English Version
English

وادی دوم

وادی دوم

 

هیچ مخلوقی جهت بیهودگی، قدم به حیات نمی­نهد.

هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.

 

خوشحاليم كه به جنگ  نرم خود، ادامه مي­دهيم تا اين مشکلات به يك صورت خوبي از آزمايش درآيد و دنياي درون، تبديل به يك شهر آباد بشود كه در آن، همۀ هستي، راه خود را بسوي نيروي مافوق بردارد.

ما به دلايلي كه خود هم شاید ندانيم، جهت را سالها گم كرده بوديم؛ اکنون براي يافتن خود، راهِ بسيار مهمي در پيش داريم. بايد فكر كنيم و در انجام آن كوشش بنمائيم.

در ادامه، كـار و كوشش ما بـه نتايجي مي­رسد كـه در توانائي­هاي ما خلل حاصل نگردد. از هر نقطه نوري بتابد در جمعِ آن، بايد تفكر نمائيم؛         از ذرات جرقه مي­شود به روشنائي وسيع رسيد. در نشانه­هاي نيروي قدرت مطلق هم به روشني پيداست که؛

"هيچ كدام از ما به هيچ نيستيم، حتي اگر خود به هيچ فكر كنيم"

همۀ مطالب، در درون و برون ماست كه مانند قله­هاي بلند آتشفشان هستند؛ اما آرام و بي­صدا. اگر بـه آنها توان حركت بدهيم حتماً مي­دانيد چه      مي­شود! خاصه در جهت ارزشها و یا راه مستقیم باشد. می­دانید تصاویر؛ تولید و یا ظهور می­یابند، از درک به دورند، امّا چشمه­ای هستند که به بحری مانندند. ما آرزومندیم که همواره بهترین را انتخاب نمایند.

اكنون اگر در وادی اول و یا همان وادي تفكر، به اندازۀ كافي و درست فكر كرده باشيم، ممكن است برايمان روشن شده باشد كه خيلي از چيزها را از دست داده­ايم و يا در حال از دست دادن آنها هستيم و اين از دست دادن­ها ممكن است جسمی باشد و یا روانی، مادي باشد و يا معنوي.

ممکن است با بعضي از واژه­ها مثل: کینه، حسادت، ترس، حقارت، بیماری،   بی­مسئولیتی، خودخواهی، تنهائی، بیماری روانی، طلاق، جدایی و.... آشنا باشیم؛ بهرحال فرقي نمي­كند، چه با سواد باشيم و چه بي­سواد، ثروتمند باشيم يا فقير، پير باشيم يا جوان، مرد باشيم يا زن.

چیزی که مهم است؛ اینستکه ما در اثر تفکر غلط و یا حرکت در مسیر ضدارزش­ها برای خود مشکلاتی را بوجود آورده­ایم و باز هم نکته­ای که   فوق­العاده مهم است، این است که تفکرات غلط و یا حرکت در مسیر ضدارزشها قطعاً می­تواند بر روی ساختار جسم، تخریبهای فراوانی را ایجاد نماید و خود را بصورت انواع و اقسام بیمارهای جسمی و روانی نشان بدهد.

حال ممکن است بعضی از ما در اثر ایجاد مشکلات و مسائل گوناگون و یا پیشرفت بیماری جسمی و روانی در وجودمان، این طور تصور کنند که همه چيز تمام شده و ديگر زندگي براي ما اهميتي ندارد و يا ما اصلاً رقمي نيستيم، بي­خودي به اين دنيا آمده­ايم، ما را عوضي زائيده­اند و هزاران حرف ديگر؛ كه البته در وحلۀ نخست، اين یک  توجيه است براي خودمان؛ براي فرو رفتن بيشتر در ناامیدی و تاریکی­ها و نشانِ از دست دادن اعتماد به نفس ما می­باشد و همچنین دلیل تسليم شدن در مقابل نابودي محض و عدم تلاش ما براي رهايي و سلامتی.

ولي اگر به تمام هستي نگاه كنيم خواهيم ديد؛ امكان ندارد چيزي پيدا كنيم كه به جهت بيهودگي پا به هستي گذاشته باشد، اگر هم به مطالبي برسيم كه تصور كنيم بيهوده پا به هستي گذاشته است، باز هم بايد مطمئن باشيم كه اين تصور و پندار نادرستِ ماست که نتوانسته­ايم به هستۀ درونی يا فلسفۀ وجودي آن چیز، پي­ ببريم.

براي مثال؛ حتي اگر به يك كرم با ديد كلي نگاه كنيم، درخواهيم يافت که فلسفۀ عظيمي در وجود آن نهفته است و این در حالیست که ما انسان هستیم و خیلی بزرگتر و عظیم تر از یک کرم!

انسان موقعي پا به هستي گذاشت، نيروي مافوق يا قدرت هستي، او را به يك دوراهي هدايت كرد و اين دوراهي؛ يكی راهِ تاريكيهاست و دیگری راهِ روشنايي­ها.

اصولاً انسان، تاريكيها را تجربه مي­كند براي پي­بردن به عظمت روشنايي­ها؛ اما موقعي كه در تاريكي­ها فرو رفت، بايستي از گذرگاههاي بسيار سخت عبور نمايد و اگر توانست از اين گذرگاهها جان سالم بدر برد، آنوقت انساني كارآزموده و رها خواهد شد.

نکتۀ حائز اهمیت در اینجاست که ما در جهان هستی، تنها و بدون پشتیبان نیستیم و نیروی عظیم و شگفت انگیزی به نام قدرت مطلق و یا خداوند و یا نیروی برتر، وجود دارد که می­تواند یاری رسان ما باشد و یا ما را مورد حمایت خودش قرار بدهد، ولی جلب حمایت این نیرو سازوکار خودش را دارد و شرط اول آن، دوری از ضدارزشها و پرداختن به ارزشها و راه رفتن در مسیر و یا صراط مستقیم است.

حال ممكن است هنوز بعضي از ما بگويند؛ من به نيروي برتر اعتقادي ندارم،  كه البته هر کس در چند و چون افکار و اندیشۀ خودش مختار است؛ ولي بايستی به اين نكته توجه كنيم كه ما هنوز حتي ساختار کامل يك سلول از ميلياردها سلولی که جسم ما را تشکیل داده­اند را نمی­شناسیم و اطلاع چندانی از عمق وجودی آنها نداریم و باز هم حتی نظارت و کنترل بر امور ادارۀ جسم خودمان را هم نداریم.

برای مثال؛ کافی است یک مشکل بسیار کوچک در مسیر رگهای خون­رسان قلب و یا مغز ما بوجود بیاید، فکر می­کنید چه خواهد شد؟! پس بهتر است به جای اینکه بگوئیم این را قبول نداریم، آنرا قبول نداریم، کمی تفکر کنیم و به فلسفۀ وجودی و حیات خود و دیگران ارزش و احترام بگذاریم و بدانیم که ما هم جهت بیهودگی و یا بطور تصادفی پا به حیات نگذاشته­ایم.

فلسفۀ وجودی ما و خلقت، آنقدر عظیم و ادامه­دار است که ما حتی به ذره­ای از شناخت آن پی نبرده­ایم؛ ولی این امیدواری را بایستی داشته باشیم که:

"یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور"

و باز هم این امیدواری را بایستی داشته باشیم که؛ پایان شب سیاه، سفید و بعد از سیاهی شب، خورشید عالم تاب، طلوع خواهد کرد.

حال برای اینکه تا زمانیکه حیات داریم همچون فرد و یا فرمانروای لایق و با شهامتی باشیم که بر کشور وجودی خود یعنی جسم خود، حکمرانی می­کند؛ بایستی به آرامی، سازندگی را در قسمت جسم خود و روان خود و جهان بینی خود بوجود آوریم و خوب بدانیم که؛

هیچ کدام از ما به هیچ نیستیم، حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.

پایان وادی دوم