشه جای سؤال داشت و همیشه با این موضوع بسیار مشکل داشتم که چرا باید تقلید کنم مگر من عقل ندارم یا فکر کردن بلد نیستم یا نمیتوانم برای خودم نسبت به شرایط زندگیام تصمیم بگیرم. البته این موضوع میتواند جنبههای مختلفی داشته باشد بعضی اوقات انسان نسبت به مطلبی و یا موضوعی اشراف کامل ندارد و از مشورت دیگرانی که در آن زمینه خاص علم و آگاهی دارند استفاده میکند ولی این قضیه هم نمیتواند نام تقلید به خود بگیرد. از نظر من تقلید کار انسان نیست زیرا هر کسی در شرایط خاص خودش زندگی میکند و علم و آگاهی و تجربیات خاص خودش را دارد و هیچ شخص دیگری نمیتواند جای او تصمیم بگیرد و باورها و اعتقادات خودش را به شخص دیگری تحمیل کند مگر اینکه انسان خود را بهصورت کامل در اختیار اعمال و گفتار شخص دیگری بگذارد که باز هم از نظر من این قضیه نام تقلید به خود نمیگیرد. بسیار شنیدهایم که انسانهایی هستند که به درجات بالایی از عرفان، فلسفه و علم و آگاهی در زمینههای مختلف دست یافتهاند، چه بهصورت ذوقی و چه بهصورت بحثی که به علت این کرامات، پیروان و مریدان و شاگردانی دارند که از محضر استادشان آموزش میبینند و تابع استاد خود هستند ولی باز هم این امر نام تقلید به خود نمیگیرد زیرا استاد هم یک انسان است و وقتی که این موضوع را از این دریچه نگاه میکنیم در میابیم که انسان جایزالخطا یا ممکن الخطا یا بهتر بگویم مختارالخطا است. پس اگر بخواهیم دقیقاً و دقیقاً عین رفتار استاد را در پیش بگیرم و بهصورت افراطی عقل و شعور و تفکر و تواناییهای خود را زیر سؤال ببریم و نقش سیب زمینی را ایفا کنیم در آن موقع است که بهصورت کامل تقلید میکنیم.
کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد را رفتن خودش را فراموش کرد.
این موضوع خیلی خوب است که انسان از دیگرانی که برایشان قابل اطمینان و احترام است و جایگاه ویژهای در زندگیشان دارد، الگو بگیرد و رفتار و گفتار و سکنات این فرد خاص را سرلوحهٔ زندگی خود قرار دهد ولی باید به این نکته توجه داشته باشیم که:
-
من فقط من هستم و آن شخص نیستم
و نمیتوانم در جایگاه تفکری شخص دیگری باشم. پس من فقط میتوانم بهصورت تیزبینانه نگاه کنم و یا بهتر بگویم توجه داشته باشم و حرکات و رفتارهای مثبتی که از استاد در هر شاخهای مانند (استاد مسائل دینی، استاد اقتصاد، استاد فرهنگی، استاد مسائل خانوادگی و...) سر میزند و با تفکر و علم و آگاهی و عقل امروز من مطابقت دارد و یا عمیقتر بگوییم باخرد جهانی مطابقت دارد را برداشت کنم و در زندگی به کار بگیرم؛ اما نه اینکه خط به خط رفتار او را تقلید کنم مانند مدل راه رفتن، مدل آرایش مو، مدل لباس پوشیدن، مدل حرف زدن و حتی مدل کار کردن. اگر اینگونه باشد:
نهایت کفران نعمت را بهجای میآورم و دیگر این خود واقعی من نیست که زندگی میکند بلکه شخص دیگری است که با جسم من در حال زندگی کردن است. اگر قرار باشد دقیقاً اینگونه زندگی کنیم که:
از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن (البته بهصورت افراطی) دیگر منی وجود نخواهد داشت و رو به زوال خواهیم رفت.
اینکه ما نظرات افراد مختلف را میشنویم و جویا میشویم برای این است که با طرز تفکر افراد مختلف آشنا شویم و با افراد گوناگون مراوده داشته باشیم و بدانیم که دیگران چگونه فکر میکنند ولی الزاماً نظر دیگران، سخن دیگران و رفتار دیگران درست نیست و باید خود را اینقدر حقیر و سست عنصر نپنداریم و برای جسم خود و عقل و شعور و آگاهی خود و تجربیات خود ارزش قائل باشیم و تصمیم نهایی را در مورد انجام دادن و یا ندادن عملی، خودمان بگیریم و کمی تفکر کنیم و مانند خیلی از افرادی که بهصورت اشتباه و افراطی و تعصبی از شخصی یا استادی تقلید میکنند، زندگی را بر خودمان سخت و تلخ نکنیم و از این نعمت وصف نشدنی یعنی زندگی نهایت لذت و بهرهبرداری را داشته باشیم. تا هم خودمان از خودمان راضی باشیم و هم خانواده و هم اطرافیان از پندار و گفتار و کردار ما راضی باشند و از همه مهمتر خداوند بخشنده و مهربان از ما راضی و خشنود باشد.
نویسنده: مسافر مازیار اعرابی
منبع کنگره 60
- تعداد بازدید از این مطلب :
15297